English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 176 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
agonist U دچار کشمکش
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
scuffle U کشمکش
bouts U کشمکش
melec U کشمکش
bout U کشمکش
row U کشمکش
wrestling U کشمکش
scuffled U کشمکش
skirmishes U کشمکش
scuffles U کشمکش
skirmish U کشمکش
scuffling U کشمکش
in-fighting U کشمکش درونی
stour U کشمکش عجله
conflict U کشمکش نبرد
conflicted U کشمکش نبرد
wintle U کشمکش کردن
war U کشمکش کردن
wars U کشمکش کردن
scrimmage U هنگامه کشمکش
scrimmages U هنگامه کشمکش
wrestle U کشتی کشمکش
wrestled U کشتی کشمکش
wrestles U کشتی کشمکش
antagonise U کشمکش کردن
conflicts U کشمکش نبرد
tensions U تنش کشمکش
struggled U کشمکش تنازع
struggling U کشمکش تنازع
struggles U کشمکش تنازع
struggle U کشمکش تنازع
tension U تنش کشمکش
toiling U کار پر زحمت کشمکش
tussle U مسابقه جسمانی کشمکش
tussled U مسابقه جسمانی کشمکش
tussles U مسابقه جسمانی کشمکش
tussling U مسابقه جسمانی کشمکش
toiled U کار پر زحمت کشمکش
toil U کار پر زحمت کشمکش
spat U کشمکش کردن سیلی
cut and thrust U کشمکش دست بیقه
scuffling U کشمکش کردن دست بیقه شدن با
scuffles U کشمکش کردن دست بیقه شدن با
scuffled U کشمکش کردن دست بیقه شدن با
scuffle U کشمکش کردن دست بیقه شدن با
battle royal U نزاع سخت کشمکش خصومت امیز
stricken U دچار
afoul U دچار
stricken with fever U دچار تب
hungry U دچار گرسنگی
hungriest U دچار گرسنگی
dizzy U دچار دوران سر
hungrier U دچار گرسنگی
strangurious U دچار چکمیزک
consumptive U دچار مرض سل
snow bound U دچار برف
consumptives U دچار مرض سل
cropsick U دچار رودل
dysenteric U دچار زحیر
insomnious U دچار بیخوابی
measled U دچار سرخجه
in queer street U دچار رسوایی
hydrocephalic U دچار استسقای سر
agonist U دچار اضطراب
hydrocephalous U دچار استسقای سر
neuralgic U دچار درداعصاب
bitten with U الوده دچار
hysterically U دچار تپاکی
catch U دچار شدن به
hysterically U دچار هیستری
hysterical U دچار تپاکی
hysterical U دچار هیستری
perverted U دچار ضلالت
seizes U دچار حمله
seized U دچار حمله
wind broken U دچار پربادی
seize U دچار حمله
strikebound U دچار اعتصاب
vertiginous U دچار سرگیجه
embroils U دچار کردن
embroiling U دچار کردن
embroiled U دچار کردن
embroil U دچار کردن
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
thunderstrike U دچار صاعقه شدن
lumbaginous U دچار کمر درد
iritic U دچار اماس عنبیه
to get into U دچار [حالتی] شدن
to fall into U دچار [حالتی] شدن
To have an accident. دچار تصادف شدن
To get into difficulties. U دچار اشکال شدن
thunderstrike U دچار رعدوبرق شدن
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
wind bound U دچار باد مخالف
serpiginous U دچار زرد زخم
rhematicky U دچار باد مفاصل
porriginous U دچار سعفی یا کچلی
pellagrous U دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
neuropath U دچار اختلالات عصبی
necrotic U دچار غانقرایایا فساداستخوان
moon blind U دچار اماس نوبتی
understaffed U دچار کمبود کارمند
troubles U دچار کردن اشفتن
plagues U دچار طاعون کردن
plaguing U دچار طاعون کردن
convulse U دچار تشنج کردن
convulsed U دچار تشنج کردن
neurotic U دچار اختلال عصبی
convulses U دچار تشنج کردن
convulsing U دچار تشنج کردن
trouble U دچار کردن اشفتن
plagued U دچار طاعون کردن
mycotic U دچار ناخوشی قارچی
bulimious U دچار جوع گاوی
troubling U دچار کردن اشفتن
embroiled in war U دچار یا گرفتار جنگ
plague U دچار طاعون کردن
traumatized U دچار روان زخم کردن
stenosed U دچار هرگونه تنگی مجرا
traumatises U دچار روان زخم کردن
traumatizing U دچار روان زخم کردن
to cach one's death U دچار سرماخوردگی کشنده شدن
wronged U دچار خطا و انحطاط مظلوم
traumatised U دچار روان زخم کردن
traumatising U دچار روان زخم کردن
traumatize U دچار روان زخم کردن
swamps U دچار کردن مستغرق شدن
astigmatic U دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
swamping U دچار کردن مستغرق شدن
swamped U دچار کردن مستغرق شدن
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
asthmatics U دچار تنگی نفس اسمی
paretic U دچار فلج ناقص یا عضلانی
swamp U دچار کردن مستغرق شدن
asthmatic U دچار تنگی نفس اسمی
i am in a sorry hopeless etc U دچار وضع بدی شده ام
hypochondriacal U دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
hangry <adj.> U گشنگی که دچار عصبانیت میشود
phlebitic U دچار اماس جدار ورید
plunged in war U سخت گرفتاریا دچار جنگ
traumatizes U دچار روان زخم کردن
melanotic U دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
chain react U دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
parotitic U دچار اماس در غده بنا گوشی
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele U دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
euthanasia U مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
frenzied attacker U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
person running amok U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
nymphomanic U دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
The warning light seems to have malfunctioned. U چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
muddy weather U هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives U یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice U گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapses U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up U دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
collapsed U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
bombs U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
restricts U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
i suffer from headache U سردرد دارم دچار سردرد هستم
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricting U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restrict U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
fabianism U نحله سوسیالیستی معتدل که به سال 4881 درانگلستان تشکیل شد و در واقع پایه حزب کارگر محسوب میشود . اصحاب این مسلک باعقاید مارکس در زمینه لزوم کشمکش طبقاتی و نیز انقلاب و شدت عمل جهت وصول به اهداف سوسیالیزم موافقت ندارند
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
apoplectic U دچار سکته سکته اور
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com