Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 136 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
vertiginous
U
دچار سرگیجه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
giddiness
U
سرگیجه
dizziness
U
سرگیجه
vertigo
U
سرگیجه
mind-boggling
U
سرگیجه آور
gid
U
سرگیجه گوسفند و امثال ان گیج
mal de mer
U
سرگیجه وحالت قی در نتیجه مسافرت با کشتی
hyperventilation
U
تنفس زیاد بطوریکه مقدار دی اکسید کربن در خون از مقدارعادی ان کمتر میشود و سبب تشنج سرگیجه و غش میگردد
stricken with fever
U
دچار تب
stricken
U
دچار
afoul
U
دچار
hungry
U
دچار گرسنگی
hungriest
U
دچار گرسنگی
hungrier
U
دچار گرسنگی
snow bound
U
دچار برف
measled
U
دچار سرخجه
wind broken
U
دچار پربادی
dizzy
U
دچار دوران سر
neuralgic
U
دچار درداعصاب
insomnious
U
دچار بیخوابی
in queer street
U
دچار رسوایی
hydrocephalous
U
دچار استسقای سر
bitten with
U
الوده دچار
strangurious
U
دچار چکمیزک
agonist
U
دچار اضطراب
cropsick
U
دچار رودل
consumptives
U
دچار مرض سل
consumptive
U
دچار مرض سل
dysenteric
U
دچار زحیر
hydrocephalic
U
دچار استسقای سر
agonist
U
دچار کشمکش
hysterically
U
دچار هیستری
hysterically
U
دچار تپاکی
strikebound
U
دچار اعتصاب
hysterical
U
دچار تپاکی
seize
U
دچار حمله
seized
U
دچار حمله
perverted
U
دچار ضلالت
hysterical
U
دچار هیستری
seizes
U
دچار حمله
embroil
U
دچار کردن
embroils
U
دچار کردن
catch
U
دچار شدن به
embroiled
U
دچار کردن
embroiling
U
دچار کردن
porriginous
U
دچار سعفی یا کچلی
rhematicky
U
دچار باد مفاصل
embroiled in war
U
دچار یا گرفتار جنگ
serpiginous
U
دچار زرد زخم
neuropath
U
دچار اختلالات عصبی
necrotic
U
دچار غانقرایایا فساداستخوان
mycotic
U
دچار ناخوشی قارچی
moon blind
U
دچار اماس نوبتی
to fall into
U
دچار
[حالتی]
شدن
to get into
U
دچار
[حالتی]
شدن
lumbaginous
U
دچار کمر درد
pellagrous
U
دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
iritic
U
دچار اماس عنبیه
neurotic
U
دچار اختلال عصبی
bulimious
U
دچار جوع گاوی
plaguing
U
دچار طاعون کردن
understaffed
U
دچار کمبود کارمند
convulses
U
دچار تشنج کردن
troubling
U
دچار کردن اشفتن
troubles
U
دچار کردن اشفتن
trouble
U
دچار کردن اشفتن
plague
U
دچار طاعون کردن
plagued
U
دچار طاعون کردن
plagues
U
دچار طاعون کردن
convulse
U
دچار تشنج کردن
thunderstrike
U
دچار رعدوبرق شدن
convulsed
U
دچار تشنج کردن
convulsing
U
دچار تشنج کردن
wind bound
U
دچار باد مخالف
to let in for
U
گرفتار یا دچار کردن
feel the pinch
<idiom>
U
دچار بی پولی شدن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
To get into difficulties.
U
دچار اشکال شدن
thunderstrike
U
دچار صاعقه شدن
paretic
U
دچار فلج ناقص یا عضلانی
swamp
U
دچار کردن مستغرق شدن
phlebitic
U
دچار اماس جدار ورید
to cach one's death
U
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
hangry
<adj.>
U
گشنگی که دچار عصبانیت میشود
stenosed
U
دچار هرگونه تنگی مجرا
plunged in war
U
سخت گرفتاریا دچار جنگ
neurasthenic
U
دچار خستگی یاضعف اعصاب
swamps
U
دچار کردن مستغرق شدن
traumatises
U
دچار روان زخم کردن
asthmatic
U
دچار تنگی نفس اسمی
wronged
U
دچار خطا و انحطاط مظلوم
traumatised
U
دچار روان زخم کردن
traumatizing
U
دچار روان زخم کردن
traumatizes
U
دچار روان زخم کردن
traumatized
U
دچار روان زخم کردن
traumatize
U
دچار روان زخم کردن
traumatising
U
دچار روان زخم کردن
swamping
U
دچار کردن مستغرق شدن
swamped
U
دچار کردن مستغرق شدن
astigmatic
U
دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
asthmatics
U
دچار تنگی نفس اسمی
i am in a sorry hopeless etc
U
دچار وضع بدی شده ام
hypochondriacal
U
دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
chain react
U
دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
melanotic
U
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
parotitic
U
دچار اماس در غده بنا گوشی
conscience-stricken
U
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
fate
U
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates
U
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele
U
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
frenzied attacker
U
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
person running amok
U
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
euthanasia
U
مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
nymphomanic
U
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
The warning light seems to have malfunctioned.
U
چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
muddy weather
U
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
vives
U
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice
U
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapsed
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up
U
دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
bomb
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
i suffer from headache
U
سردرد دارم دچار سردرد هستم
discomfit
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricts
U
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting
U
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restrict
U
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
apoplectic
U
دچار سکته سکته اور
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com