Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
convulse
U
دچار تشنج کردن
convulsed
U
دچار تشنج کردن
convulses
U
دچار تشنج کردن
convulsing
U
دچار تشنج کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
defusing
U
تشنج زدایی کردن
defuses
U
تشنج زدایی کردن
defused
U
تشنج زدایی کردن
defuse
U
تشنج زدایی کردن
de escalate
U
تشنج زدایی کردن
de-escalate
U
تشنج زدایی کردن
de-escalated
U
تشنج زدایی کردن
de-escalates
U
تشنج زدایی کردن
de-escalating
U
تشنج زدایی کردن
embroil
U
دچار کردن
embroiled
U
دچار کردن
embroiling
U
دچار کردن
embroils
U
دچار کردن
lay up
U
دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
plague
U
دچار طاعون کردن
troubling
U
دچار کردن اشفتن
to let in for
U
گرفتار یا دچار کردن
plagues
U
دچار طاعون کردن
plagued
U
دچار طاعون کردن
troubles
U
دچار کردن اشفتن
plaguing
U
دچار طاعون کردن
trouble
U
دچار کردن اشفتن
traumatises
U
دچار روان زخم کردن
traumatising
U
دچار روان زخم کردن
swamps
U
دچار کردن مستغرق شدن
swamping
U
دچار کردن مستغرق شدن
traumatize
U
دچار روان زخم کردن
swamped
U
دچار کردن مستغرق شدن
swamp
U
دچار کردن مستغرق شدن
traumatized
U
دچار روان زخم کردن
traumatised
U
دچار روان زخم کردن
traumatizes
U
دچار روان زخم کردن
traumatizing
U
دچار روان زخم کردن
restricting
U
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricts
U
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfiting
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit
U
دچار مانع کردن ناراحت کردن
restrict
U
منحصر کردن دچار تضییقات کردن
fates
U
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate
U
مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
collapsed
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing
U
متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
convulsions
U
تشنج
jerking
U
تشنج
jerked
U
تشنج
convulsiveness
U
تشنج
jerks
U
تشنج
tetanus
U
تشنج
paroxysm
U
تشنج
hysteria
U
تشنج
paroxysms
U
تشنج
convulsion
U
تشنج
jerk
U
تشنج
succussion
U
تشنج
the fidgets
U
تشنج
clonus
U
تشنج عضلانی
shock
U
تشنج سخت
spasticity
U
حالت تشنج
shocked
U
تشنج سخت
shocks
U
تشنج سخت
chorea
U
تشنج مخصوص
convulsive therapy
U
تشنج درمانی
myoclonus
U
تشنج ماهیچه
hysterical
U
پرشور و تشنج
spasm
U
تشنج موضعی
de escalation
U
تشنج زدایی
hysterically
U
پرشور و تشنج
gripe
U
تشنج موضعی
eclampsia
U
تشنج ابستنی
anticonvulsive
U
داروی ضد تشنج
detente
U
تشنج زدایی
spasms
U
تشنج موضعی
antispasmodic
U
ضد انقباض و تشنج
hysterogenic
U
تشنج اور
hysteroid
U
تشنج اور
hyperkinesia or sis
U
تشنج کش واکش ماهیچه
electroconvulsive therapy
U
درمان با تشنج برقی
fitfulness
U
تشنج یا تغییر حال
electric convulsive therapy
U
درمان با تشنج برقی
Yankees
U
تکان شدیدوسخت تشنج
trismus
U
تشنج ارواره زیرین
Yankee
U
تکان شدیدوسخت تشنج
spasm
U
الت تشنج واضطراب
yanked
U
تکان شدیدوسخت تشنج
spasms
U
الت تشنج واضطراب
ect
U
درمان با تشنج برقی
yank
U
تکان شدیدوسخت تشنج
sidesplitting
U
موجب تشنج پهلوها
yanking
U
تکان شدیدوسخت تشنج
yanks
U
تکان شدیدوسخت تشنج
bouleversement
U
تشنج دهم ریختگی کامل
electroconvulsive shock
U
ضربه برقی تشنج اور
stag evil
U
تشنج ارواره زیرین اسب
grand mal
U
صرع همراه با تشنج وغش
ecs
U
ضربه برقی تشنج اور
afoul
U
دچار
stricken with fever
U
دچار تب
stricken
U
دچار
hysterically
U
دچار تپاکی
dysenteric
U
دچار زحیر
dizzy
U
دچار دوران سر
hysterical
U
دچار هیستری
agonist
U
دچار کشمکش
agonist
U
دچار اضطراب
snow bound
U
دچار برف
cropsick
U
دچار رودل
measled
U
دچار سرخجه
in queer street
U
دچار رسوایی
insomnious
U
دچار بیخوابی
hysterical
U
دچار تپاکی
seized
U
دچار حمله
perverted
U
دچار ضلالت
wind broken
U
دچار پربادی
seize
U
دچار حمله
strikebound
U
دچار اعتصاب
vertiginous
U
دچار سرگیجه
catch
U
دچار شدن به
seizes
U
دچار حمله
hydrocephalic
U
دچار استسقای سر
hydrocephalous
U
دچار استسقای سر
hysterically
U
دچار هیستری
neuralgic
U
دچار درداعصاب
consumptives
U
دچار مرض سل
consumptive
U
دچار مرض سل
strangurious
U
دچار چکمیزک
bitten with
U
الوده دچار
hungrier
U
دچار گرسنگی
hungriest
U
دچار گرسنگی
hungry
U
دچار گرسنگی
lumbaginous
U
دچار کمر درد
iritic
U
دچار اماس عنبیه
rhematicky
U
دچار باد مفاصل
embroiled in war
U
دچار یا گرفتار جنگ
serpiginous
U
دچار زرد زخم
neuropath
U
دچار اختلالات عصبی
feel the pinch
<idiom>
U
دچار بی پولی شدن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
To get into difficulties.
U
دچار اشکال شدن
to get into
U
دچار
[حالتی]
شدن
to fall into
U
دچار
[حالتی]
شدن
porriginous
U
دچار سعفی یا کچلی
thunderstrike
U
دچار صاعقه شدن
thunderstrike
U
دچار رعدوبرق شدن
wind bound
U
دچار باد مخالف
understaffed
U
دچار کمبود کارمند
pellagrous
U
دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
bulimious
U
دچار جوع گاوی
neurotic
U
دچار اختلال عصبی
mycotic
U
دچار ناخوشی قارچی
moon blind
U
دچار اماس نوبتی
necrotic
U
دچار غانقرایایا فساداستخوان
asthmatic
U
دچار تنگی نفس اسمی
hangry
<adj.>
U
گشنگی که دچار عصبانیت میشود
wronged
U
دچار خطا و انحطاط مظلوم
paretic
U
دچار فلج ناقص یا عضلانی
astigmatic
U
دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
asthmatics
U
دچار تنگی نفس اسمی
hypochondriacal
U
دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
i am in a sorry hopeless etc
U
دچار وضع بدی شده ام
neurasthenic
U
دچار خستگی یاضعف اعصاب
to cach one's death
U
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
plunged in war
U
سخت گرفتاریا دچار جنگ
stenosed
U
دچار هرگونه تنگی مجرا
phlebitic
U
دچار اماس جدار ورید
melanotic
U
دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
conscience-stricken
U
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react
U
دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
parotitic
U
دچار اماس در غده بنا گوشی
hydrocele
U
دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
euthanasia
U
مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
person running amok
U
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
frenzied attacker
U
فرد دچار جنون آدم کشی
[روان شناسی]
hyperventilation
U
تنفس زیاد بطوریکه مقدار دی اکسید کربن در خون از مقدارعادی ان کمتر میشود و سبب تشنج سرگیجه و غش میگردد
The warning light seems to have malfunctioned.
U
چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic
U
دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather
U
هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود
[هوا و فضا]
vives
U
یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice
U
گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
bombed
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out
U
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
i suffer from headache
U
سردرد دارم دچار سردرد هستم
apoplectic
U
دچار سکته سکته اور
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com