English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
hydrocele U دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
f.pressure U فشارمایع
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand U داخل قسمت داخل یکان
nuclide U کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
plethora U ازدیاد
proliferation U ازدیاد
augmentation U ازدیاد
hyperaesthesia U ازدیاد حساسیت
hyperesthesia U ازدیاد حساسیت
increasable U قابل ازدیاد
elongation U ازدیاد طول
overvoltage U ازدیاد فشار
hyperinsulinism U ازدیاد انسولین
unit elongation U ازدیاد طول ویژه
magnetic elongation U ازدیاد طول مغناطیسی
hyperglycemia U ازدیاد قند خون
extensometer U ازدیاد طول سنج
emmenagogue U داروهای ازدیاد قاعدگی
plethora U ازدیاد خون در یک نقطه افراط
hydrocephaly U ازدیاد غیر عادی مایع
strains U دگروشی ازدیاد طول ویژه
hydrocephalus U ازدیاد غیر عادی مایع
hyperthyroid U ازدیاد فعالیت غذه درقی
skyrocket U ازدیاد سریع قیمت وغیره
swelling pressure U فشار در اثر ازدیاد حجم
speedup U ازدیاد تولید یا سرعت وغیره
strain U دگروشی ازدیاد طول ویژه
skyrockets U ازدیاد سریع قیمت وغیره
skyrocketing U ازدیاد سریع قیمت وغیره
skyrocketed U ازدیاد سریع قیمت وغیره
island bases U پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
lymphocytosis U ازدیاد گلبولهای سفید یک هستهای خون
frost hoil U ازدیاد حجم دراثر یخبندان بادکردگی
air hose coupling U دستگاه نشان دهنده ازدیاد باد
hypervitaminosis U ناراحتیهای حاصله در اثر ازدیاد ویتامین در بدن
backed bow U کمان نوار پیچی شده برای ازدیاد مقاومت
mortise dead lock U قفل داخل کار قفل داخل درب
underdistance U روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
afoul U دچار
stricken U دچار
stricken with fever U دچار تب
embroiling U دچار کردن
embroils U دچار کردن
perverted U دچار ضلالت
embroiled U دچار کردن
embroil U دچار کردن
insomnious U دچار بیخوابی
vertiginous U دچار سرگیجه
consumptive U دچار مرض سل
wind broken U دچار پربادی
hysterically U دچار تپاکی
hysterical U دچار هیستری
hysterically U دچار هیستری
hysterical U دچار تپاکی
strangurious U دچار چکمیزک
agonist U دچار کشمکش
in queer street U دچار رسوایی
hydrocephalous U دچار استسقای سر
hydrocephalic U دچار استسقای سر
bitten with U الوده دچار
measled U دچار سرخجه
consumptives U دچار مرض سل
hungry U دچار گرسنگی
hungriest U دچار گرسنگی
hungrier U دچار گرسنگی
neuralgic U دچار درداعصاب
dysenteric U دچار زحیر
dizzy U دچار دوران سر
snow bound U دچار برف
cropsick U دچار رودل
agonist U دچار اضطراب
strikebound U دچار اعتصاب
seized U دچار حمله
seizes U دچار حمله
catch U دچار شدن به
seize U دچار حمله
plaguing U دچار طاعون کردن
plagues U دچار طاعون کردن
plagued U دچار طاعون کردن
lumbaginous U دچار کمر درد
plague U دچار طاعون کردن
porriginous U دچار سعفی یا کچلی
bulimious U دچار جوع گاوی
serpiginous U دچار زرد زخم
rhematicky U دچار باد مفاصل
convulsing U دچار تشنج کردن
convulses U دچار تشنج کردن
convulsed U دچار تشنج کردن
convulse U دچار تشنج کردن
neurotic U دچار اختلال عصبی
thunderstrike U دچار صاعقه شدن
thunderstrike U دچار رعدوبرق شدن
pellagrous U دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
neuropath U دچار اختلالات عصبی
To get into difficulties. U دچار اشکال شدن
To have an accident. دچار تصادف شدن
iritic U دچار اماس عنبیه
troubles U دچار کردن اشفتن
embroiled in war U دچار یا گرفتار جنگ
moon blind U دچار اماس نوبتی
troubling U دچار کردن اشفتن
to fall into U دچار [حالتی] شدن
trouble U دچار کردن اشفتن
understaffed U دچار کمبود کارمند
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
necrotic U دچار غانقرایایا فساداستخوان
to get into U دچار [حالتی] شدن
mycotic U دچار ناخوشی قارچی
wind bound U دچار باد مخالف
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
asthmatics U دچار تنگی نفس اسمی
plunged in war U سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic U دچار اماس جدار ورید
hypochondriacal U دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
traumatises U دچار روان زخم کردن
paretic U دچار فلج ناقص یا عضلانی
i am in a sorry hopeless etc U دچار وضع بدی شده ام
asthmatic U دچار تنگی نفس اسمی
swamp U دچار کردن مستغرق شدن
swamps U دچار کردن مستغرق شدن
swamping U دچار کردن مستغرق شدن
swamped U دچار کردن مستغرق شدن
traumatize U دچار روان زخم کردن
traumatized U دچار روان زخم کردن
traumatizes U دچار روان زخم کردن
traumatizing U دچار روان زخم کردن
traumatising U دچار روان زخم کردن
stenosed U دچار هرگونه تنگی مجرا
to cach one's death U دچار سرماخوردگی کشنده شدن
traumatised U دچار روان زخم کردن
hangry <adj.> U گشنگی که دچار عصبانیت میشود
astigmatic U دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
wronged U دچار خطا و انحطاط مظلوم
chain react U دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
melanotic U دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
parotitic U دچار اماس در غده بنا گوشی
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
frenzied attacker U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
euthanasia U مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
person running amok U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
The warning light seems to have malfunctioned. U چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic U دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
malthusian theory of population U فرضیه جمعیت مالتوس چون ازدیاد جمعیت جهان باتصاعد هندسی و افزایش منابع اغذیه به شکل تصاعدحسابی است باید جمعیت کنترل شود
overloads U بار زیاد ازدیاد بار
overload U بار زیاد ازدیاد بار
overloaded U بار زیاد ازدیاد بار
muddy weather U هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
hypermnesia U ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
vives U یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
insides U داخل
interiorly U از داخل
aboard U داخل
within <prep.> U در داخل
inside U داخل
anie U داخل
inside <adv.> <prep.> U در داخل
withindoors U در داخل
lineball U داخل
within U در داخل
intra U داخل
interiors U داخل
interior U داخل
to work in U داخل کردن
uchi uke U دفاع از داخل
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
withindoors U افراد داخل
inhaul U به داخل کشیدن
cross hair U خط داخل دوربین
work in U داخل کردن
to cut in line U داخل صف زدن
to push to the front [of line] U داخل صف زدن
engaged in war U داخل جنگ
heave in U کشیدن به داخل
to get into U داخل شدن در
he is not in it U داخل نیست
grind internally U داخل را ساییدن
to go in U داخل شدن
enters U داخل کردن
to go into U داخل شدن در
to cut in U داخل شدن
to line-jump U داخل صف زدن
to queue-jump [British E] U داخل صف زدن
to play at U داخل شدن در
immit U داخل کردن
internal attack U تک داخلی یا تک از داخل
interneural U داخل عصبی
to step in U داخل شدن
interneuron U داخل عصبی
interservice U داخل قسمت
interurban U داخل شهری
intradivision U در داخل لشگر
intrant U داخل شونده
intraspecies U داخل گونهای
intraspecific U داخل گونهای
intratheater U در داخل صحنه
introgresseive U داخل شونده
intromit U داخل کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com