Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
mainspring
U
دلیل اصلی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
get to the bottom of
<idiom>
U
دلیل اصلی را فهمیدن
This is mainly because ...
U
دلیل اصلی آن اینست که ...
Other Matches
VL bus
U
مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
VL local bus
U
مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
mastered
U
سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
masters
U
سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
master data file
U
پرونده مشخصات اصلی امادنظامی پروند خصوصیات اصلی اماد
master
U
سیستم با کامپیوتر کنترل اصلی و یک فرعی که از اصلی دستور می گیرد
acciaccatura
U
نت سریعی که نیم پرده کوتاه تر ازنت اصلی است وقبل از نت اصلی نواخته میشود
on board
U
که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
initial reserves
U
ذخایر اصلی احتیاط اولیه یا اصلی
prototypal
U
وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
prototypic
U
وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
main guard
U
نیروی جلودار اصلی حفاظ اصلی
staple
U
جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
stapled
U
جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
stapling
U
جزء اصلی هر چیزی قلم اصلی
first generation computer
U
کپی اصلی تصویر یا متن اصلی
generations
U
کپی اصلی تصویر اصلی یا متن
generation
U
کپی اصلی تصویر اصلی یا متن
mainstays
U
مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد تکیه گاه اصلی
mainstay
U
مهار اصلی که از نوک شاه دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد تکیه گاه اصلی
anastylosis
U
[واژه ای برای ساختار دوباره سازی ساختمان با مواد اصلی و بر طبق سیستم ساختار اصلی]
fundamental unit
U
یکای اصلی واحد اصلی
base camp
U
پایگاه اصلی کمپ اصلی
master file
U
فایل اصلی پرونده اصلی
base unit
U
یکای اصلی واحد اصلی
expansion slots
U
شکاف ها یا فضاهای خالی درون کامپیوتر اصلی برای اتصال تخته مدارهای کوچک به تخته مدار اصلی بکار می روند
matter
U
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
matters
U
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
mattering
U
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
mattered
U
بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
DIMM
U
سیستم مرتب کردن قط عات حافظه RAM در دوطرف کارت کوچک که قابل درج روی تخته اصلی کامپیوتر است تا حافظه اصلی بروز شود
rationale
U
دلیل
reasonless
U
بی دلیل
rebutting evidence
U
رد دلیل
symptom
U
دلیل
demonstrations
U
دلیل
demonstration
U
دلیل
reason
U
دلیل
on the ground of
U
به دلیل
argumentum
U
دلیل
evidence
U
دلیل
reasoning
U
دلیل
arguments
U
دلیل
argument
U
دلیل
sake
U
دلیل
uncaused
U
بی دلیل
testimonies
U
دلیل
testimony
U
دلیل
disproof
U
دلیل رد
symptoms
U
دلیل
expessive
U
دلیل
earnest
U
دلیل
proof
U
دلیل
reasons
U
دلیل
proofs
U
دلیل
externals
U
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
external
U
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود
elegant
U
یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
the reason why
U
دلیل اینکه
song and dance
<idiom>
U
دلیل آوردن
rebutting evidence
U
دلیل معارض
sign of weakness
U
دلیل ضعف
document in proof
U
دلیل مستند
proof of laziness
U
دلیل تنبلی
proof of debt
U
دلیل طلب
for reasons
U
به چندین دلیل
documentary evidence
U
دلیل کتبی
evidence of conformity
U
دلیل مطابقت
because of
U
بدین دلیل
preservation of evidence
U
تامین دلیل
floorer
U
دلیل قاطع
clear proof
U
دلیل واضح
sole argument
U
تنها دلیل
in no case
U
به هیچ دلیل
written evidence
U
دلیل کتبی
comeback
U
دلیل قانونی
conclusive evidence
U
دلیل قاطع
hereat
U
باین دلیل
sole argument
U
یگانه دلیل
A telling reason .
U
دلیل گویا
unreasonable
U
بی دلیل زورگو
clear evidence
U
دلیل واضح
comebacks
U
دلیل قانونی
sole argument
U
دلیل منحصربفرد
ratiocinate
U
دلیل اوردن
presentation of evidance
U
ابراز دلیل
muniment of title
U
دلیل سمت
whereby
<adv.>
U
به این دلیل
in this way
<adv.>
U
به این دلیل
consequently
<adv.>
U
به این دلیل
direct objects
U
دلیل اوردن
for this reason
<adv.>
U
به این دلیل
in this sense
<adv.>
U
به این دلیل
indirect objects
U
دلیل اوردن
hence
<adv.>
U
به این دلیل
justifiable reason
U
دلیل موجه
rationalization
U
دلیل تراشی
object
U
دلیل اوردن
objected
U
دلیل اوردن
justifications
U
دلیل اوری
objecting
U
دلیل اوردن
therefore
<adv.>
U
به این دلیل
thus
[therefore]
<adv.>
U
به این دلیل
as a result of this
<adv.>
به این دلیل
for that reason
<adv.>
U
به این دلیل
in this vein
<adv.>
U
به این دلیل
in this wise
<adv.>
U
به این دلیل
in this manner
<adv.>
U
به این دلیل
in consequence
<adv.>
U
به این دلیل
by implication
<adv.>
U
به این دلیل
as a result
<adv.>
U
به این دلیل
symptoms
U
اثر دلیل
objects
U
دلیل اوردن
in so far
<adv.>
U
به این دلیل
anabsurd arument
U
دلیل نامعقول
justification
U
دلیل اوری
in this respect
<adv.>
U
به این دلیل
on no account
به هیچ دلیل
by impl
<adv.>
U
به این دلیل
insofar
<adv.>
U
به این دلیل
oral evidence
U
دلیل شفاهی
muniment of title
U
دلیل مالکیت
agument
U
دلیل حجت
demonstrate
U
دلیل اوردن
symptom
U
اثر دلیل
afortiori
U
با دلیل قویتر
demonstrating
U
دلیل اوردن
demonstrates
U
دلیل اوردن
demonstrated
U
دلیل اوردن
as a consequence
<adv.>
U
به این دلیل
onus probandi
U
بار دلیل
FEP
U
پردازنده بین منبع ورودی و کامپیوتر اصلی که کار آن این است که داده دریافتی را پیش پردازش کند تا بار کاری کامپیوتر اصلی را کم کند
bate
U
دلیل وبرهان اوردن
whencesoever
U
از هرجا بهر دلیل
to prove with reasons
U
با دلیل ثابت کردن
wherefore
U
بچه دلیل بخاطر چه
without rime or reason
U
بی مناسبت بی جهت بی دلیل
bring something on
<idiom>
U
دلیل افزایش سریع
bone of contention
<idiom>
U
دلیل برای جنگیدن
on the impluse of the moment
U
بیخود بدون دلیل
philosophizing
U
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophising
U
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophises
U
فیلسوفانه دلیل اوردن
vicious circle
<idiom>
U
دلیل وتاثیری بانتیجه بد
philosophised
U
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophize
U
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophized
U
فیلسوفانه دلیل اوردن
inconsequently
U
بطور بی ربط یا بی دلیل
for no p reason
U
بدون دلیل ویژه
approving truth
U
دلیل قانع کننده
secondhand evidence
U
دلیل دست دوم
reason
U
دلیل وبرهان اوردن
that does not f.
U
این دلیل نمیشود
reason
U
با دلیل ثابت کردن
reasons
U
دلیل وبرهان اوردن
there is no reason
U
هیچ دلیل ندارد
to stand one's ground
U
بر سر دلیل خود ایستادن
reasons
U
با دلیل ثابت کردن
philosophizes
U
فیلسوفانه دلیل اوردن
lead proof
U
ارائه دلیل کردن
arguing
U
دلیل اوردن استدلال کردن
dogmatism
U
افهار عقیده بدون دلیل
argue
U
دلیل اوردن استدلال کردن
substantiates
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiating
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
proof is the result of evidenc
U
دلیل نتیجه مدرک است
alleges
U
دلیل اوردن ارائه دادن
alleging
U
دلیل اوردن ارائه دادن
substantiated
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
mania
U
عشق هیجان بی دلیل وزیاد
manias
U
عشق هیجان بی دلیل وزیاد
simperer
U
خنده کننده بدون دلیل
account
U
دلیل موجه اقامه کردن
allege
U
دلیل اوردن ارائه دادن
the reason is manifold
U
دلیل ان چند چیز بود
to give reasons for a thing
U
دلیل برای چیزی اوردن
argues
U
دلیل اوردن استدلال کردن
argued
U
دلیل اوردن استدلال کردن
substantiate
U
با دلیل ومدرک اثبات کردن
objected
U
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
for no p reason
U
بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
fallacies
U
دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
objects
U
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objecting
U
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object
U
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
fallacy
U
دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
demonstratively
U
با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
direct objects
U
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
talking point
U
نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
talking points
U
نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
indirect objects
U
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
hidden momentum of population growth
U
به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
tenterhooks
<idiom>
U
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
to have a bone to pick
U
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
attachment
U
وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry.
U
سپس او
[زن]
از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
principal challenger
U
رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
pilot tunnel
U
تونل کوچکی که جلو تونل اصلی حفر میشود تا شیب وسمت واقعی تونل اصلی که بایستی حفر گردد تعیین شودو به تونل راهنما معروف است
non sequitur nonsensical
U
نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
bodies
U
1-بخش اصلی در یک متن 2-بخش اصلی یک برنامه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com