English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to live like animals [in a place] U در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
live high off the hog <idiom> U خیلی تجملاتی زندگی کردن
demands of providing healthy living and working conditions U خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
I live a very regular life . U زندگی خیلی منظمی دارم
euryhaline U مستعد زندگی درابهای خیلی شور
micronutrient U ترکیبات اصلی ومغذی که بمقدار خیلی کمی برای زندگی لازمست
dynamic condition U شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation U شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
make a difference <idiom> U شرایط را عوض کردن
turn the tables <idiom> U عوض کردن شرایط
it is impossible to live there U نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
size up <idiom> U بسته به شرایط ،برانداز کردن
restructures U شرایط وام را عوض کردن
restructured U شرایط وام را عوض کردن
restructure U شرایط وام را عوض کردن
get in the swing of things <idiom> U به شرایط جدید عادت کردن
reschedule U در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduled U در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduling U در شرایط وام تجدید نظر کردن
reschedules U در شرایط وام تجدید نظر کردن
to satisfy conditions U شرایط را برآورده کردن [ریاضی] [فیزیک]
she has a well poised head U وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> U گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there U من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilms U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
To preserve the status quo . U وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
To stipulate. U شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
sottovoce U صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
habit U زندگی کردن
habits U زندگی کردن
very low frequency U فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
cohabiting U باهم زندگی کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
relive U دوبار زندگی کردن
relived U دوبار زندگی کردن
freewheels U ازاد زندگی کردن
reliving U دوبار زندگی کردن
freewheeled U ازاد زندگی کردن
relives U دوبار زندگی کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
to live in luxury U با تجمل زندگی کردن
live in a small way U با قناعت زندگی کردن
shanty U در کلبه زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
shanties U در کلبه زندگی کردن
to vegetate U پر از بدبختی زندگی کردن
knock about U نامرتب زندگی کردن
to live to oneself U تنها زندگی کردن
freewheel U ازاد زندگی کردن
To do well in life . U در زندگی ترقی کردن
To leade a dogs life . U مثل سگ زندگی کردن
To embitter ones life. U زندگی رازهر کردن
to live in poverty [want] U در تنگدستی زندگی کردن
live U : زندگی کردن زیستن
chums U باهم زندگی کردن
walk of life <idiom> U طرز زندگی کردن
lived U : زندگی کردن زیستن
chum U باهم زندگی کردن
to live extempore U کردی خوردی زندگی کردن
bach U مجرد و عزب زندگی کردن
living from hand to mouth <idiom> U دست به دهان زندگی کردن
a hand to mouth existence <idiom> U دست به دهان زندگی کردن
to live out of town U در بیرون از شهر زندگی کردن
to muddle on U با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
to live out [British E] U در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran U بیرون از تهران زندگی کردن
live in a small way U بدون سر و صدا زندگی کردن
vegetating U مثل گیاه زندگی کردن
vegetates U مثل گیاه زندگی کردن
to live outside Tehran U در حومه تهران زندگی کردن
vegetate U مثل گیاه زندگی کردن
vegetated U مثل گیاه زندگی کردن
to keep the pot boiling U زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. U ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
cohabits U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
eurybathic U قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
cohabit U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
live out of a suitcase <idiom> U تنها بایک چمدان زندگی کردن
cohabited U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to live in cloves U روی تشک پرقو زندگی کردن
rattling U خیلی تند خیلی خوب
ponderous U خیلی سنگین خیلی کودن
nuptias non concubitus , sedconsensus , U قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate U تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to live like animals [in a place] U مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
slather U خیلی پخش کردن
to make somebody's blood boil <idiom> U کسی را خیلی خشمگین کردن
overawing U خیلی وحشت زده کردن
miniaturization U خیلی کوچک کردن چیزی
overawes U خیلی وحشت زده کردن
overawe U خیلی وحشت زده کردن
overawed U خیلی وحشت زده کردن
to lay low U خیلی ضعیف کردن [بیماری]
to keep somebody on a short leash U آزادی کسی را خیلی کم کردن
work one's fingers to the bone <idiom> U خیلی سخت کار کردن
make one's blood boil <idiom> U کسی را خیلی عصبانی کردن
slash U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
lead a dog's life <idiom> U زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
gaped U خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaping U خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gapes U خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gape U خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
drop a hint <idiom> U فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
to blast something U با صدای خیلی بلند بازی کردن [آلت موسیقی]
to rifle the ball into the goal U با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. U زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
emergencies U خیلی خیلی فوری
emergency U خیلی خیلی فوری
jim dandy U ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. U زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
the conditions U شرایط ان
term U شرایط
conditions U شرایط
termed U شرایط
terms U شرایط
terming U شرایط
fair play U شرایط برابر
existing circumstances U شرایط موجود
present conditions U شرایط فعلی
qualification U واجد شرایط
emergency conditions U شرایط اضطراری
delivery terms U شرایط تحویل
conditions of use U شرایط کاربرد
initial condition U شرایط اولیه
suitable conditions U شرایط مناسب
sufficient conditions U شرایط کافی
ballistic conditions U شرایط بالیستیکی
qualification U وضعیت شرایط
final cinditions U شرایط فینال
average conditions U شرایط عادی
final cinditions U شرایط پایانی
requirements of the credit U شرایط اعتبار
adverse factors U شرایط نامساعد
competitive conditions U شرایط رقابت
credit terms U شرایط اعتبار
average conditions U شرایط متوسط
admission requirements U شرایط پذیرش
working conditions U شرایط کار
actude conditions U شرایط شدید
actude conditions U شرایط حاد
settlement terms U شرایط پرداخت
equilibrium conditions U شرایط تعادل
conditions U شرایط اوضاع
qualify U واجد شرایط
competition conditions U شرایط رقابت
plateau U شرایط پایا
conditions of (the) competition U شرایط رقابت
light conditions U شرایط نور
liner terms U شرایط خط کشتیرانی
necessary conditions U شرایط لازم
qualified U واجد شرایط
bona fide U واجد شرایط
settlement terms U شرایط تسویه
standard temperature and pressure U شرایط استاندارد
standard temperature and pressure U شرایط متعارفی
qualifies U واجد شرایط
normal temperature and pressure U شرایط متعارفی
normal temperature and pressure U شرایط استاندارد
ball games U شرایط وضعیت
shipping terms U شرایط حمل
terms of shipment U شرایط حمل
spring conditions U شرایط بهاری
mutual terms U شرایط متقابل
condition of readiness U شرایط امادگی
disadvantages U شرایط نامساعد
boundary conditions U شرایط مرزی
boundary conditions U شرایط حدی
usual conditions U شرایط معمول
qalified U واجد شرایط
tropical condition U شرایط گرمسیری
payment terms U شرایط پرداخت
disadvantage U شرایط نامساعد
second order conditions U شرایط ثانوی
stability conditions U شرایط ثبات
implied terms U شرایط تلویحی
standard condition U شرایط استاندارد
conditions of contract U شرایط قرارداد
plateaus U شرایط پایا
plateaux U شرایط پایا
standard conditions U شرایط متعارفی
implied terms U شرایط ضمنی
conditions of purchase U شرایط خرید
conference terms U شرایط کنفرانس
dis qualified U فاقد شرایط
given conditions U شرایط معلوم
given conditions U شرایط معینه
qulifications U واجد شرایط
requirements U شرایط لازم
terms of trade U شرایط معامله
terms of payment U شرایط پرداخت
eligible U واجد شرایط
terms and conditions U ضوابط و شرایط
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com