English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
pick and choose U در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to strain at anything U در زیر فشارچیزی تقلاکردن زیاد در چیزی باریک شدن یاوسواس داشتن
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
overstock U زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
give or take <idiom> U از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
to have something in reserve U چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to hold somebody in great respect U کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
To wish (long) for something. U آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
nose around [about] <idiom> چیزی را سری نگه داشتن کاوش کردن
bank on <idiom> U اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
overmoke U زیاد دود داشتن
speculated U انتظار سودو زیاد داشتن
speculating U انتظار سودو زیاد داشتن
abounding U زیاد بودن وفور داشتن
abounded U زیاد بودن وفور داشتن
set store on (by) <idiom> U خواستارنگهداری ،ارزش زیاد داشتن
speculate U انتظار سودو زیاد داشتن
speculates U انتظار سودو زیاد داشتن
to have a thing at heart U بچیزی زیاد دلبستگی داشتن
abounds U زیاد بودن وفور داشتن
to have one's work cut out [for one] <idiom> U کار خیلی زیاد و سخت داشتن
stand (someone) in good stead <idiom> U سود زیاد برای شخص داشتن
up to one's ears in work <idiom> U کارهای زیاد برای انجام داشتن
highest U دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
highs U دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
high U دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
reckoned U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
have one's heart set on something <idiom> U چیزی را خیلی زیاد خواستن
yakety-yak <idiom> U صحبت زیاد درمود چیزی بیارزش
to have something U چیزی داشتن
to have something at one's disposal U چیزی داشتن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
tempest in a teapot <idiom> U درباره چیزی که زیاد مهم نیست به هیجان زده شدن
to have something in reserve U چیزی درچنته داشتن
To be used (accustomed) to something. U به چیزی عادت داشتن
to have experience in something U آزمودگی در چیزی داشتن
look forward U انتظار چیزی را داشتن
to havealiking for anything U ذوق چیزی را داشتن
to look forward to something U انتظار چیزی را داشتن
to believe in something U به چیزی اعتقاد داشتن
to disagree [or be in disagreement] [on something/about something] U بر سر چیزی اختلاف داشتن
to take an i. in something U به چیزی دلبستگی داشتن
to live through something U طاقت چیزی را داشتن
To be interested in ( keen on ) some thing . U به چیزی علاقه داشتن
to have an appetite for something U اشتها به چیزی داشتن
overbuild U زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
cry out for <idiom> U شدیدا به چیزی احتیاج داشتن
To be biased (prejudiced). U درمورد چیزی تعصب داشتن
to believe in somebody [something] U اطمینان داشتن به کسی [چیزی]
To have a fancy for something . U هوای چیزی را درسر داشتن
up to someone to do something <idiom> U مسئولیت مراقبت از چیزی را داشتن
keep something at bay <idiom> U [چیزی را دور نگاه داشتن]
swear by <idiom> U کاملا از چیزی اطمینان داشتن
have something up one's sleeve <idiom> U چیزی سری نگه داشتن
to be into somebody [something] <idiom> U کسی [چیزی] را دوست داشتن
cellarage U حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to make of something U در باره چیزی نظر [عقیده] داشتن
to have a limit [of up to something] U [تا] به حد [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
to have a maximum limit [of something] U [به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
laniard U طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
planch U صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
load call U وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
compression ignition U احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
I didnt get much sleep. U زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequenting U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent U مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend U زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
heightened U زیاد کردن
increase U زیاد کردن
overloaded U زیاد پر کردن
increased U زیاد کردن
propagated U زیاد کردن
heightens U زیاد کردن
propagates U زیاد کردن
intensification U زیاد کردن
overload U زیاد پر کردن
increases U زیاد کردن
propagating U زیاد کردن
heightening U زیاد کردن
heighten U زیاد کردن
propagate U زیاد کردن
add زیاد کردن
overloads U زیاد پر کردن
to run rup U زیاد کردن
overstock U زیاد پر کردن
grnish U زیاد کردن
overrated U زیاد براورد کردن
overrates U زیاد براورد کردن
raises U پروراندن زیاد کردن
over refine U زیاد موشکافی کردن
raise U پروراندن زیاد کردن
overrate U زیاد براورد کردن
overrating U زیاد براورد کردن
propagating U زیاد کردن پروردن
to overexert U تقلای زیاد کردن
superheat U گرم کردن زیاد
ransacks U زیاد کاوش کردن
overloads U زیاد بار کردن
strain U کوشش زیاد کردن
strains U کوشش زیاد کردن
propagate U زیاد کردن پروردن
to overwork oneself U زیاد کار کردن
to overstrain oneself U تقلای زیاد کردن
overloaded U زیاد بار کردن
overfreight U زیاد بار کردن
propagated U زیاد کردن پروردن
propagates U زیاد کردن پروردن
overpress U زیاد پافشاری کردن در
ransack U زیاد کاوش کردن
overload U زیاد بار کردن
over excite U زیاد تحریک کردن
adding U زیاد کردن برد
ransacking U زیاد کاوش کردن
overestimated U زیاد براورد کردن
overestimates U زیاد براورد کردن
overwork U کار زیاد کردن
oversimplifies U زیاد ساده کردن
overcharge U زیاد حساب کردن
overcharged U زیاد حساب کردن
overcharges U زیاد حساب کردن
overcharging U زیاد حساب کردن
oversimplified U زیاد ساده کردن
oversimplification U زیاد ساده کردن
overestimating U زیاد براورد کردن
ransacked U زیاد کاوش کردن
overworked U کار زیاد کردن
make much of U استفاده زیاد کردن از
overheat U زیاد گرم کردن
overheated U زیاد گرم کردن
overheats U زیاد گرم کردن
add U زیاد کردن برد
overworks U کار زیاد کردن
expanded , capacity U زیاد کردن گنجایش
overworking U کار زیاد کردن
oversimplifying U زیاد ساده کردن
adds U زیاد کردن برد
oversimplify U زیاد ساده کردن
overestimate U زیاد براورد کردن
elevation of security U زیاد کردن تامین
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
overpress U زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
ingurgitate U فرا گرفتن زیاد پر کردن
call of more U حق تقاضای زیاد کردن مبیع
gaps U اختلاف زیاد شکافدار کردن
gap U اختلاف زیاد شکافدار کردن
to bolt U با سرعت زیاد حرکت کردن
to rummage out U با جستجوی زیاد پیدا کردن
To live a long life . U عمر طولانی (زیاد ) کردن
extorts U اخاذی کردن زیاد ستاندن
extort U اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorting U اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorted U اخاذی کردن زیاد ستاندن
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
haunt U زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
slashed U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
haunts U زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
slash U تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
overset U زینت دادن زیاد بار کردن
enlarge U توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarged U توسعه دادن زیاد بحث کردن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com