English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He came under the guise of friend ship . U درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To appear. To reveal . U ظاهر شدن ( ظاهر کردن)
To cast in a mould . U درقالب ریختن
yahoo U جانوری که درقالب انسانی باشد
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
to the casual eye <adv.> U به ظاهر امر
at first glance <adv.> U به ظاهر امر
to the casual eye <adv.> U به صورت ظاهر
at first glance <adv.> U به صورت ظاهر
at face value <adv.> U به صورت ظاهر
at face value <adv.> U به ظاهر امر
at first glance <adv.> U بر حسب ظاهر
at face value <adv.> U بر حسب ظاهر
to the casual eye <adv.> U بر حسب ظاهر
Outwardly . on the face of it. U بصورت ظاهر
With her pompous ( deceptively impressive ) appearance. U با ظاهر غلط اندازش
to appear before the court U در دادگاه ظاهر شدن
To keep up appearances. U ظاهر را حفظ کردن ( حفظ ظاهر کردن )
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
To keep up appearances. For forms sake. U برای حفظ ظاهر( آبرو)
To appear on the scene (stage). U روی صحنه ظاهر شدن
On the face of it. Outwardly. U بظاهر امر ( بر حسب ظاهر )
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
to walk U به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to turn something U تغییر کردن در ظاهر یا خواص خود
to haunt U به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
Police are out in force. U نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
fellowship U دوستی
philogyny U زن دوستی
fellowships U دوستی
togetherness U دوستی
peace U دوستی
brotherliness U دوستی
friendship U دوستی
uxoriousness U زن دوستی
sodality U دوستی
friendships U دوستی
motherly love U دوستی مادرانه
negrophilism U دوستی بازنگیان
negrophilism U سیاه دوستی
love feast U عید دوستی
lastering friendship U دوستی پا بر جا یا ثابت
algophilia U درد دوستی
humanitarianism U بشر دوستی
brotherly U ازروی دوستی
excessive love U دوستی زیاد
fraternal love U دوستی برادری
fraternization U دوستی کردن
philanthropy U بشر دوستی
altruism U نوع دوستی
philoprogenitiveness U بچه دوستی
ritualism U تشریفات دوستی
the utmost love U منتهای دوستی
wanderlust U اوارگی دوستی
self love U خود دوستی
ties of friendship U قیودیاعلاقه دوستی
paternal love U دوستی پدرانه
taphophilia U گور دوستی
under cover of frind ship U بعنوان دوستی
professed love U دوستی زبانی
protestation of frienship U ادعای دوستی
ophilia U مار دوستی
He acquired kudos by appearing on television. U او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
All show and no substance. <proverb> U از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
A fair face may hide a foul heart. <proverb> U از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
bibliomania U جنون کتاب دوستی
breach of friendship U بهم زدن دوستی
humanitarianism U فلسفه همنوع دوستی
electrophilic addition U افزایش الکترون دوستی
gregariously U از روی جمعیت دوستی
fawn U افهار دوستی کردن
cozy up to (someone) <idiom> U باکسی دوستی برقرارکردن
fawned U افهار دوستی کردن
fawns U افهار دوستی کردن
electrophilic attack U حمله الکترون دوستی
ties of friendship U انچه دوستی اقتضامیکند
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend ! U معنی دوستی را هم فهمیدیم
patriotically U از روی میهن دوستی
endearing U از روی دوستی و محبت
kiss of death U دوستی خاله خرسه
to make friends with anyone U با کسی اشنایی یا دوستی
The bonds of friendship (affection). U رشته دوستی والفت
liquorish U حاکی ازنوشابه دوستی
sportsmanship U ورزش دوستی مردانگی
humanitarianism U مسلک بشر دوستی
algolagnia U درد دوستی جنسی
philosophically U ازراه حکمت دوستی
humanism U نوع دوستی ادبیات وفرهنگ
they are sworn frends U با هم پیمان دوستی بسته اند
theocentrism U توجه بخدا خدا دوستی
theocentricity U توجه بخدا خدا دوستی
electrophilic aromatic substitution U استخلاف الکترون دوستی اروماتیکی
nucleophilic aromatic substitution U استخلاف هسته دوستی اروماتیکی
He did it out of friendship. U ازروی دوستی اینکار راکرد
i reckon U اطمینان به دوستی کسی داشتن
wanderlust U علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
to interrupt a friendship U رشته دوستی را با کسی پاره کردن
they are sworn frends U بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
haunts U دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
haunt U دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
i reckon U روی دوستی کسی حساب کردن
(not) have anything to do with someone <idiom> U نخواستن دوستی یا کار یا تجارت داشتن
humanism U مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
Please accept this gift as a mark of my friendship. U لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
snake in the grass <idiom> U دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
curry favor <idiom> U هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن برای دوستی ویا کمک
burning U دوارشور کردن فرش جهت کهنه کردن ظاهر آن
backstabber U خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
nap side U خواب فرش [با انجام عمل پرداخت الیاف از قسمت گره بصورت راست و کشیده درآمده و ظاهر حقیقی فرش را بوجود می آورند.]
formulism U رعایت کامل فرمول یا قاعده فرمول دوستی
rapallo treaty U قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
corn-effect U ذرتی شدن فرش که در اثر پرداخت یا قیچی کردن نامناسب بوجود می آید و پرزهای فرش همگی دارای یک ارتفاع نبوده و ظاهر پرز فرش بلند و کوتاه می شود
peace pact U میثاق دوستی میثاق تحریم جنگ
comer U وارد
relevant U وارد
intrant U وارد
pertinenet U وارد به
conscious U وارد
hep U وارد
to make an entry of U وارد
infare U وارد
familiar U وارد در
newcomers U تازه وارد
arrived U وارد شدن
entered U وارد شدن
versant U اشنا وارد
import U وارد کردن
inputting U وارد کردن
arrive U وارد شدن
arriving U وارد شدن
arrives U وارد شدن
enter U وارد شدن
initiate U وارد کردن
importing U وارد کردن
inducts U وارد کردن
initiated U وارد کردن
initiates U وارد کردن
induct U وارد کردن
inducted U وارد کردن
initiating U وارد کردن
entrants U وارد شونده
entrant U وارد شونده
imported U وارد کردن
enters U وارد شدن
knowledgeable U وارد بکار
inducting U وارد کردن
impotable U وارد کردنی
incoming U وارد شونده
ingoing U وارد شونده
carechumen U تازه وارد
bring in U وارد کردن
intervener U وارد ثالث
arrived in paris U وارد شدم
check-in U وارد شدن
newcomer U تازه وارد
get in U وارد شدن
check in U وارد شدن
impoter U وارد کننده
check-ins U وارد شدن
inbound U وارد شونده
the post has come U پست وارد شد
incomer U شخص وارد
inflictable U وارد اوردنی
lic U وارد بودن
proficient U وارد به فن با لیاقت
importer U وارد کننده
new comer U تازه وارد
importers U وارد کننده
make an entry U وارد کردن
conversant U وارد متبحر
immigrants U تازه وارد
immigrant U تازه وارد
importable U وارد کردنی
imported U عمل وارد کردن
impotable U مجازبرای وارد شدن
get a word in edgewise <idiom> U وارد شدن درمکالمه
reimport U دوباره وارد کردن
importing U عمل وارد کردن
new arrived U تازه وارد شده
log on U وارد شدن به سیستم
import U عمل وارد کردن
log in U وارد شدن به سیستم
muscles U بزور وارد شدن
muscle U بزور وارد شدن
inflict casualty U خسارت وارد کردن
tenderfoot U ادم تازه وارد
seacraft U وارد به رموزدریا نوردی
To barge in on someone. U سر زده وارد شدن
To go into detailes. U وارد جزئیات شدن
weather wise U وارد بجریانات روز
barged U سرزده وارد شدن
To enter the field . U وارد معرکه شدن
I slipped into the room . U یواشکی وارد اطاق شد
barge U سرزده وارد شدن
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
To enter politics . U وارد سیاست شدن
to become personal U وارد شخصیات شدن
put into port U وارد بندر شدن
To deliver (strike ) a blow . U ضربه وارد ساختن
ward leonard control U کنترل وارد لئونارد
to crash in [to a party] U سر زده وارد شدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com