Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
e. to the occasion
U
درخور موقع
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
meet
U
تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meets
U
تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
In the fullness lf time .
U
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
likly
U
درخور
idoneous
U
درخور
felicitous
U
درخور
proportionate
U
درخور
congurous
U
درخور
apposite
U
درخور
by fits and starts
U
درخور
apt
U
درخور
eligible
U
درخور
deserved
U
درخور
meet
U
درخور
meets
U
درخور
assorted
U
درخور
thievish
U
درخور دزدان
opportune
U
درخور مناسب
appropriate
U
درخور مناسب
appropriated
U
درخور مناسب
fit
U
درخور مناسب
fits
U
درخور مناسب
fittest
U
درخور مناسب
befitting
U
درخور شایسته
appropriates
U
درخور مناسب
befit
U
درخور بودن
wifely
U
درخور زنان
becoming
U
شایسته درخور
stagy
U
درخور نمایشگاه
pasturable
U
درخور چرا
monkish
U
درخور رهبان
marriageable
U
درخور عروسی
appropriating
U
درخور مناسب
befitted
U
درخور بودن
queenly
U
درخور ملکه
befits
U
درخور بودن
measuring
U
درخور اندازه گیری
little
U
درخور بچگی پست
gradients
U
درخور راه رفتن
gradient
U
درخور راه رفتن
gradatory
U
درخور راه دفتن
congruous
U
درخور درست تلافی کننده یاجفت شونده
occasioned
U
موقع
at an unearthy hour
U
بی موقع
occasion
U
موقع
occasioning
U
موقع
occasions
U
موقع
seasonably
U
به موقع
inopportunely
U
بی موقع
inapposite
U
بی موقع
at the precise moment
U
در سر موقع
behind time
U
بی موقع
premature
U
بی موقع
ill-timed
U
بی موقع
unseasonably
U
بی موقع بی جا
unseasonable
U
بی موقع بی جا
period
U
موقع
nail
U
به موقع
periods
U
موقع
termed
U
موقع
nailed
U
به موقع
siting
U
موقع
when
U
در موقع
term
U
موقع
nails
U
به موقع
terming
U
موقع
till his return
U
تا موقع برگشتن او
by this
U
تا این موقع
places
U
مکان موقع
tactlessly
U
موقع نشناس
tactless
U
موقع نشناس
placing
U
مکان موقع
inopportune
U
بی موقع نامناسب
at a later period
U
در موقع دیگر
on the dot
<idiom>
U
دقیقا سر موقع
on the button
<idiom>
U
درست سر موقع
criticalness
U
اهمیت موقع
seed time
U
موقع تخمکاری
payment in due cource
U
پرداخت به موقع
nails
U
به موقع پرداختن
on one occasion
U
دریک موقع
noontime
U
موقع فهر
time
U
فرصت موقع
meal time
U
موقع خوراک
nailed
U
به موقع پرداختن
the proper time to do a thing
U
موقع مناسب
in due course
U
در موقع خود
times
U
فرصت موقع
thitherto
U
تا ان موقع تاقبل از ان
fieldcorn
U
موقع جولان
situation
U
محل موقع
situations
U
محل موقع
nail
U
به موقع پرداختن
post entry
U
ثبت پس از موقع
rooms
U
محل موقع
timed
U
فرصت موقع
nick
U
موقع بحرانی
tactful
U
موقع شناس
tactfully
U
موقع شناس
nicked
U
موقع بحرانی
nicking
U
موقع بحرانی
nicks
U
موقع بحرانی
place
U
مکان موقع
discrete
<adj.>
U
موقع شناس
juncture
U
موقع بحرانی
discreet
<adj.>
U
موقع شناس
discretional
<adj.>
U
موقع شناس
prudent
[discreet]
<adj.>
U
موقع شناس
room
U
محل موقع
to be proper for
U
به موقع بودن
positioning
U
موقع یابی
belatedly
U
دیرتر از موقع
belated
U
دیرتر از موقع
the hour has struck
U
موقع بحران رسید
show up
U
سر موقع حاضر شدن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?
U
چه موقع قراراست بخوریم ؟
put in force
U
به موقع اجرا گذاشتن
playtime
U
موقع شروع نمایش
seedtime
U
موقع تخم کاری
opportuneness
U
موقعیت موقع بودن
mealtimes
U
موقع صرف غذا
mealtime
U
موقع صرف غذا
i was up late last night
U
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
premature
U
قبل از موقع نابهنگام
d. situation
U
موقع یا موقعیت باریک
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
U
موقع شناس بودن
pro hac vice
U
برای این موقع
early resupply
U
تجدید اماد به موقع
to profit by the accasion
U
موقع را مغتنم شمردن
to profit by the accasion
U
از موقع استفاده کردن
here
U
در این موقع اکنون
exigence
U
ضرورت موقع تنگ
pull a punch
U
در موقع ضربه دست را کشیدن
He arrived in the nick of time .
U
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time .
U
قطار به موقع رسید ( سروقت )
prematureness
U
نابهنگامی زودتر از موقع بودن
cut short
U
پیش از موقع قطع کردن
abrazitic
U
مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfiring
U
منفجر شدن قبل از موقع
it is toolate.to go
U
دیگر موقع رفتن نیست
backfires
U
منفجر شدن قبل از موقع
backfire
U
منفجر شدن قبل از موقع
backfired
U
منفجر شدن قبل از موقع
bedtimes
U
وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtime
U
وقت استراحت موقع خوابیدن
gravitas
U
موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
predate
U
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
cod
U
وصول وجه در موقع تحویل کالا
predates
U
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating
U
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated
U
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
dimout
U
خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
time
U
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
muzzle energy
U
نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
timed
U
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
nonce word
U
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
times
U
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
tallyho
U
صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
slack water
U
موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
high time
U
اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
gestured
U
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Will you tell me when to get off?
U
ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
gesture
U
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
yoke
U
پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
cash with order
U
پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
gesturing
U
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
He cut himself while shaving.
U
موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
ballast
U
کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
fleshing
U
تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
sacerdotal
U
وابسته به کشیشان درخور کشیشان
Is there train running on time?
U
آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
shuttered fuze
U
ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
godchild
U
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone
<idiom>
U
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
You should always be careful walking alone at night.
U
همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
godchildren
U
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
pile helmet
U
کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throw
U
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws
U
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.
U
آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او
[مرد]
را برای مسابقات نامشخص می کند.
throwing
U
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
counselling
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key
U
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counsels
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
floating fender
U
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression
U
نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick
U
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap
U
تداخل رنگ ها
[خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo
U
کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
working sails
U
بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
current maturity
U
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
civil reserve air fleet
U
گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft
U
نخ پود زیر
[این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title
U
منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination
U
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
bombing height
U
ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com