English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To jump the queue. U خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
out of turn U خارج از نوبت
He jumped the queue. U پرید توی صف ( خارج از نوبت )
hooked medallion U ترنج قلاب شکل [در این ترنج سر قلاب ها می تواند به سمت خارج و یا ترکیبی از داخل و خارج طراحی شود.]
anieoro U از داخل به خارج
internally or abroad U در داخل و خارج [از کشور]
at home and abroad U در داخل و خارج [از کشور]
on side U در داخل خط خارج نشده
inside out <idiom> U داخل به خارج برگشتن ،واژگون شدن
offshore U در داخل دریا منطقه خارج از حدود ساحلی کشورها
anti dumping U مخالفت تبعیض قیمت بین بازار داخل و خارج از کشور
due U از دست رفته کهنه شده از نوبت خارج شده
dumping U فروش کالا در بازار خارج به قیمتی ارزانتر از بازار داخل
diabatic process U پوسهای در یک سیستم ترمودینامیک که در ان انتقال انرژی بین داخل و خارج سیستم صورت میگیرد
inflexed U منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
coordinated turn U دورزدن هواپیما بطوریکه کنترلهای مربوط به دوران حول هر سه محور مورداستفاده قرار گرفته و مانع سر خوردن هواپیما به داخل یا خارج پیچ میشوند
intermit U نوبت داشتن نوبت شدن
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand U داخل قسمت داخل یکان
nuclide U کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases U پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
out of bounds U خارج از خط کناری یا پایان یا خط دروازه توپ خارج از میدان واترپولو توپ مرده
mortise dead lock U قفل داخل کار قفل داخل درب
tricking U نوبت
tertian fever U نوبت غب
turns U نوبت
heats U نوبت
turn U نوبت
tours U نوبت
tertian fever U نوبت سه به یک
tricked U نوبت
serve U نوبت
tour U نوبت
toured U نوبت
serves U نوبت
periodicity U نوبت
alternation U نوبت
inning U نوبت
touring U نوبت
heat U نوبت
trick U نوبت
served U نوبت
out of turn U بی نوبت
intermittence U نوبت
reprise U نوبت
shifted U نوبت کار
shifted U نوبت تعویض
every dog has his day <idiom> U آسیاب به نوبت
shift U نوبت کاری
shift U نوبت کار
shift U نوبت تعویض
movement credit U نوبت حرکت
it is my lead U نوبت من است
shifted U نوبت کاری
round robin U نوبت گردشی
round robin U با گردش نوبت
whose turn is it? U نوبت کیست
prime shift U نوبت اول
intermittent U نوبت دار
shifts U نوبت کار
shifts U نوبت تعویض
handouts U نوبت بازی
handout U نوبت بازی
penalty U از کف دادن نوبت
penalties U از کف دادن نوبت
periods U روزگار نوبت
periods U نوبت مرحله
roundest U نوبت گردکردن
round U نوبت گردکردن
trick U نوبت نگهبانی
shifts U نوبت کاری
periods U نوبت ایست
tricking U نوبت نگهبانی
period U نوبت ایست
tricked U نوبت نگهبانی
period U روزگار نوبت
period U نوبت مرحله
periodic U نوبت دار
out U نوبت سرویس اسکواش
says U نوبت حرف زدن
it is your move U نوبت شما است
roundest U نوبت گرد کردن
round U نوبت گرد کردن
on deck U دونده منتظر نوبت
collocation U نظم نوبت وترتیب
first dogwatch U نوبت نگهبانی عصر
The ball is in your court. <idiom> U حالا نوبت تو است.
My turn! U حالا نوبت منه!
rotas U جدول نوبت خدمت
air register U تنظیم نوبت پرواز
shift schedule U برنامه نوبت کاری
batter U توپزنی که نوبت اوست
batters U توپزنی که نوبت اوست
say U نوبت حرف زدن
every other <idiom> U به نوبت عرض شدن
outed U نوبت سرویس اسکواش
on deck U در انتظار نوبت شنا
out- U نوبت سرویس اسکواش
rota U جدول نوبت خدمت
to be one's turn [go] U نوبت [کسی] شدن
strikers U بیلیارد بازی که نوبت اوست
every dog has his d. U هرکسی چندروزه نوبت اوست
striker U بیلیارد بازی که نوبت اوست
bat around U توپ زدن به نوبت در یک ردیف
strikers U کروکه بازی که نوبت اوست
striker U کروکه بازی که نوبت اوست
queuing theory U نظریه خط انتظار نوبت درتحقیق عملیات
all things come to him who waits <proverb> U بر اثر صبر نوبت ظفر آید
every dog has his day <idiom> <none> U هرکسی پنج روزه نوبت اوست
move U نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved U نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
platoons U بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
platoon U بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
moves U نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
antiperiodic U جلوگیری کننده از نوبت و دورهء امراض
call book U دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
first come, first served <idiom> U هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
ball is in your court <idiom> U [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
innings U نوبت هر توپزن تا اخراج او مدتی که یک تیم توپ می زند
one and nine balls billiard U بیلیارد کیسهای بین 4 بازیگرکه گویها به نوبت زده می شوند
threesomes U مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
threesome U مسابقه گلف بین یک نفر و دونفر دیگر که به نوبت ضربه می زنند
to catch out a batsman U گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
inside <adv.> <prep.> U در داخل
intra U داخل
interior U داخل
within U در داخل
insides U داخل
inside U داخل
lineball U داخل
interiorly U از داخل
interiors U داخل
anie U داخل
aboard U داخل
withindoors U در داخل
within <prep.> U در داخل
intradivision U در داخل لشگر
entered U داخل کردن
interning U داخل شدن در
interns U داخل شدن در
inboard U داخل کشتی
incorporating U داخل کردن
anieoro U به طرف داخل
incorporates U داخل کردن
interchart U در داخل نقشه
cross hair U خط داخل دوربین
engaged in war U داخل جنگ
inward U داخل رونده
intermolecular U در داخل ذرات
intern U داخل شدن در
ingratiate U داخل کردن
interurban U داخل شهری
interservice U داخل قسمت
intrant U داخل شونده
ingratiated U داخل کردن
interneuron U داخل عصبی
interneural U داخل عصبی
internal attack U تک داخلی یا تک از داخل
ingratiates U داخل کردن
impenetrable U داخل نشدنی
ingratiating U داخل کردن
grind internally U داخل را ساییدن
implode U از داخل ترکیدن
implosion U انفجار از داخل
intercellular U داخل سلولی
interior wiring U سیمکشی داخل
inside wiring U سیمکشی داخل
in and out U داخل وخارج
inboard U به طرف داخل
ingressive U داخل شونده
inboard U به سمت داخل
inhaul U به داخل کشنده
inbound U داخل مرز
ingoing U داخل شونده
imbark U داخل کردن
on line U داخل رده
he is not in it U داخل نیست
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
heave in U کشیدن به داخل
enters U داخل کردن
enters U داخل شدن
incorporate U داخل کردن
entered U داخل شدن
enter U داخل کردن
enter U داخل شدن
inhaul U به داخل کشیدن
immit U داخل کردن
to play at U داخل شدن در
withindoors U افراد داخل
to push to the front [of line] U داخل صف زدن
work in U داخل کردن
to line-jump U داخل صف زدن
to cut in U داخل شدن
intercontinental U داخل قاره
to queue-jump [British E] U داخل صف زدن
to get into U داخل شدن در
to cut in line U داخل صف زدن
to go in U داخل شدن
to go into U داخل شدن در
uchi uke U دفاع از داخل
to work in U داخل کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com