English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
reeve U حاکم عرف مامور اجرا
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bailiff U مامور اجرا
executive bailiff U مامور اجرا
executors U مامور اجرا
executor U مامور اجرا
sergeants U مامور اجرا
lictor U مامور اجرا
bailiffs U مامور اجرا
sergeant U مامور اجرا
bumbailiff U مامور اجرا
sergeant at arms U مامور اجرا
sergeant at arms U مامور اجرا و انتظامات
rading party U قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
delegate U مامور فرستاده مامور کردن
delegating U مامور فرستاده مامور کردن
delegates U مامور فرستاده مامور کردن
delegated U مامور فرستاده مامور کردن
standard U تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standards U تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous U تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simple U وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simpler U وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simplest U وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
refereed U حاکم
referee U حاکم
refereeing U حاکم
judge U حاکم
governess U حاکم زن
referees U حاکم
kami U حاکم
arbitress U حاکم
governesses U حاکم زن
dominant U حاکم
gerent U حاکم
gynecocrat U حاکم زن
ruler U حاکم
rulers U حاکم
commanding U حاکم
burgomaster U حاکم
judged U حاکم
Governor Generals U حاکم کل
judging U حاکم
Governors General U حاکم کل
governors U حاکم
Governor General U حاکم کل
imperative U حاکم
regnant U حاکم
judges U حاکم
imperatives U حاکم
governor U حاکم
despots U حاکم مطلق
despot U حاکم مطلق
castellan U حاکم قصر
paramount U حاکم عالیمقام
ethnarch U حاکم استاندار
plutocracies U دولتمندان حاکم
plutocracy U دولتمندان حاکم
governing law U قانون حاکم
governor's seat U حاکم نشین
autarchy U حاکم مطلق
autarky U حاکم مطلق
autocrats U حاکم مطلق
autocrat U حاکم مطلق
military governor U حاکم نظامی
magistrate U حاکم صلحیه
local government U حاکم محلی
magistrates U حاکم صلحیه
chief tomn U حاکم نشین
dynast U حاکم سردودمان
ruling class U طبقه حاکم
sovereigns U حاکم مسلط
sovereign U حاکم مسلط
chatelain U بانوی حاکم قلعه
burgess U حاکم یاقاضی شهر
chief residence U مقرعمده حاکم نشین
county towns U حاکم نشین استان
county town U حاکم نشین استان
legate U نماینده پاپ حاکم
governor U حاکم رئیس زندان
legates U نماینده پاپ حاکم
nationality law U قانون حاکم برتابعیت
governors U حاکم رئیس زندان
quisling U حاکم دست نشانده اجنبی
quislings U حاکم دست نشانده اجنبی
tyrants U حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
governs U حاکم بودن فرمانداری کردن
governed U حاکم بودن فرمانداری کردن
govern U حاکم بودن فرمانداری کردن
tyrant U حاکم و سلطان مستبد یاستمگر
runs U دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
run U دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
tyrant U حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
lictor U پیشرو حاکم وغیره متصدی مجازات
sea power U نیروی دریایی کشور حاکم بر دریاها
tyrants U حاکم ستمگر یا مستبد سلطان فالم
operation U ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
spoils system U سیستم تقسیم مناسب دولتی بین اعضاء حزب حاکم
governesses U زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governess U زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
blue law U قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue laws U قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
appointed U مامور
commissionaire U مامور
bedell U مامور
bedel U مامور
functionary U مامور
functionaries U مامور
missionaries U مامور
official U مامور
commissioners U مامور
functionery U مامور
commissioner U مامور
commissionaires U مامور
agent U مامور
officers U مامور
pursuivant U مامور
officer U مامور
missionary U مامور
ranksman U مامور صف
agents U مامور
secret agent U مامور مخفی
defector in place U مامور مخفی
police officers U مامور پلیس
police officer U مامور پلیس
investigator U مامور تحقیق
appoints U مامور کردن
auditor U مامور رسیدگی
mole U مامور مخفی
High Commissioner U مامور عالیرتبه
High Commissioners U مامور عالیرتبه
auditors U مامور رسیدگی
appoint U مامور کردن
secret agents U مامور مخفی
investigators U مامور تحقیق
bureaucrats U مامور اداری
pointsman U مامور راهنمائی
emissaries U مامور سری
paymaster U مامور پرداخت
purchasing officer U مامور خرید
emissaries U مامور مخفی
emissary U مامور سری
emissary U مامور مخفی
send on duty U مامور کردن
officers U مامور متصدی
officer U مامور متصدی
tollman U مامور نواقل
envoy U مامور نماینده
envoy U فرستاده مامور
envoys U مامور نماینده
envoys U فرستاده مامور
censors U مامور سانسور
censoring U مامور سانسور
censored U مامور سانسور
censor U مامور سانسور
bureaucrat U مامور اداری
on sentry U مامور نگهبانی
waggoner U مامور واگن
typographer U مامور چاپخانه
revenuer U مامور مالیاتی
probation officers U مامور نافر
hangman U مامور اعدام
envoi U مامور نماینده
consular officer U مامور کنسولی
diplomatic officer U مامور سیاسی
paymasters U مامور پرداخت
diplomatic agent U مامور سیاسی
customs officer U مامور گمرک
customs appraisor U مامور گمرک
hangmen U مامور اعدام
file clerk U مامور بایگانی
scouts U مامور اکتشاف
scouted U مامور اکتشاف
attackman U مامور حمله
policeman U مامور پلیس
scout U مامور اکتشاف
policemen U مامور پلیس
he was ordered to europe U او مامور اروپا شد
executioners U مامور اعدام
custom assersor U مامور گمرک
communicant U مامور ابلاغ
communicants U مامور ابلاغ
inquisitors U مامور تحقیق
assignee U نماینده مامور
counterspy U مامور ضد جاسوسی
executioner U مامور اعدام
probation officer U مامور نافر
inquisitor U مامور تحقیق
pursuivant U مامور ابلاغ یا اخطاریه
officer U مامور کارمند اداری
publicans U مامور وصول مالیات
fire fighter U مامور اتش نشانی
rading party U قسمت مامور دستبرد
bailiwick U ناحیه قلمرو مامور
barrier patrol U گشتی مامور موانع
fireman U مامور اتش نشانی
raiding party U قسمت مامور کمین
officers U مامور کارمند اداری
publican U مامور وصول مالیات
scrutineer U مامور شمارش ارا
dustmen U مامور تنظیف خاکروبه بر
dustman U مامور تنظیف خاکروبه بر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com