English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
for all one is worth <idiom> U تمام سعی خودرا کردن
To consume all ones energy . U تمام نیروی خودرا مصرف کردن
all out U با تمام قدرت و تلاش
work someone's finger to the bone <idiom> U تمام تلاش را به کار بستند
terminates U تمام شدن تمام کردن
terminated U تمام شدن تمام کردن
terminate U تمام شدن تمام کردن
to express one's heartfelt U قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness U نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate U خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
off one's chest <idiom> U خودرا خالی کردن
to busy oneself U خودرا مشغول کردن
to sow one's wild oats U چل چلی خودرا کردن
topull oneself together U خودرا جمع کردن
to a one's right U حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to breakin U خودرا داخل کردن
to cast about U تلاش کردن
scrounged U تلاش کردن
scrounges U تلاش کردن
scrounge U تلاش کردن
scrounging U تلاش کردن
to lay about U تلاش کردن
make a push U تلاش کردن
to recover damages U خسارت خودرا جبران کردن
To play ones part . U نقش خودرا بازی کردن
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground U موقعیت خودرا حفظ کردن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
to declare oneself U قصد خودرا افهار کردن
to provide oneself U خودرا اماده یا مجهز کردن
to bridle one's anger U خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
crams U خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming U خودرا برای امتحان اماده کردن
cram U خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
crammed U خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself U کاریا گفته خودرا تکرار کردن
endevour U تلاش کردن کوشیدن
compete U تلاش و جدیت کردن
put up a good fight <idiom> U سخت تلاش کردن
competes U تلاش و جدیت کردن
endeavor U تلاش کردن کوشیدن
roll up one's sleeves <idiom> U سخت تلاش کردن
put someone's best foot forward <idiom> U بیشتر تلاش کردن
to make a real effort U تلاش جدی کردن
competed U تلاش و جدیت کردن
bend over backwards to do something <idiom> U سخت تلاش کردن
go for broke <idiom> U به سختی تلاش کردن
go out of one's way <idiom> U تلاش زیادی کردن
lapped U یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lap U یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
to put in for U تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
to lick one's U لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
To perfect oneself in a foreign language . U معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
without recourse U عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to make a p of one's learing U دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to try to stop the march of time U تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
muss U درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
to scramble for a living U برای معاش یازندگی تلاش کردن
To make desperate efforts. U این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
to torpedo U تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
follow up <idiom> U بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to cry peccavi U بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself U خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
To go flat out . To make astupendous effort. U غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
phoned U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl <idiom> U موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
phone U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
struggled U تلاش کردن مبارزه کردن
struggling U تلاش کردن مبارزه کردن
struggles U تلاش کردن مبارزه کردن
struggle U تلاش کردن مبارزه کردن
raster U سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
write U خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes U خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
beta software U نرم افزاری که هنوز تمام آزمایش ها رویش تمام نشده و ممکن است هنوز مشکل داشته باشد
forth U تمام کردن
fulfilled U تمام کردن
fulfils U تمام کردن
fulfills U تمام کردن
fulfilling U تمام کردن
fulfil U تمام کردن
to see through U تمام کردن
get through U تمام کردن
to finish off U تمام کردن
integrate U تمام کردن
integrates U تمام کردن
integrating U تمام کردن
to see out U تمام کردن
to fill out U تمام کردن
attain U تمام کردن
attaining U تمام کردن
attains U تمام کردن
fulfill U تمام کردن
go through with <idiom> U تمام کردن
to eat up U تمام کردن
attained U تمام کردن
run out of U تمام کردن
get (something) over with <idiom> U تمام کردن
to run away with U تمام کردن
use up U تمام کردن
fiddle away U تمام کردن
to apply for written testimony U استشهاد تمام کردن
nip and tuck <idiom> U به سختی تمام کردن
make a day of it <idiom> U تمام روزکار کردن
exhausts U تمام کردن بادقت بحث کردن
exhaust U تمام کردن بادقت بحث کردن
dost U بپایان رسانیدن تمام کردن
to get done with U خاتمه دادن تمام کردن
ceased U بند امدن تمام کردن
use up U تمام شدن مصرف کردن
ceases U بند امدن تمام کردن
cease U بند امدن تمام کردن
put one's foot down <idiom> U با تمام وجود اعتراض کردن
ended U تمام کردن خاتمه دادن
ends U تمام کردن خاتمه دادن
done with <idiom> U تمام کردن استفاده از چیزی
call it quits <idiom> U متوقف کردن تمام کار
ceasing U بند امدن تمام کردن
process U بانجام رساندن تمام کردن
end U تمام کردن خاتمه دادن
unquote U نقل قول را تمام کردن
processes U بانجام رساندن تمام کردن
shoot one's wad <idiom> U تمام پول را خرج کردن
see out <idiom> U تمام کردن وخارج شدن
polish off U از جلو کسی درامدن تمام کردن
finish U تمام کردن رنگ وروغن زدن
fish out U تمام کردن ذخیره ماهی یک منطقه
finishes U تمام کردن رنگ وروغن زدن
speeds U مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
erases U پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
erasing U پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
erased U پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
strike out U تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
speeding U مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
speed U مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
erase U پاک کردن تمام سیگنال ها از رسانه مغناطیسی
zapping U حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zapped U حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zap U حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
zaps U حذف یک فایل یاپاک کردن ناگهانی یک صفحه فرمان پاک کردن تمام اطلاعات روی صفحه گسترده
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
to make an end of U موقوف کردن تمام کردن
to rangeoneself U خودرا
To sell at coast price . U مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
to listen with rapt attention U با مجذوبیت تمام گوش کردن با ششدانگ حواس وغیره
to a onself U خودرا اراستن
to d. oneself up U خودرا گرفتن
he pretended to be asleep U خودرا بخواب زد
to suppress one's propensities U خودرا فرونشاندن
to dress up U خودرا اراستن
clears U آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clearer U آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clearest U آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
zero in on <idiom> U تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
clear U آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
to pay one's way U خرج خودرا دراوردن
to try one's luck U بخت خودرا ازمودن
to plume oneself U با پیرایه خودرا اراستن
to pick up oneself U خودرا نگاه داشتن
flattens U روحیه خودرا باختن
flatten U روحیه خودرا باختن
insconce U خودرا جای دادن
to sun one self U خودرا افتاب دادن
to slake one's revenge U انتقام خودرا گرفتن
to show ones cards U قصد خودرا اشکارکردن
To step aside . to shy from . To withdraw . U خودرا کنا رکشیدن
to veil oneself U روی خودرا پوشاندن
self assertion U خودرا جلو اندازی
one's accomplice U همدست خودرا لودادن
To go through fire and water. U خودرا به آب وآتش زدن
to boure one's way U راه خودرا بزوربازکردن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
to compromise oneself U خودرا مظنون یا رسواکردن
he betray himself U او خودرا رسوا ساخت
mince U حرف خودرا خوردن
back-pedalling U حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals U حرف خودرا پس گرفتن
to a. one selt U انتقام خودرا کشیدن
back-pedalled U حرف خودرا پس گرفتن
minces U حرف خودرا خوردن
pontify U خودرا مقدس نمودن
back-pedal U حرف خودرا پس گرفتن
quest U تلاش
stresses U تلاش
competency U تلاش
endeavor U تلاش
stress U تلاش
search U تلاش
searches U تلاش
quests U تلاش
stressing U تلاش
searchingly U تلاش
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com