English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
wait up for <idiom> U به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bridge U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
dead U دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
halt U وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halted U وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halts U وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
not to go U نرفتن
stand (someone) up <idiom> U به سر قرار نرفتن
to miss fire U در نرفتن از تفنگ
Keep oneself to oneself. U پیش کسی نرفتن (معاشرت نکردن )
it is bound to nappen U مقدراست اتفاق بیافتد
He just missed going to jail. U چیزی نمانده بود بزندان بیافتد
gill net U دامی که چون ماهی دران بیافتد
combination shot U ضربه مرکب با یک سری حرکات گوی تا به کیسه بیافتد
Nothing on earth will induce him to go there again. اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
Dont let the grass grow under your feet. U نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
theory of epigensis U فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
crosscourt shot U ضربه کوتاه به دیوار مقابل که به طرف دیگر زمین اسکواش بیافتد
between the sheets U در رختخواب
bed U رختخواب
beds U رختخواب
abed U در رختخواب
bedding U رختخواب
hit the sack <idiom> U به رختخواب رفتن
Hit the sheets <idiom> U [به رختخواب رفتن]
turn in <idiom> U به رختخواب رفتن
bedspreads U چادر شب رختخواب
cot U رختخواب بچگانه
bedspread U چادر شب رختخواب
cots U رختخواب بچگانه
bed roll U رختخواب پیچ
to strain at a gnat U ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
A warm and soft bed . U رختخواب گرم ونرم
genial bed U رختخواب یافراش عروسی
the quilt slipped off the bed U لحاف ازروی رختخواب
watch pocket U جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
latest event time U دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
bunk U تختخواب نفرات در کشتی رختخواب بندی
bunks U تختخواب نفرات در کشتی رختخواب بندی
bedclothes U لوازم رختخواب مثل ملافه ولحاف و پتو
flight U پرواز بلند و طولانی توپ پس از ضربه یا توپ زدن بطوری که ناگهان به زمین بیافتد
provided he goes at once U بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
let alone <idiom> U چه برسد به
fee tail U برسد
and certainly not <conj.> U چه برسد به
never mind U چه برسد به
let [leave] alone <conj.> U چه برسد به
still less U چه برسد به
not to mention <conj.> U چه برسد به
not to speak of <conj.> U چه برسد به
to say nothing of <conj.> U چه برسد به
much less U چه برسد به
Heaven help him this time. U خدابدادش برسد
attentions U برسد به دست
attention U برسد به دست
Let her attend to her work . U بگذار بکارش برسد
multimillionaire U میلیونری که ثروتش بچندمیلیون برسد
finallist U کسی که درمسابقه به مرحله نهایی برسد
render U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
to be a long time in the coming U خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
iterative process U فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
to be long in coming U خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
renders U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
rendered U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
adventitious property U دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
to let it get to that point U اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
Wait up! U صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
It must be put up to the prime minister . U باید بعرض نخست وزیر برسد
would-be U کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
would be U کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
He's due to arrive at ten. U او [مرد] قرار است ساعت ده برسد.
his days U عمرش نزدیک است به پایان برسد
lip U ضربهای که به لبه سوراخ گلف برسد و در ان نیفتد
We were afraid lest she should get here too late . ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
truncation U حذف رقم یک عدد تا به یک طول مشخص برسد
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
the sands are running out U مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
It is due to be signed this afternoon . قرار است امروز بعد از ظهر به ا مضاء برسد .
chancing U اتفاقی
chances U اتفاقی
casual U اتفاقی
flukey U اتفاقی
chanced U اتفاقی
casualness U اتفاقی
even tual U اتفاقی
chanceful U اتفاقی
extrinsic U اتفاقی
fluky U اتفاقی
casuale U اتفاقی
fortuitous <adj.> U اتفاقی
chanciest U اتفاقی
chancy U اتفاقی
incidental <adj.> U اتفاقی
accident U اتفاقی
contingency U اتفاقی
contingencies U اتفاقی
occasional U اتفاقی
accidentalism U اتفاقی
episodic U اتفاقی
chancier U اتفاقی
adventitiouse U اتفاقی
episodical U اتفاقی
chance U اتفاقی
adventive U اتفاقی
eventual U اتفاقی
stochastic <adj.> U اتفاقی
contingent [accidental] <adj.> U اتفاقی
coincidental <adj.> U اتفاقی
casual [not planned] <adj.> U اتفاقی
adventitious <adj.> U اتفاقی
accidents U اتفاقی
random <adj.> U اتفاقی
accidental <adj.> U اتفاقی
randomly U اتفاقی
pick up <idiom> U اتفاقی
stochastical <adj.> U اتفاقی
haphazard <adj.> U اتفاقی
haphazardly U اتفاقی
necessary line U خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
Method to my madness <idiom> U هدفی که شخصی دارد هر چند دیوانه وار به نظر برسد
crop up <idiom> U اتفاقی پدیدارشدن
by happenstance <adv.> U بطور اتفاقی
by hazard <adv.> U بطور اتفاقی
coincidentally <adv.> U بطور اتفاقی
fortuitously <adv.> U بطور اتفاقی
stretch a point <idiom> U اتفاقی پذیرفتن
by chance <adv.> U بطور اتفاقی
by a coincidence <adv.> U بطور اتفاقی
by accident <adv.> U بطور اتفاقی
at random <adv.> U بطور اتفاقی
as it happens <adv.> U بطور اتفاقی
accidently <adv.> U بطور اتفاقی
accidentally <adv.> U بطور اتفاقی
chromatic U تصادفی اتفاقی
circumstantial evidence U اماره اتفاقی
incidentals time U زمان اتفاقی
contingent liability U بدهی اتفاقی
contingent profit U سود اتفاقی
incidental works U کارهای اتفاقی
incidental learning U یادگیری اتفاقی
incidental expenses U مخارج اتفاقی
incidental errors U خطاهای اتفاقی
happenstance U وقایع اتفاقی
incidentally <adv.> U بطور اتفاقی
fortuitcus distortion U اعوجاج اتفاقی
fortuitousness U اتفاقی بودن
casual labour U کارگر اتفاقی
stochastic process U فرایند اتفاقی
incidental memory U حافظه اتفاقی
accidental error U خطای اتفاقی
accidental reinforcement U تقویت اتفاقی
accidental war U جنگ اتفاقی
come across <idiom> U اتفاقی دیدن
windfall profits U سود اتفاقی
windfall loss U زیان اتفاقی
accidentalness U حالت اتفاقی
windfall gains U منافع اتفاقی
adventitiously U بطور اتفاقی
stochatic procedures U رویههای اتفاقی
fortuitcus fault U نقص اتفاقی
random U اتفاقی الکی
randomly U اتفاقی الکی
perfectionist U کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
perfectionists U کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
hazardous U معاملات قماری اتفاقی
char U کار روزمزد و اتفاقی
jitter U حرکت نامنظم اتفاقی
accidental fall U ضربه فنی اتفاقی
chare U کار روزمزد و اتفاقی
accidental sepcies گونه های اتفاقی
by accident or d. U بطور اتفاقی یا عمدی
charring U کار روزمزد و اتفاقی
chars U کار روزمزد و اتفاقی
sideshows U موضوع فرعی انحراف اتفاقی
sideshow U موضوع فرعی انحراف اتفاقی
to happen to somebody U برای کسی اتفاقی [بد] افتادن
randomize U بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
accident damage to property U خسارت اتفاقی وارده بردارایی
assembly line U دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly lines U دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
final setting time U مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
padding U حرف یا رقم افزوده برای پر کردن رشته یا بسته تا به طور مورد نظر برسد.
reentry vehicle U مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
pad character U حرف اضافی افزوده شده به رشته یا بسته یا فایل تا به اندازه مورد نظر برسد
It was a mere accident that we met. U ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
come hell or high water <idiom> U هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
random U بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
randomly U بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
drop a hint <idiom> U فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
His coming here was quite accidental. U آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
reportable incident U اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
fortuitism U اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
I'm dying to know what happened. U خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
fortuist U کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
chance medley U ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
Can count on the fingers of one hand <idiom> U رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
linear U روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
echo U هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
tweening U محاسبه تصاویر میانی که از تصویر ابتدایی شروع تا تصویر دیگر برسد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com