English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
ex gratia U به خاطر میل یا علاقهی شخصی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hobby-horse U کار مورد علاقهی شدید
hobby-horses U کار مورد علاقهی شدید
f.drss U جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscribers U 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscriber U 1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
You can rest assured. U خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
on account of somebody [something] U به خاطر
Due to U به خاطر
for his sake U به خاطر او
minds U خاطر
behalf U خاطر
remembrance U خاطر
for the love of U به خاطر,
minding U خاطر
mind U خاطر
sake U خاطر
tranquillity U اسایش خاطر
solace U تسلیت خاطر
lacerated U خاطر ازرده
depressed <adj.> U افسرده خاطر
despondent <adj.> U افسرده خاطر
free will U طیب خاطر
umbrageous U رنجیده خاطر
to imprint on the mind U در خاطر نشاندن
downhearted <adj.> U افسرده خاطر
to escape one's memory U از خاطر رفتن
spontaneous generation U بطیب خاطر
self gratification U ترضیه خاطر
uneasiness U خاطر تشویش
gladly U با مسرت خاطر
attention U خاطر حواس
for his sake U برای خاطر او
ex officio U به خاطر شغل
tranquility U اسایش خاطر
gladness U مسرت خاطر
in view of <idiom> U به خاطر اینکه
surest U خاطر جمع
surer U خاطر جمع
sure U خاطر جمع
in service U به خاطر خدمت
attentions U خاطر حواس
security U اسایش خاطر
amativeness U خاطر خواهی
of ones own accord U بطیب خاطر
leisurely U بافراغت خاطر
peace of mind U اسودگی خاطر
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
inorder to U به خاطر اینکه برای
for pity's sake U برای خاطر خدا
for security reasons U به خاطر دلایل امنیتی
for reasons of safety U به خاطر دلایل امنیتی
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
for a mere nothing U برای خاطر هیچ
point U خاطر نشان کردن
depend upon it U خاطر جمع باشید
in the interests of truth U برای خاطر راستی
certes U خاطر جمعی تحقیق
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
for god's sake U برای خاطر خدا
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
to feel sure U خاطر جمع بودن
for mercy sake U برای خاطر خدا
for nothing U برای خاطر هیچ
for ones own hand U به خاطر خود شخص
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
take it out on <idiom> U بی محلی به خاطر عصبانیت
For your sake . U محض خاطر شما
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U محض خاطر خدا
for a song <idiom> U به خاطر پول کمی
relief U ترمیم اسایش خاطر
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
accords U دلخواه طیب خاطر
nuisance U مایه تصدیع خاطر
nuisances U مایه تصدیع خاطر
accord U دلخواه طیب خاطر
accorded U دلخواه طیب خاطر
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
pursuit of happiness U به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
solatium U غرامت برای ترضیه خاطر
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
that is why U به خاطر این است که چرا
composedly U به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
unspontaneous U بدون طیب خاطر زورکی
moue U شکلک [به خاطر قهر بودن]
gob [British E] U شکلک [به خاطر قهر بودن]
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
pout U شکلک [به خاطر قهر بودن]
a small grimace U شکلک [به خاطر قهر بودن]
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
I have to study U من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
trap U شکلک [به خاطر قهر بودن]
heart sease U اسایش قلب اسودگی خاطر
carded for record U معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i do it in your interest U به خاطر شما این کار رامیکنم
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
Peeping Toms U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Tom U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrilla U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
de minimis exception U به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
guerillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
sue somebody for damages U کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
i did it only for your sake U برای خاطر شما این کار راکردم و بس
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
He did it for the sake of his family . U محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull [British E] / make [American E] a face U شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
recognize U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
recognises U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage U اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
some one U شخصی
persona U شخصی
private U شخصی
personable U شخصی
personae U شخصی
privates U شخصی
personas U شخصی
civil U شخصی
civilian U شخصی
one U شخصی
informal U شخصی
ones U شخصی
personal U شخصی
civilians U شخصی
self interest U غرض شخصی
hire out <idiom> U اجاره شخصی
self interest U نفع شخصی
self intrest U نفع شخصی
individual foul U خطای شخصی
informal observations U مشاهدات شخصی
whosoever U هر شخصی که باشد
whoso U هر شخصی که باشد
bomb scare U اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
under one's belt <idiom> U میل شخصی
personal property U اموال شخصی
A private car. U اتوموبیل شخصی
personal effects U لوازم شخصی
separate estate U اموال شخصی زن
under one's thumb <idiom> U زیرنظر شخصی
self will U اراده شخصی
personal requirment U حوائج شخصی
private motive U غرض شخصی
proenomen U نام شخصی
personal property U مایملک شخصی
personal action U دعوی شخصی
personal affairs U امور شخصی
personal computing U محاسبات شخصی
personal constructs U سازههای شخصی
personal error U خطای شخصی
personal exemptions U معافیتهای شخصی
personal identity U هویت شخصی
personal income U درامد شخصی
personal ownership U مالکیت شخصی
personal influence U نفوذ شخصی
personal interest U نفع شخصی
personal motive U غرض شخصی
personal remarks U انتقادات شخصی
personal requirment U احتیاجات شخصی
private property U دارایی شخصی
personalty U دارایی شخصی
personalty U اموال شخصی
personalized form letter U فرم شخصی
very own <adj.> U خصوصی [شخصی]
personal staff U ستاد شخصی
personal service U ابلاغ شخصی
personal service U خدمت شخصی
who U چه شخصی چه اشخاصی
particular good U عین شخصی
personal saving U پس انداز شخصی
passanger car U اتومبیل شخصی
on one's shoulders <idiom> U مسئولیت شخصی
personal right U حقوق شخصی
personal outlays U هزینههای شخصی
idols of the cave U اوهام شخصی
paraphernalia U اموال شخصی زن
personal computers U کامپیوتر شخصی
by end U غرض شخصی
somebody U یک شخص شخصی
backcourt foul U خطای شخصی
personal pronoun U ضمیر شخصی
self-interest U نفع شخصی
oomph U چاذبه شخصی
self-employed U کار شخصی
self employed U کار شخصی
idiograph U نشان شخصی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com