English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
minimised U به حداقل رساندن
minimises U به حداقل رساندن
minimising U به حداقل رساندن
minimize U به حداقل رساندن
minimized U به حداقل رساندن
minimizes U به حداقل رساندن
minimizing U به حداقل رساندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
error handling U به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
Other Matches
minimim wage law U قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
minimum range U حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
max min system U سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
minims U حداقل
minimum stock level U حداقل
minimally U حداقل
minim U حداقل
min U حداقل
minimum U حداقل
minimal U حداقل
price floor U حداقل قیمت
minimum charge U حداقل هزینه
global minimum U حداقل مطلق
least cost U حداقل هزینه
least price U حداقل قیمت
minimum wage U حداقل دستمزد
relative minimum U حداقل نسبی
minimum charge U حداقل قیمت
danger warning level U حداقل موجودی
bottom price U حداقل قیمت
minimum elevation U حداقل درجه
minimum U حداقل کمینه
minimum price U حداقل قیمت
minimum range U حداقل برد
minimum size U اندازه حداقل
minim U وابسته به حداقل
minims U وابسته به حداقل
neap tide U جذر و مد حداقل اب
minimization U به حداقل رسانیدن
base wage rate U حداقل دستمزد
troughs U حداقل موج
trough U حداقل موج
reduced strenght U حداقل استعداد جنگی
minimum elevation U حداقل ارتفاع لوله
minimum mortality U حداقل مرگ و میر
cost minimization U حداقل کردن هزینه
maximum and minimum thermometer U گرماسنج حداقل و حداکثر
minimum standard of living U حداقل سطح زندگی
least cost combination U ترکیب حداقل هزینه
minimum subsistence level U سطح حداقل معیشت
least squares estimates U براورد حداقل مربعات
thermal resolution U حداقل سنجش حرارت
thermal resolution U حداقل اختلاف حرارت
minimum down payment U حداقل میزان پیش پرداخت
extremum U حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
two stage least squares method U روش حداقل مربعات دومرحلهای
neap U حداقل ارتفاع اب یاجذر و مد دریا
minimum elevation U حداقل درجه مربوط به مانع
on the deck U پرواز در حداقل ارتفاع مجاز
pilot line production U تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
ordinary least square method U روش حداقل مربعات معمولی
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something U حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
short term U حداقل مدت تنبیه و زندانی
double amplitude peak value U مقدارحداکثر تا حداقل یک موج سینوسی
amphiploid U دارای حداقل کرموسوم ارثی
cut off ratio U حداقل نرخ قابل قبول
meantide U حداقل جذر و مدهای اب دریا
minimum clearance U حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
skeleton crew U حداقل خدمه یک وسیله یا جنگ افزار
efficiency point U حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه
at a [the] minimum <adv.> U کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
at least [no less than] [not less than] <adv.> U کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
protoxide U ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
bridge U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
weighted least square method U روش حداقل مربعات وزنی در اقتصادسنجی برای تخمین پارامترها
discrimination U حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
perigee U نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
limit velocity U حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
probit U واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
aces U رتبهء اول خ-لبانی که حداقل 5هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
wed thickness U حداقل ضخامت یا فاصله بین سطح خارجی و داخلی دانههای خرج
ace رتبه اول خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
team roping U مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
three stage least squares method U روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
fair trade laws U قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
coming in speed U حداقل سرعت گردش مگنتوبرای تامین ولتاژ لازم جهت جرقه زدن همزمان تمام شمع ها
optimal merge tree U نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
optimum schedule U مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
cold thrust U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
pilot line operation U کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
cold test U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
implying U رساندن
supply U رساندن
supplying U رساندن
imply U رساندن
supplied U رساندن
understand U رساندن
understands U رساندن
implies U رساندن
brings U رساندن به
bringing U رساندن به
convey U رساندن
bring U رساندن به
conveyed U رساندن
conveying U رساندن
conveys U رساندن
mobilization base U حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
neap tide U کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
finalized U بپایان رساندن
finalizes U بپایان رساندن
endamage U اسیب رساندن
finalizing U بپایان رساندن
to get oven U به پایان رساندن
finalize U بپایان رساندن
finalising U بپایان رساندن
follow out U بانجام رساندن
exponentiation U بتوان رساندن
get done with U به پایان رساندن
finalises U بپایان رساندن
finalised U بپایان رساندن
to go through with U به پایان رساندن
get over U به پایان رساندن
maximization U بحداکثر رساندن
conveyable U قابل رساندن
hand down U بتواتر رساندن
bring to pass U به وقوع رساندن
cause to sustain a loss U زیان رساندن به
bring on U بظهور رساندن
exponentiation U به توان رساندن
molesting U ازار رساندن
grig U ازار رساندن
get through U به پایان رساندن
imbody U جا دادن رساندن
carry out U به انجام رساندن
bring inbeing U به انجام رساندن
accomplish U به انجام رساندن
hone U به کمال رساندن
execute U به انجام رساندن
fulfill [American] U به انجام رساندن
make something happen U به انجام رساندن
carry into effect U به انجام رساندن
put inpractice U به انجام رساندن
put ineffect U به انجام رساندن
implement U به انجام رساندن
carry ineffect U به انجام رساندن
actualize U به انجام رساندن
actualise [British] U به انجام رساندن
bring into being U به انجام رساندن
put into practice U به انجام رساندن
make a reality U به انجام رساندن
to carry through U بپایان رساندن
to bring to pass U بوقوع رساندن
to bring to an issve U به نتیجه رساندن
to bring to an end U به پایان رساندن
to put a period to U بپایان رساندن
to go to with U بپایان رساندن
to d. to and end U بپایان رساندن
to bring to a termination U بپایان رساندن
to bring a bout U بوقوع رساندن
put into effect U به انجام رساندن
put to death U به قتل رساندن
put through U به نتیجه رساندن
play out U بپایان رساندن
outwork U بانجام رساندن
to carry to excess U بحدافراط رساندن
to get done with U بپایان رساندن
run out (of something) <idiom> U به پایان رساندن
follow through <idiom> U به پایان رساندن
do away with <idiom> U به پایان رساندن
to top off U بپایان رساندن
to see through U به پایان رساندن
to see out U به پایان رساندن
to put to proof U به تجربه رساندن
to push through U بپایان رساندن
to have signed U به امضا رساندن
to have approved U به تصویب رساندن
to deliver a message U پیغامی را رساندن
to bring to the proof U به تجربه رساندن
ratifies U بتصویب رساندن
ratified U بتصویب رساندن
intimated U مطلبی را رساندن
intimates U مطلبی را رساندن
intimating U مطلبی را رساندن
martyr U به شهادت رساندن
martyrs U به شهادت رساندن
forward U فرستادن رساندن
forwarded U فرستادن رساندن
kill U بقتل رساندن
kill U به قتل رساندن
kills U بقتل رساندن
kills U به قتل رساندن
ratify U بتصویب رساندن
ratifying U بتصویب رساندن
assassinate U بقتل رساندن
utilizing U بمصرف رساندن
utilizes U بمصرف رساندن
utilize U بمصرف رساندن
utilising U بمصرف رساندن
utilises U بمصرف رساندن
utilised U بمصرف رساندن
assassinating U بقتل رساندن
assassinates U به قتل رساندن
assassinates U بقتل رساندن
intimate U مطلبی را رساندن
assassinated U به قتل رساندن
assassinated U بقتل رساندن
assassinate U به قتل رساندن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com