English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
 ⌨ Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
back U بدهی پس افتاده
backs U بدهی پس افتاده
arrear U بدهی پس افتاده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
conversions U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversion U استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
behind the times <idiom> U از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
indebtedness U بدهی
liability to disease U بدهی
debits U بدهی
debts U بدهی
debt U بدهی
liability U بدهی
liabilities U بدهی
due U بدهی
debited U بدهی
debit U بدهی
debiting U بدهی
debit U ستون بدهی
collective liability U بدهی جمعی
book debts U بدهی دفتری
debt burden U بار بدهی
oxygen debt U بدهی اکسیژن
credit notes U سند بدهی
bank overdraft U بدهی به بانک
arrear U بدهی معوق
debit U حساب بدهی
current liability U بدهی جاری
credit note U سند بدهی
legal liability U بدهی قانونی
due bill U سند بدهی
liabilities and assets U بدهی و دارایی
contingent liability U بدهی اتفاقی
absolute liability U بدهی مطلق
promissory note U برگه بدهی
acknowladgement of debt U قبول بدهی
promissory note U سند بدهی
admission of liability U قبول بدهی
promissory notes U برگه بدهی
an active debt U بدهی با ربح
debt U بدهی داشتن
promissory notes U سند بدهی
contingent liability U بدهی احتمالی
floating debt U بدهی متغیر
private debt U بدهی خصوصی
debiting U حساب بدهی
liquidation U پرداخت بدهی
to get into debt U بدهی پیداکردن
acknowledgement of debt U اقرار به بدهی
to be in debt U بدهی داشتن
national debt U بدهی ملی
debits U ستون بدهی
public debt U بدهی دولت
debits U حساب بدهی
the d. of a debt U پرداخت بدهی
net debt U بدهی خالص
debiting U ستون بدهی
liability insurance U بیمه بدهی
debited U ستون بدهی
debited U حساب بدهی
debt perpetrator U خطاکار در بدهی
debt perpetrator U مرتکب بدهی
debit card U کارت بدهی
capital liability U بدهی سرمایه
capital liability U بدهی درازمدت
debit note U صورتحساب بدهی
debts U بدهی داشتن
rebates U پرداخت قسمتی از بدهی
to pay one's way U بدهی بهم نزدن
solvency U توانایی پرداخت بدهی
monetization U پرداخت نقدی بدهی
chargeable U قابل بدهی یا پرداخت
i paid the debt plus interest U بدهی را با بهره ان دادم
due U بدهی موعد پرداخت
consolidated debt U بدهی یک کاسه شده
defaults U عدم پرداخت بدهی
defaulting U عدم پرداخت بدهی
defaulted U عدم پرداخت بدهی
charge account U حساب بدهی مشتری
debits U در ستون بدهی گذاشتن
liquidation [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
realisation [British E] [of something] U پرداخت بدهی [اقتصاد]
debiting U در ستون بدهی گذاشتن
default U عدم پرداخت بدهی
deep in debt U تا گردن زیر بدهی
debit U در ستون بدهی گذاشتن
embarrassed with debts U زیر بار بدهی
debited U در ستون بدهی گذاشتن
To be in debt up to ones ears. U غرق بدهی بودن
rebate U پرداخت قسمتی از بدهی
up to the eyes in debt U تا گردن زیر بدهی
debited U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debiting U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debit U به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits U به حساب بدهی کسی گذاشتن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
Do you have an extra pen to lend me? U یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
emcumbered with debts U زیر بار قرض یا بدهی
to pay off a debt [mortgage] U بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
insolvency U عدم توانایی در پرداخت بدهی
to keep ones he above water O از زیر بدهی بیرون آمدن
amortization U پرداخت بدهی به اقساط مساوی
fallen U افتاده
footworn U از پا افتاده
elliptic U افتاده
crest fallen U افتاده
downfallen U افتاده
old fashioned U از مد افتاده
whacked U از پا افتاده
low U افتاده
mellow U جا افتاده
mellowed U جا افتاده
mellows U جا افتاده
out of date U از مد افتاده
ripe U جا افتاده
riper U جا افتاده
mellowing U جا افتاده
old hat U از مد افتاده
the meshes of a sieve mesh U در هم افتاده
meek U افتاده
modest U افتاده
unassuming U افتاده
whacked <adj.> U از پا افتاده
ripest U جا افتاده
flagging U افتاده
archaic <adj.> U از مد افتاده
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
billing U صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
debt of record U بدهی قانونی record of court محکوم به
Could you lend me some money ? U می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
monetization U پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
omittance is no quit tance U بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
pay off U با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
obvolute U رویهم افتاده
nutant U پایین افتاده
not operationally ready U از کار افتاده
noneffective U از کار افتاده
cyma recta U موجی افتاده
protrudent U بیرون افتاده
short of breath U از نفس افتاده
proleptic U پیش افتاده
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
outland U دور افتاده
out of order U از کار افتاده
decurrent U پایین افتاده
out-of-date <idiom> U از مد افتاده (دمد)
old hat U پیش پا افتاده
winded U از نفس افتاده
hanging gale U اجاره پس افتاده
impassionate U بهوس افتاده
in register U روی هم افتاده
dowm U از کار افتاده
demimonde U عقب افتاده
jugate U روی هم افتاده
with fingers interlocked U با انگشتان در هم افتاده
unregarded U ازقلم افتاده
long face U لب و لوچه افتاده
he fell prone U دمر افتاده
deferred credits U درامد پس افتاده
mity U کزم افتاده
copybook U پیشپا افتاده
short winded U از نفس افتاده
tatty U پیش پا افتاده
prostrating U بخاک افتاده
outstanding U عقب افتاده
outstandingly U عقب افتاده
overlapping U رویهم افتاده
overlapping U روی هم افتاده گی
slack U جای افتاده یا شل
slackest U جای افتاده یا شل
slacks U جای افتاده یا شل
commonplace U پیش پا افتاده
banal U پیش پا افتاده
meshed U درهم جا افتاده
delayed U به تاخیر افتاده
delayed U عقب افتاده
seedy U از کار افتاده
lame ducks U از کار افتاده
remotely U دور افتاده
ordinary U پیش پا افتاده
recluses U دور افتاده
backward U عقب افتاده
backwards U عقب افتاده
lowlier U صغیر افتاده
lowliest U صغیر افتاده
retarded U عقب افتاده
outlying U دور افتاده
deferred U عقب افتاده
obsolete U ازکار افتاده
deadline U از کار افتاده
deadlines U از کار افتاده
trite U پیش پا افتاده
prostrate U بخاک افتاده
prostrated U بخاک افتاده
prostrates U بخاک افتاده
lowly U صغیر افتاده
recluse U دور افتاده
compromised U به خطر افتاده
compromised U در خطراکتشاف افتاده
hors de combat U از کار افتاده
unassertive U افتاده حال
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com