English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to toy with one's food U با غذای خود بازی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
misplay U بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick U با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
shinny U بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
harlequinade U بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame U مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship U مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat U بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
meats U غذای اصلی
dinette U غذای گرم
potluck U غذای مختصر
plant food U غذای گیاهی
meat U غذای اصلی
chicken feed U غذای جوجه
luncheon U غذای مفصل
plant food U غذای گیاه
dish of the day U غذای روز
luncheons U غذای مفصل
birdseed U غذای پرندگان
sop U غذای مایع
health foods U غذای سالم
junk food U غذای ناسالم
junk foods U غذای ناسالم
health food U غذای سالم
seafood U غذای دریایی
when in season U غذای فصل
antipasto U غذای اشتهااور
sweetmeat U غذای شیرین
restorative food U غذای مقوی
sops U غذای مایع
cornmeal U غذای ذرت
entree U غذای اصلی
shore dinner U غذای دریایی
stinkpot U غذای بدبو
spirilual nutriment U غذای روحانی
game U وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
shinney U بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
fire fight U ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
kiss in the ring U بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
dib U ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
set menu U صورت غذای هر روزه
stenophagous U غذای محدود خوار
fondu U نوعی غذای سویسی
boarded U غذای روی میز
gastronomist U متخصص غذای لذیذ
Good wholesome food . U غذای سالم وکامل
Oily skin (food). U پوست ( غذای ) چرب
debilitant U غذای ضعیف کننده
Frozen meat ( food ) . U گوشت ( غذای ) یخ زده
a special menu U صورت غذای مخصوص
board U غذای روی میز
chopsuey U نوعی غذای چینی
chow mein U نوعی غذای چینی
inning U گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
baked meat U شیرینی اردی غذای پخته
sloshes U غذای چسبناک مشروب لزج
bakemeat U شیرینی اردی غذای پخته
sloshing U غذای چسبناک مشروب لزج
slosh U غذای چسبناک مشروب لزج
food container U فرف غذای قابل حمل
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
progressive cookery U پخت تدریجی غذای یکان
speciality of the house U غذای مخصوص طبخ منزل
Rice is a wholesome food . U برنج غذای کاملی است
quibbled U زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling U زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble U زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles U زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair U مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
harlepuinade U نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game U بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
charlatanic U امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> U غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
casserole U نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
agape U غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا [دین]
succotash U غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
mawkish U حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
entremets U غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
casseroles U نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
ravioli U نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
underfeed U غذای غیر کافی خوردن یا دادن
toys U بازی کردن
playing U رل بازی کردن
actuble U بازی کردن
played U بازی کردن
toy U بازی کردن
playing U بازی کردن
played U رل بازی کردن
plays U رل بازی کردن
play U رل بازی کردن
play U بازی کردن
play-acted U بازی کردن
play-acting U بازی کردن
play-acts U بازی کردن
rinks U یخ بازی کردن
bump U بازی کردن
move U بازی کردن
twiddling U بازی کردن
moved U بازی کردن
moves U بازی کردن
twiddle U بازی کردن
headwork U با سر بازی کردن
playact U رل بازی کردن
miscast U بد بازی کردن
plays U بازی کردن
twiddled U بازی کردن
gallant U زن بازی کردن
play-act U بازی کردن
rink U یخ بازی کردن
twiddles U بازی کردن
To be acting. To put it on . U رل بازی کردن
foxes U روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing U روباه بازی کردن تزویر کردن
fox U روباه بازی کردن تزویر کردن
The food was not fit to eat. U غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
for half board U برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
I revisited her recipe. U من دستور کار [غذای] او [زن] را دوباره بکار بردم.
prevaricating U زبان بازی کردن
spar U مشت بازی کردن
prevaricated U زبان بازی کردن
spars U مشت بازی کردن
prevaricate U زبان بازی کردن
to play ball U توپ بازی کردن
equivocating U زبان بازی کردن
drab U جنده بازی کردن
playing U تفریح بازی کردن
drabber U جنده بازی کردن
to skip rope U بند بازی کردن
kite U سفته بازی کردن
drabbest U جنده بازی کردن
kites U سفته بازی کردن
cards U ورق بازی کردن
card U ورق بازی کردن
to play marbles U مهره بازی کردن
plays U تفریح بازی کردن
sparred U مشت بازی کردن
prevaricates U زبان بازی کردن
skates U اسکیت بازی کردن
yo-yos U یویو بازی کردن
war game U بازی جنگ کردن
yo-yo U یویو بازی کردن
fornicates U : فاحشه بازی کردن
piddled U باخوراک بازی کردن
piddles U باخوراک بازی کردن
favouritism U پارتی بازی کردن
skis U اسکی بازی کردن
skied U اسکی بازی کردن
ski U اسکی بازی کردن
fornicate U : فاحشه بازی کردن
fornicated U : فاحشه بازی کردن
to play soccer U فوتبال بازی کردن
to play football U فوتبال بازی کردن
start up <idiom> U بازی را شروع کردن
equivocates U زبان بازی کردن
equivocated U زبان بازی کردن
equivocate U زبان بازی کردن
skated U اسکیت بازی کردن
fence U شمشیر بازی کردن
fences U شمشیر بازی کردن
To play cards . U ورق بازی کردن
piddle U باخوراک بازی کردن
spoofs U حقه بازی کردن
spoof U حقه بازی کردن
fornicating U : فاحشه بازی کردن
tricked U حقه بازی کردن
play out U تا اخر بازی کردن
thimblerig U شعبده بازی کردن
to bill and coo U بوسه بازی کردن
gambles U سفته بازی کردن
play fair U مردانه بازی کردن
criminal court U عشق بازی کردن
skate U اسکیت بازی کردن
gamble U سفته بازی کردن
gambled U سفته بازی کردن
play U تفریح بازی کردن
taw U تیله بازی کردن
trick U حقه بازی کردن
flimflam U حقه بازی کردن
showboat U نمایشی بازی کردن
left-handed U با دست چپ بازی کردن
shinny U شینی بازی کردن
shinney U شینی بازی کردن
tricking U حقه بازی کردن
playact U در تاتر بازی کردن
personified U رل دیگری بازی کردن
mountebank U حقه بازی کردن
to make love U عشق بازی کردن
to look oneself again U پشم بازی کردن
mountebanks U حقه بازی کردن
bowl U باتوپ بازی کردن
palter U زبان بازی کردن
personifying U رل دیگری بازی کردن
personify U رل دیگری بازی کردن
to play for love U سر هیچ بازی کردن
misplay U ناشیانه بازی کردن
bowls U باتوپ بازی کردن
to fly a kite U سفته بازی کردن
played U تفریح بازی کردن
court U عشق بازی کردن
to play at chess U شطرنج بازی کردن
personifies U رل دیگری بازی کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com