Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
pick a quarrel
<idiom>
U
باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
halsie
U
منافره جنگ ودعوا
swashbuckle
U
هیاهو ودعوا کردن
combative
U
اهل مجادله ودعوا
make up
<idiom>
U
دوباره دوست شدن بعداز مشاجره ودعوا
to keep up with a person
U
باکسی برابربودن
to turn on any one
U
باکسی بد شدن
to haunt with a person
U
باکسی ماندگارشدن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
take out
<idiom>
U
باکسی قرار گذاشتن
illtreat
U
باکسی بد رفتاری کردن
sympathy with any one
U
همدردی یاهمفکری باکسی
got a thing going
<idiom>
U
باکسی نامزد شدن
get in touch with someone
<idiom>
U
باکسی تماس گرفتن
to enter into p with another
U
باکسی شرکت کردن
to keep pace with any one
U
باکسی برابرقدم زدن
to keep in touch with any one
U
باکسی تماس داشتن
cozy up to (someone)
<idiom>
U
باکسی دوستی برقرارکردن
handle with kid gloves
<idiom>
U
باکسی همکاری دقیق داشتن
to have an i. with any one
U
باکسی دیدار و گفتگو کردن
to bear with a person
U
باکسی ساختن یاسازش کردن
to play a trick on any one
U
زدن باکسی شوخی کردن
to be of kinship with somebody
U
باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
double up
<idiom>
U
اتاق خود را باکسی شریک بودن
lose track of
<idiom>
U
ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
to be even witn any one
U
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to blow hot and cold
U
وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
to eat salt with a person
U
باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to get one's own back
U
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down
U
پایین انداختن انداختن
billiard point
U
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
spilled or spilt
U
انداختن
to put back
U
پس انداختن
souse
U
انداختن
omitting
U
انداختن
omitted
U
انداختن
retroject
U
پس انداختن
run home
U
جا انداختن
spills
U
انداختن
to fire off a postcard
U
انداختن
to leave out
U
انداختن
rut
U
خط انداختن
ruts
U
خط انداختن
to draw lots
U
انداختن
hitch
U
انداختن
hitched
U
انداختن
hitches
U
انداختن
hitching
U
انداختن
blob
U
لک انداختن
blobs
U
لک انداختن
to hew down
U
انداختن
spill
U
انداختن
spilled
U
انداختن
spilling
U
انداختن
to lay by the heels
U
بر انداختن
fling
U
انداختن
slinging
U
انداختن
sling
U
انداختن
hurl
U
انداختن
hurled
U
انداختن
hurls
U
انداختن
fell
U
انداختن
benite
U
به شب انداختن
felled
U
انداختن
brush finish
U
خط انداختن
deleting
U
انداختن
deletes
U
انداختن
deleted
U
انداختن
flinging
U
انداختن
flings
U
انداختن
bottom
U
ته انداختن
bottoms
U
ته انداختن
overthrew
U
بر انداختن
overthrow
U
بر انداختن
overthrowing
U
بر انداختن
overthrown
U
بر انداختن
overthrows
U
بر انداختن
delete
U
انداختن
felling
U
انداختن
jaculate
U
انداختن
lash vt
U
انداختن
lay away
U
انداختن
leave out
U
انداختن
let fall
U
انداختن
throws
U
انداختن
throwing
U
انداختن
throw
U
انداختن
slings
U
انداختن
omit
U
انداختن
thrust
U
انداختن
thrusting
U
انداختن
thrusts
U
انداختن
fells
U
انداختن
deracination
U
بر انداختن
hews
U
انداختن
hewing
U
انداختن
hewed
U
انداختن
hew
U
انداختن
emplace
U
جا انداختن
floriate
U
گل انداختن در
omits
U
انداختن
launches
U
به اب انداختن
stagger
U
از پا انداختن
prostrate
U
از پا انداختن
to skips over
U
انداختن
pilling
U
تل انداختن
relegate
U
انداختن
string
U
زه انداختن به
hewn
U
انداختن
lines
U
خط انداختن در
launched
U
به اب انداختن
launching
U
به اب انداختن
launch
U
به اب انداختن
relegating
U
انداختن
relegates
U
انداختن
to let fall
U
انداختن
to play a searchlight
U
انداختن
line
U
خط انداختن در
relegated
U
انداختن
to pick off
U
تک تک انداختن
to let drop
U
انداختن
risks
U
به خطر انداختن
roll
U
بدوران انداختن
anchorage
U
لنگر انداختن
rolled
U
بدوران انداختن
extruding
U
بیرون انداختن
rolls
U
بدوران انداختن
expels
U
بیرون انداختن
risks
U
به مخاطره انداختن
risking
U
به مخاطره انداختن
risking
U
به خطر انداختن
knock-up
U
از کار انداختن
knock up
U
از کار انداختن
wharfs
U
لنگر انداختن
suspend
U
به تعویق انداختن
wharf
U
لنگر انداختن
anchorages
U
لنگر انداختن
triggered
U
راه انداختن
suspends
U
به تعویق انداختن
hook
U
بدام انداختن
risk
U
به خطر انداختن
risk
U
به مخاطره انداختن
risked
U
به خطر انداختن
risked
U
به مخاطره انداختن
peril
U
درخطر انداختن
perils
U
درخطر انداختن
extrudes
U
بیرون انداختن
tosses
U
بالا انداختن
trigger
U
راه انداختن
depresses
U
ازارزش انداختن
depress
U
ازارزش انداختن
defers
U
عقب انداختن
tossing
U
بالا انداختن
deferring
U
عقب انداختن
defer
U
عقب انداختن
extruded
U
بیرون انداختن
triggers
U
راه انداختن
expelling
U
بیرون انداختن
toss
U
بالا انداختن
tossed
U
بالا انداختن
expelled
U
بیرون انداختن
expel
U
بیرون انداختن
disfiguring
U
از شکل انداختن
disfigures
U
از شکل انداختن
disfigured
U
از شکل انداختن
suspending
U
به تعویق انداختن
disfigure
U
از شکل انداختن
miscast
U
بناحق انداختن
extrude
U
بیرون انداختن
knock-ups
U
از کار انداختن
demoralized
U
ازروحیه انداختن
sires
U
نیا پس انداختن
inveigled
U
بدام انداختن
sired
U
نیا پس انداختن
inveigles
U
بدام انداختن
inveigling
U
بدام انداختن
nauseate
U
از رغبت انداختن
nauseated
U
از رغبت انداختن
nauseates
U
از رغبت انداختن
excrete
U
بیرون انداختن
excreted
U
بیرون انداختن
sire
U
نیا پس انداختن
embroils
U
به نزاع انداختن
embroiling
U
به نزاع انداختن
embroiled
U
به نزاع انداختن
embroil
U
به نزاع انداختن
ensnaring
U
بدام انداختن
ensnares
U
بدام انداختن
siring
U
نیا پس انداختن
inveigle
U
بدام انداختن
demoralizes
U
ازروحیه انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com