Total search result: 201 (11 milliseconds) |
ارسال یک معنی جدید |
|
|
|
|
Menu
 |
English |
Persian |
Menu
 |
 |
She fabricates them. she makes them up . U |
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد) |
 |
|
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
|
Other Matches |
|
 |
The noice gets my monkey up . U |
این سر وصداها کفرم را درمی آورد |
 |
 |
to shoot one's mouth off <idiom> U |
چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه] |
 |
 |
worded U |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
 |
 |
word wrap U |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
 |
 |
wraparound U |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
 |
 |
word U |
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد |
 |
 |
external U |
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود |
 |
 |
externals U |
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود |
 |
 |
be your own worst enemy <idiom> U |
از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.] |
 |
 |
he pays his own money U |
نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد |
 |
 |
here it is U |
اینها |
 |
 |
those are your pencils U |
اینها |
 |
 |
these U |
اینها |
 |
 |
all this U |
همه اینها |
 |
 |
here is my book U |
کتاب من اینها |
 |
 |
none the less U |
باهمه اینها |
 |
 |
about time <idiom> U |
زودتراز اینها |
 |
 |
for all that U |
با همه اینها |
 |
 |
all this U |
تمام اینها |
 |
 |
For all that . In spite of all that . U |
باتمام اینها ( معذلک ) |
 |
 |
for all that U |
با وجود همه اینها |
 |
 |
It is all hot air . it is all talk. U |
اینها همه اش حرف است |
 |
 |
keep these separate from those. U |
اینها را از آنها جدا نگاهدار |
 |
 |
it films well U |
درفیلم خوب درمی اید |
 |
 |
I want one of these please. |
لطفا من یکی از اینها را میخواهم. |
 |
 |
take to pieces U |
پیاده کردن اجزاء ماشین یاکارخانه و مانند اینها |
 |
 |
She had the never to ask for cash . U |
اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست |
 |
 |
flesh brush U |
لیف یادستکشی که بتن مالیده خون رابگردش درمی اورند |
 |
 |
alpha privative U |
الف سالبه که در سر برخی واژههای انگلیسی نیز درمی اید |
 |
 |
pusher tractor U |
تراکتور چرخ زنجیری که اسکریپر را هنگام خاکبرداری به حرکت درمی اورد |
 |
 |
rain box U |
صندوق یا اسباب بازی دیگری که درتماشاخانه صدای باران ازان درمی اورند |
 |
 |
arbitration U |
ن می سازد |
 |
 |
escheat U |
در CLاراضیی را گویند که پس ازفوت مالک به علت عدم وجودوراث قانونی به مالکیت دولت درمی اید |
 |
 |
gargoyle U |
ناودانی که از دیوار پیشامدگی پیدا میکند و بیشتر انرابصورت سر وتن انسان یاجانوری درمی اورند |
 |
 |
gargoyles U |
ناودانی که از دیوار پیشامدگی پیدا میکند و بیشتر انرابصورت سر وتن انسان یاجانوری درمی اورند |
 |
 |
She drove me round the edge of water . U |
جانم را به لب آورد |
 |
 |
cluster mill U |
فرزی که متشکل از دو نوردمتحرک کوچک که هر کدام ازانها به وسیله یک جفت نوردبزرگ حائل و به حرکت درمی اید |
 |
 |
She is always making excuses. U |
دائما" عذروبهانه می آورد |
 |
 |
impossible to get hold of U |
نمیشود گیر آورد |
 |
 |
Her behavior was ecough to make me swar. U |
رفتارش کفرم را در آورد |
 |
 |
He exhausted(taxed)my patience.I got fed up with him. U |
حوصله ام را بسر آورد |
 |
 |
Vegetables dont agree (disagree)with me . U |
سبزیجات به من نمی سازد |
 |
 |
turbopump U |
پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید |
 |
 |
ciothes do not make the man. <proverb> U |
لباس شخصیت نمی آورد . |
 |
 |
His house was redeemed . U |
خانه اش از گرو در آمد ( در آورد ) |
 |
 |
She bore him a daughter. U |
برایش یک دختر آورد (زائید) |
 |
 |
A still tongue makes a wise head. <proverb> U |
لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد . |
 |
 |
That guy is a jinx. U |
این آدم بدشانسی می آورد. |
 |
 |
money can't buy everything <idiom> U |
پول خوشبختی نمی آورد |
 |
 |
perplexingly U |
چنانکه گیج یا حیران سازد |
 |
 |
helmzhold resonator U |
محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید |
 |
 |
Sea [mountain] air makes you hungry. U |
هوای دریایی [کوهستانی] گشنگی می آورد. |
 |
 |
microprocessor U |
واحدی که عنصر اصلی ریزپردازنده را می سازد |
 |
 |
microprocessors U |
واحدی که عنصر اصلی ریزپردازنده را می سازد |
 |
 |
A happy heart makes a blooming visage. <proverb> U |
قلب شاد,چهره را بشاش مى سازد . |
 |
 |
palliatives U |
مسکن دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد |
 |
 |
palliative U |
مسکن دارویی که موقتاناخوشی ای راسبک سازد |
 |
 |
help any one . U |
برایم خوش قدم بود ( شانس آورد ) |
 |
 |
Money doesn't bring [buy] happiness. <proverb> U |
پول خوشبختی نمی آورد. [ضرب المثل] |
 |
 |
souvenir U |
یادگاری [وقتی که کسی از جایی با خود می آورد] |
 |
 |
camera lucida U |
دستگاهی که تصویری رابزرگ کرده و منعکس می سازد |
 |
 |
lady killer U |
مردیکه زنها راباسانی شیفته خود می سازد |
 |
 |
compounds U |
مدار یا تابع منط قی که از چندین ورودی که خروجی می سازد |
 |
 |
concentrator U |
گرهای که دسترسی را از یک یا چند ایستگاه به شبکه ممکن می سازد |
 |
 |
compounded U |
مدار یا تابع منط قی که از چندین ورودی که خروجی می سازد |
 |
 |
compound U |
مدار یا تابع منط قی که از چندین ورودی که خروجی می سازد |
 |
 |
He acquired kudos by appearing on television. U |
او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد. |
 |
 |
satiety of life |
بیزاری یا سیری از عمر [چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.] |
 |
 |
beginning U |
بخشی از ماده که شروع ناحیه ضبط یک نوار مغناطیسی را می سازد |
 |
 |
beginnings U |
بخشی از ماده که شروع ناحیه ضبط یک نوار مغناطیسی را می سازد |
 |
 |
platforms U |
نوع استاندارد سخت افزار که محدوده مشخص از کامپیوترها را می سازد |
 |
 |
prohibitive tax U |
مالیات گزافی که صدور یاورود کالا را غیر ممکن می سازد |
 |
 |
hardware U |
دیسکها و مکانیزم هایی که یک کامپیوتر و وسایل جانبی آنرا می سازد |
 |
 |
platform U |
نوع استاندارد سخت افزار که محدوده مشخص از کامپیوترها را می سازد |
 |
 |
itself U |
خودش |
 |
 |
herself U |
خودش |
 |
 |
himself U |
خودش |
 |
 |
Floret [rosette] U |
[طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.] |
 |
 |
power fail restart U |
سهولتی که یک کامپیوتر راقادر می سازد تا پس از قطع برق به عملیات عادی خودبرگردد |
 |
 |
rom U |
کدی که توابع Bios را می سازد که در قطعه ROM ذخیره شده اند. |
 |
 |
symbolic U |
برنامه رفع اشکال که نمایش نشانهای متغیرها و محل ها را هم ممکن می سازد |
 |
 |
clearance fit U |
اتصالی که در ان حدود دوعضو جفت شونده همیشه مونتاژ را محکم می سازد |
 |
 |
channeled U |
اتصال بین یک پردازنده و یک رسانه جانبی که انتقال داده را ممکن می سازد |
 |
 |
channelled U |
اتصال بین یک پردازنده و یک رسانه جانبی که انتقال داده را ممکن می سازد |
 |
 |
channeling U |
اتصال بین یک پردازنده و یک رسانه جانبی که انتقال داده را ممکن می سازد |
 |
 |
channels U |
اتصال بین یک پردازنده و یک رسانه جانبی که انتقال داده را ممکن می سازد |
 |
 |
channel U |
اتصال بین یک پردازنده و یک رسانه جانبی که انتقال داده را ممکن می سازد |
 |
 |
symbolically U |
برنامه رفع اشکال که نمایش نشانهای متغیرها و محل ها را هم ممکن می سازد |
 |
 |
herself U |
خود ان زن خودش را |
 |
 |
to his own profit U |
بفایده خودش |
 |
 |
in his own name U |
به اسم خودش |
 |
 |
in his own hand writing U |
بخط خودش |
 |
 |
in his own name U |
بخاطر خودش |
 |
 |
in his own similitude U |
بصورت خودش |
 |
 |
in his own similitude U |
مانند خودش |
 |
 |
number one <idiom> U |
برای دل خودش |
 |
 |
on/upon one's head <idiom> U |
برای خودش |
 |
 |
it tells its own tale U |
از خودش پیداست |
 |
 |
He is behind it . He is at the bottom of it. U |
زیر سر خودش است |
 |
 |
She pressed the child to her side. U |
بچه را به خودش چسباند |
 |
 |
Hear it in his own words. U |
از زبان خودش بشنوید |
 |
 |
There he is in the flesh. there he is as large as life. U |
خودش حی وحاضر است |
 |
 |
vicarious saccifice U |
خودش به جای دیگران |
 |
 |
It is her all right. U |
خود خودش است |
 |
 |
He shot himself. U |
او به خودش شلیک کرد. |
 |
 |
his own car [car of his own] U |
خودروی خودش [مرد] |
 |
 |
his hat cover his fanily U |
خودش است و کلاهش |
 |
 |
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U |
خودش را عقل کل می داند |
 |
 |
he pays his own money U |
پولش را خودش میدهد |
 |
 |
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U |
خودش را گه کرده است |
 |
 |
presumptive instruction U |
دستور برنامه تغییر نکرده که پردازش میشود تا دستورات قابل اجرا را بدست آورد |
 |
 |
He fabcies himself as a writer (author). U |
به خیال خودش نویسنده است |
 |
 |
He fouled his reputation . U |
گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش |
 |
 |
She is the center of attraction . U |
آن زن همه را بسوی خودش می کشد |
 |
 |
She only thinks of her self . she is self – centered. U |
فقط بفکر خودش است |
 |
 |
She looks after number one . she does herself well . |
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد. |
 |
 |
It is a gain . U |
اینهم خودش غنیمت است |
 |
 |
It is the work of her enemies . U |
کار دست خودش داد |
 |
 |
The letter is in his own handwriting . U |
نامه بخط خودش است |
 |
 |
He lowered himself in the esteem of his friends. U |
خودش را از چشم دوستانش انداخت |
 |
 |
all his g.are swans U |
غازهای خودش همه غوهستند |
 |
 |
tin mordent U |
دندانه قلع [در رنگرزی] [که بیشتر اثر سفیدکنندگی داشته و رنگ های روشن را بوجود می آورد.] |
 |
 |
super- U |
پیشرفت در سیستم نمایش گرافیکی استاندارد VGAکه renolution تا x پیکسل با میلیون ها رنگ را ممکن می سازد |
 |
 |
wats U |
Service Telephone WidaArea سرویسی که تعدادنامحدودی از مکالمات را درناحیهای وسیع از یک نقطه به هر مکان مجاز می سازد |
 |
 |
Internet U |
می را می سازد که اینترنت و اتصالات فروش را آماده میکند تا کاربران خصوصی به آنها دسترسی داشته باشند |
 |
 |
cycle stealing U |
ناتوان سازد و پس ازان حافظه داخلی کامپیوتر دراختیار دستگاه قرار گیرد چرخه دزدی |
 |
 |
Cambridge ring U |
استاندارد شبکه محلی برای وصل کردن چندین وسیله و کامپیوتر در یک اتصال حلقهای می سازد |
 |
 |
He was quite a fellow in his day. U |
زمانی برای خودش آدمی بود |
 |
 |
it pulls its weight U |
نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد |
 |
 |
One must uphold ones dignity. U |
احترام هر کسی دست خودش است |
 |
 |
She was reading the book to herself. U |
کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند |
 |
 |
autoinoculation U |
تلقیح کسی با مایه بدن خودش |
 |
 |
drafting U |
[کشش کلاف های پشم یا پنبه بوسیله دست یا ماشین که آن را بصورت نوارهای باریک و نهایتا نخ در آورد.] |
 |
 |
unmodified instruction U |
دستور برنامه که مستقیماگ و بدون تغییرات اجرا میشود تا عملیاتی که باید انجام شود را بدست آورد |
 |
 |
appleline U |
IB تبادل اطلاعات کندرا قادر می سازد تا باکامپیوترهای بزرگ شرکت یک دستگاه سخت افزاری که ریزکامپیوتر ACINTOSH |
 |
 |
expanded memory system U |
ابزاری که حافظه اضافی در IBM PC قرار دارد را مدیریت میکند و برای برنامه ها آماده استفاده می سازد |
 |
 |
ten key pad U |
مجموعهای مجزا از کلیدهای شماره گذاری شده از 0 تا 9روی یک صفحه کلید که واردکردن عدد را اسان می سازد |
 |
 |
He went underground to avoid arrest. U |
او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند. |
 |
 |
autogamous U |
مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش |
 |
 |
primes U |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
 |
 |
primed U |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
 |
 |
prime U |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
 |
 |
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U |
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد . |
 |
 |
He's back to his usual self. U |
او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش. |
 |
 |
breezing U |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
 |
 |
breezes U |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
 |
 |
breezed U |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
 |
 |
breeze U |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
 |
 |
fricandeau U |
گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش |
 |
 |
self feeder U |
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد |
 |
 |
get what's coming to one <idiom> U |
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند |
 |
 |
He is afraid of his own shadow. |
ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.] |
 |
 |
hansardize U |
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن |
 |
 |
He did away with himself . U |
کلک خودش را کند ( خود کشی کرد ) |
 |
 |
He forced his way thru the crowd . U |
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد |
 |
 |
antigens U |
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند |
 |
 |
multiplication U |
عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند |
 |
 |
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U |
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید ! |
 |
 |
twicer U |
حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده |
 |
 |
automatic U |
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند |
 |
 |
automatics U |
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند |
 |
 |
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U |
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش. |
 |
 |
antigen U |
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند |
 |
 |
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U |
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند |
 |
 |
voicing U |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
 |
 |
voices U |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
 |
 |
voice U |
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد. |
 |
 |
I dare you to say it to his face. U |
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه |
 |
 |
braking length U |
طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود] |
 |
 |
He feels he must have the last word. U |
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند. |
 |
 |
self- U |
فایل فشرده که حاوی برنامهای است که محتوای آن را از حالت فشرده در می آورد |
 |
 |
dual U |
حافظه با دو مجموعه از داده و خط وط حافظه که ارتباطات بین CPU ها را ممکن می سازد |
 |
 |
TCP U |
مین میکند. این پروتکل داده ها را به صورت بسته در می آورد و خطای آنها را بررسی میکند |
 |
 |
What one loses on the swings one makes up on the r. <proverb> U |
آنچه کسى در بازى تاب از دست مى دهد روى بازى چرخ و فلک بدست مى آورد . |
 |
 |
to bring somebody into line U |
زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود |
 |
 |
media U |
زیر لایه در لایه اتصال داده از مدل شبکه OSI که دستیابی به رسانه ارسال را ممکن می سازد |
 |
 |
ground section U |
بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.] |
 |
 |
answered U |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
 |
 |
answering U |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
 |
 |
answers U |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
 |
 |
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. U |
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد. |
 |
 |
striking off the roll U |
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن |
 |
 |
privacy U |
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش |
 |
 |
answer U |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
 |
 |
fractal <adv.> <noun> O |
شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد |
 |
 |
The guest brings his own portion . <proverb> U |
مهمان روزى خود را با خود مى آورد . |
 |
 |
microprocessor U |
قط عات واحد پردازش مرکزی روی یک قطعه مجتمع مجزا که در صورت ترکیب با حافظه و قط عات ورودی /خروجی یک ریزکامپیوتر می سازد |
 |
 |
microprocessors U |
قط عات واحد پردازش مرکزی روی یک قطعه مجتمع مجزا که در صورت ترکیب با حافظه و قط عات ورودی /خروجی یک ریزکامپیوتر می سازد |
 |
 |
powering U |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
 |
 |
power U |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
 |
 |
powers U |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
 |
 |
powered U |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
 |
 |
self compiling compiler U |
کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد |
 |
 |
ambiguous U |
نام فایلی که برای یک فایل یکتا نام یکتایی ندارد و محل دهی فایل را مشکل می سازد |
 |
 |
xmodem U |
یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد |
 |
 |
qui facit per alium facit perse U |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
 |
 |
ISP U |
شرکتی که حاوی یکی از اتصالات داغی است که اتصالات اینترنت و فروش را ممکن می سازد تا کاربران خصوصی از طریق آن به اینترنت دستیابی داشته باشند |
 |
 |
He has grown into a man . U |
برای خودش مردی شده ( بزرگ شده ) |
 |
 |
insitu U |
واقع در جای طبیعی خودش در جای خود |
 |
 |
time U |
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد |
 |