English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
thing U اسباب دارایی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
economizing U صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment U توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune U دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financed U رسته دارایی دارایی
finances U رسته دارایی دارایی
financing U رسته دارایی دارایی
finance U رسته دارایی دارایی
holding U دارایی
portfolios U دارایی
portfolio U دارایی
means U دارایی
asset U دارایی
property U دارایی
estates U دارایی
wealth U دارایی
fortunes U دارایی
fortune U دارایی
estate U دارایی
purse U دارایی
financed U دارایی
finances U دارایی
finance U دارایی
financing U دارایی
pursed U دارایی
purses U دارایی
pursing U دارایی
possession U دارایی
finance ministry U وزارت دارایی
hereditament U دارایی غیرمنقول
finance officer U افسر دارایی
the furniture of ones pocket U دارایی جیب
hab U داشتن دارایی
assets U مایملک دارایی
finance office U اداره دارایی
current asset U دارایی جاری
Chancellors of the Exchequer U وزیر دارایی
weal U ثروت دارایی
weals U ثروت دارایی
possession U دارایی متصرفات
inventory U دفتر دارایی
assets and equities U دارایی ودیون
capital goods U دارایی ثابت
cham cell or of the e. U وزیر دارایی
circulating asset U دارایی در گردش
circulating asset U دارایی جاری
current assets U دارایی جاری
Chancellor of the Exchequer U وزیر دارایی
intendant U پیشکار دارایی
personalty U دارایی شخصی
personal state U دارایی منقول
ministry of f. U وزارت دارایی
fortune U دارایی ثروت
to take an inventory of U صورت دارایی
fortunes U دارایی ثروت
liabilities and assets U بدهی و دارایی
installation property U دارایی قسمت
private property U دارایی شخصی
financial agency U اداره دارایی
temporality U دارایی دینوی
equity U دارایی شرکاء
equities U دارایی شرکاء
property tax U مالیات دارایی
money bag U دارایی دولت
personal chattels U دارایی منقول
capital account U حساب دارایی وسرمایه
paraphernal U وابسته به دارایی شخصی زن
immovable U دارایی غیر منقول
personal chattels U دارایی شخصی منقول
financing U قسمت مالی یا دارایی
real property U دارایی غیر منقول
property book U دفتر دارایی یکان
belonging U متعلقات واموال دارایی
holding U دراختیار داشتن دارایی
personal property U دارایی شخصی منقول
church warden U متصدی دارایی کلیسا
inventory U صورت دارایی موجودی
finance U قسمت مالی یا دارایی
real account U حساب دارایی غیرمنقول
hotch U سرجمع کردن دارایی
hereditaments U دارایی غیر منقول
to come into a property U دارایی را بدست اوردن
finances U قسمت مالی یا دارایی
jointure U دارایی مشترک زن و شوهر
draw up inventory U تنظیم صورت دارایی
disinvestment U خرج دارایی بی چیزی
financed U قسمت مالی یا دارایی
private property U دارایی شخصی بلامعارض
dedicated assets U دارایی وقف شده
inventory reconciliation U تطابق موجودی با دارایی یکان
heir in tail U وارث دارایی حبس شده
contents of a vessel U دارایی یامحتویات فرف مظروف
realty U دارایی غیر منقول ملک
realty U دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
The ministry of economic affairs and finance U وزارت امور اقتصاد و دارایی
state of in her itance U ملک یا دارایی قابل توارث
assets U ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
appreciations U افزایش ارزش دارایی و موجودی
chattel U مال منقول دارایی شخصی
benefical owner of an estate U مالک بهره برداریک دارایی
inventorial U مربوط به دفتر دارایی فهرستی
to sell up a debtor U دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
installation property book U دفتر دارایی قسمت یا یکان
impropriator U تفریط کننده دارایی کلیسا
appreciation U افزایش ارزش دارایی و موجودی
finance U علم دارایی تهیه پول کردن
financing U علم دارایی تهیه پول کردن
finances U علم دارایی تهیه پول کردن
financed U علم دارایی تهیه پول کردن
heirlooms U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
jus mariti U حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
i parted from U تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
heirloom U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
all that property U تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
adventitious property U دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
capitalization unit U هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
sell up a debtor U دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
hotchpot U سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
insured U کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
chancery U مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capitalized expense U در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
to make a f. U دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
impropriation U دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
capital assets U دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
levy a sum on a person's property U به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
parapherna U بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
an insolvent estate U دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
onerous property U دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
dowager U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
things U اسباب
tackled U اسباب
remover U اسباب کش
removers U اسباب کش
freehand U بی اسباب
whigmaleerie U اسباب
apparel U اسباب
tool U اسباب
tackle U اسباب
articles U اسباب
article U اسباب
whigmaleery U اسباب
tackles U اسباب
appliance U اسباب
contrivance U اسباب
accouterment U اسباب
traps U اسباب
mountings U اسباب
apparatus U اسباب
lash up U اسباب
tackling U اسباب
instrumentally U با اسباب
devices U اسباب
device U اسباب
rig U اسباب
geap U اسباب
dixings U اسباب
doodads U اسباب
gadgets U اسباب
gadget U اسباب
contraptions U اسباب
instrument U اسباب
valuables U اسباب
outfit U اسباب
outfits U اسباب
fixings U اسباب
free handed U بی اسباب
free hand U بی اسباب
doodad U اسباب
rigged U اسباب
rigs U اسباب
appliances U اسباب
rigging U اسباب
contrivances U اسباب
contraption U اسباب
asset U جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
current liability U اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
inconveniences U اسباب زحمت
appurtenance U اسباب جهاز
dumbbell U اسباب ورزشی
caboodle U اسباب سفر
inconveniencing U اسباب زحمت
dumbbells U اسباب ورزشی
appliances U اسباب کار
fishing gear U اسباب ماهیگیری
disfurnish U بی اسباب کردن
crimper U اسباب فردادن مو
discommodity U اسباب زحمت
paraphernalia U اسباب لوازم
enginery U اسباب جنگی
inhalator U اسباب استنشاق
appliance U اسباب کار
kits U اسباب کار
causes of revelation U اسباب نزول
exerciser U اسباب ورزش
fittings and fixtures U اسباب و اثاثه
implementing U اسباب اجراء
implements U اسباب اجراء
tools U اسباب کار
utensil U وسایل اسباب
utensils U وسایل اسباب
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com