Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
forewarn
U
ازپیش اخطار کردن
forewarned
U
ازپیش اخطار کردن
forewarns
U
ازپیش اخطار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
forefeel
U
ازپیش احساس کردن
foredoom
U
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
pre engage
U
ازپیش برای خود تهیه کردن تعهد قبلی کردن
cautioned
U
اخطار کردن به
cite
U
اخطار کردن
previse
U
اخطار کردن
cautions
U
اخطار کردن به
cautioning
U
اخطار کردن به
cited
U
اخطار کردن
citing
U
اخطار کردن
cites
U
اخطار کردن
notifies
U
اخطار کردن به
misfeasance
U
اخطار کردن
warn
U
اخطار کردن به
warned
U
اخطار کردن به
warns
U
اخطار کردن به
notified
U
اخطار کردن به
notifying
U
اخطار کردن به
notify
U
اخطار کردن به
caution
U
اخطار کردن به
notify someone
U
به کسی اخطار کردن
issue a warning
U
اخطار صادر کردن
preferment
U
ازپیش
to serve notice on a person
U
رسما بکسی اخطار کردن
to give the guy to
U
گریختن ازپیش
it was p of evil
U
بدی را ازپیش خبرمیداد
advance
ازپیش فرستاده شده
advances
U
: ازپیش فرستاده شده
foretells
U
ازپیش اگاهی دادن
advancing
ازپیش فرستاده شده
foretelling
U
ازپیش اگاهی دادن
foretell
U
ازپیش اگاهی دادن
bespeak
U
ازپیش سفارش دادن
to knock a person's head off
U
به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
make something out
<idiom>
U
ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
the bird is p of that event
U
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
notify
U
اعلام کردن اخطار کردن
notifying
U
اعلام کردن اخطار کردن
notifies
U
اعلام کردن اخطار کردن
announce
U
اعلان کردن اخطار کردن
announcing
U
اعلان کردن اخطار کردن
announces
U
اعلان کردن اخطار کردن
announced
U
اعلان کردن اخطار کردن
notified
U
اعلام کردن اخطار کردن
hare and hounds
U
بازی ای که دوتن بنام خرگوش ازپیش دویده خردههای کاغذبرزمین م
theory of epigensis
U
فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
monition
U
اخطار
notification
U
اخطار
bidding
U
اخطار
notice
U
اخطار
premonitions
U
اخطار
prenotion
U
اخطار
caveats
U
اخطار
caveat
U
اخطار
noticed
U
اخطار
noticing
U
اخطار
notices
U
اخطار
penalty
U
اخطار
signal
U
اخطار
signalled
U
اخطار
yello card
U
اخطار
penalties
U
اخطار
talking-to
U
اخطار
signaled
U
اخطار
tip-off
U
اخطار
tip off
U
اخطار
warnings
U
اخطار
talking to
U
اخطار
warning line
U
خط اخطار
warning
U
اخطار
premonition
U
اخطار
tip-offs
U
اخطار
premonitions
U
اخطار قبلی
forewarning
U
اخطار قبلی
caution
U
اخطار توجه
caveat subscriptor
U
اخطار به عضو
admonishment
U
اخطار تنبیه
warner
U
اخطار کننده
until further notice
U
تا اخطار ثانوی
caveat subscriptor
U
اخطار به مشترک
warning sign
U
علامت اخطار
denunciation
U
اخطار تهدیدامیز
premonitory
U
اخطار کننده
caveat venditor
U
اخطار به فروشنده
cognizance
U
اخطار قانونی
cognizance
U
اخطار رسمی
point of order
U
اخطار نظامنامهای
till further notice
U
تا اخطار ثانوی
penalty
U
پنالتی اخطار
premonition
U
اخطار قبلی
penalties
U
پنالتی اخطار
denunciations
U
اخطار تهدیدامیز
cautioning
U
اخطار توجه
cautions
U
اخطار توجه
cautioned
U
اخطار توجه
caveat emptor
U
اخطار به خریدار
notifiable
U
اخطار کردنی
points of order
U
اخطار نظامنامهای
signaller
U
اخطار کننده
serve notice on
U
اخطار کتبی دادن به
at ten minutes notice
U
با ده دقیقه اخطار قبلی
bleeps
U
ایجاد صدای اخطار
at his call
U
بر حسب اخطار یا احضار او
premonitory
U
متضمن اخطار قبلی
premonitor
U
از پیش اخطار کننده
alarm
U
اعلان خطر اخطار
alarmed
U
اعلان خطر اخطار
alarmingly
U
اعلان خطر اخطار
alarms
U
اعلان خطر اخطار
bleep
U
ایجاد صدای اخطار
He took no heed of my warning.
U
به اخطار من توجهی نکرد
monitorial
U
مبصر اخطار امیز
bleeped
U
ایجاد صدای اخطار
short notice
U
اخطار کوتاه مدت
alarum
U
اخطار شیپور حاضرباش
bleeping
U
ایجاد صدای اخطار
give two months notice
U
دو ماه پیشتر اخطار دادن
bleep
U
صدای اخطار قابل شنیدن
beeps
U
صدای اخطار قابل شنیدن
beeped
U
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeps
U
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeping
U
صدای اخطار قابل شنیدن
beeping
U
صدای اخطار قابل شنیدن
monitory
U
وابسته به اخطار یا اگاهی یاانگیزه
beep
U
صدای اخطار قابل شنیدن
bleeped
U
صدای اخطار قابل شنیدن
serve a notice on someone
U
برای کسی اخطار فرستادن
stuck beacon
U
ایستگاه مرتباگ فریمهای اخطار می فرستد
alerted
U
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alert
U
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alerts
U
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alarmed
U
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarmingly
U
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
alarm
U
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
to serve a notice on some one
U
اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
alarms
U
زنگ یا صدای دیگری که اعلام اخطار میکند
false
U
اخطار خطا وقتی که هیچ خطایی رخ نداده باشد
disorderly close down
U
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
alert
U
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
indicator
U
نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
alerts
U
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alerted
U
تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
light strike
U
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
counter memorial
U
یادداشت متقابل اخطار متقابل
foulest
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foul
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com