English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
He did it out of friendship. U ازروی دوستی اینکار راکرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He did it with his fathers knowledge. U با اطلاع پدرش اینکار راکرد
brotherly U ازروی دوستی
he did it of his own a U بطیب خاطرانکار راکرد
He did it to save his face. U برای حفظ آبرواینگار راکرد
injudiciously U بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
there is no p of doing it U کردن انکارهیچ امکان ندارد هیچ نمیتوان انکار راکرد
pig headedly U ازروی کله شقی ازروی کودنی
discerningly U ازروی بصیرت یابینایی ازروی تشخیص
impartially U ازروی بیطرفی ازروی راست بینی
fast and loose U ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
pusillanimously U ازروی کم دلی یا بزدلی ازروی جبن
expertly U ازروی خبرگی ازروی کارشناسی
phraseologically U ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
You wont reget it. You wont lose by it . U از اینکار بد نخواهی دید
He is a pastmaster at it . U خدای اینکار است
Shen wI'll the work be complete? U اینکار کی کامل می شود ؟
What is the motive ( design) ? U غرض از اینکار چیست ؟
There is nothing to be ashamed lf . U ( اینکار ) خجالت ندارد
It is not possible ( feasible , practicable) . U اینکار عملی نیست
he is unequal to the task U مرد اینکار نیست
Be a good chap(fellow)and do it. U جان من اینکار راانجام بد ؟
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. U اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
you shall smart for it U سزای اینکار را خواهید دید
so and so U اینکار وانکار چنین وچنان
It is beyond my authority(control). U اینکار از اختیار من خارج است
I have pledged ( staked ) my reputation on it . U شهرتم را درگروی اینکار گذاشته ام
it wasdone in no time U اینکار چندان وقتی نبرد
Nothing wI'll come out of this. U از اینکار چیزی درنمی آید
He is cut out for it. He is ideally (perfecly) suited to his work. U برای اینکار جان می دهد
so-and-so U اینکار وانکار چنین وچنان
He is cut out for it ( this job ). U برای اینکار ساخته شده است
His action is in the nature of sour grapes. U اززور پسی اینکار رامی کند
I took a great deal of trouble over it. U روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
The minisiter cant cope with it. U از دست وزیر اینکار بر نمی آید
He has not enough experience for the position. U برای اینکار تجربه کافی ندارد
He wI'll give a good account of himself. U خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
i know how to do it U میدانم چطور باید اینکار را کرد
I'll eat my hat if I dont do it . U اگر اینکار رانکردم اسمم راعوض می کنم
Dont let the grass grow under your feet. U نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
philogyny U زن دوستی
togetherness U دوستی
fellowships U دوستی
peace U دوستی
sodality U دوستی
fellowship U دوستی
uxoriousness U زن دوستی
brotherliness U دوستی
friendships U دوستی
friendship U دوستی
taphophilia U گور دوستی
the utmost love U منتهای دوستی
ties of friendship U قیودیاعلاقه دوستی
fraternization U دوستی کردن
fraternal love U دوستی برادری
professed love U دوستی زبانی
protestation of frienship U ادعای دوستی
paternal love U دوستی پدرانه
ophilia U مار دوستی
algophilia U درد دوستی
negrophilism U سیاه دوستی
excessive love U دوستی زیاد
negrophilism U دوستی بازنگیان
motherly love U دوستی مادرانه
lastering friendship U دوستی پا بر جا یا ثابت
ritualism U تشریفات دوستی
self love U خود دوستی
philoprogenitiveness U بچه دوستی
love feast U عید دوستی
wanderlust U اوارگی دوستی
altruism U نوع دوستی
under cover of frind ship U بعنوان دوستی
philanthropy U بشر دوستی
humanitarianism U بشر دوستی
The bonds of friendship (affection). U رشته دوستی والفت
cozy up to (someone) <idiom> U باکسی دوستی برقرارکردن
fawns U افهار دوستی کردن
bibliomania U جنون کتاب دوستی
fawned U افهار دوستی کردن
breach of friendship U بهم زدن دوستی
fawn U افهار دوستی کردن
gregariously U از روی جمعیت دوستی
patriotically U از روی میهن دوستی
Some friendship ! This is a fine way to treat a friend ! U معنی دوستی را هم فهمیدیم
liquorish U حاکی ازنوشابه دوستی
electrophilic attack U حمله الکترون دوستی
electrophilic addition U افزایش الکترون دوستی
algolagnia U درد دوستی جنسی
philosophically U ازراه حکمت دوستی
endearing U از روی دوستی و محبت
kiss of death U دوستی خاله خرسه
to make friends with anyone U با کسی اشنایی یا دوستی
humanitarianism U فلسفه همنوع دوستی
ties of friendship U انچه دوستی اقتضامیکند
humanitarianism U مسلک بشر دوستی
sportsmanship U ورزش دوستی مردانگی
they are sworn frends U با هم پیمان دوستی بسته اند
theocentrism U توجه بخدا خدا دوستی
theocentricity U توجه بخدا خدا دوستی
He came under the guise of friend ship . U درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
i reckon U اطمینان به دوستی کسی داشتن
nucleophilic aromatic substitution U استخلاف هسته دوستی اروماتیکی
electrophilic aromatic substitution U استخلاف الکترون دوستی اروماتیکی
humanism U نوع دوستی ادبیات وفرهنگ
you shall rue it U از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
(not) have anything to do with someone <idiom> U نخواستن دوستی یا کار یا تجارت داشتن
haunt U دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
haunts U دوستی روحی که زیاد بمحلی امدوشدکند
to interrupt a friendship U رشته دوستی را با کسی پاره کردن
wanderlust U علاقه مند به سیاحت سفر دوستی
i reckon U روی دوستی کسی حساب کردن
they are sworn frends U بیکدیگر سوگند دوستی خورده اند
tentering U دار کشی [میخ کشی ] [اینکار برای اصلاح کجی یا سره فرش صورت می گیرد.]
snake in the grass <idiom> U دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
Please accept this gift as a mark of my friendship. U لطفا"این هدیه رابعلامت ونشانه دوستی من بپذیرید
humanism U مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
curry favor <idiom> U هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن برای دوستی ویا کمک
from U ازروی
backstabber U خیانتکار [همکاری یا دوستی که قابل اعتماد در نظر گرفته شود اما پشت سر آدم حمله می کند ]
sizing U آهارزنی [گاه جهت استحکام و یکنواختی نخ های تار، قبل از چله کشی آنها را با نشاسته و چسب شستشو می دهند. اینکار در پارچه بافی مرسوم است ولی در بافت فرش نیز استفاد می شود.]
immorally U از ازروی بد اخلاقی
illy U ازروی بد خواهی
ill naturedly U ازروی بد خویی
ill humouredness U ازروی بد خلقی
ill humouredly U ازروی بدخلقی
fractiously U ازروی کج خلقی
floutingly U ازروی اهانت
heretically U ازروی فسادعقیده
floutingly U ازروی استهزاء
economically U ازروی اقتصاد
hurry scurry U ازروی دستپاچگی
hurry skurry U ازروی دستپاچگی
glozingly U ازروی مداهنه
frivolously U ازروی نادانی
headily U ازروی خودسری
ill humouredly U ازروی بد خویی
in the abstract U ازروی تجرید
mystically U ازروی تصوف
obedienlv U ازروی فرمانبرداری
open mindldly U ازروی بی تعصبی
perfidiously U ازروی خیانت
pettishly U ازروی کج خلقی
querulousy U ازروی کج خلقی
politicly U ازروی مصلحت
powerlessly U ازروی ضعف
profligately U ازروی هرزگی
purposelessly U ازروی بی مقصودی
submissively U ازروی فروتنی
muddily U ازروی گیجی
irreverently U ازروی بی حرمتی
inconstantly U ازروی بی ثباتی
incontinently U ازروی بی عفتی
indecently U ازروی بی شرمی
indecisively U ازروی دو دلی
indelicately U ازروی بی نزاکتی
inexactly U ازروی بی دقتی
insesately U ازروی بیحسی
insesately U ازروی بی عاطفگی
irefully U ازروی تندی
irreligiously U ازروی بی دینی
irresolutely U ازروی بی تصمیمی
to get off U برخاستن ازروی
dissolutely U ازروی هرزگی
corruptly U ازروی تباهی
contumaciously U ازروی سرکشی
contextually U ازروی قراین
constrainedly U ازروی اجبار
considerately U ازروی ملاحظه
impatiently U ازروی ناشکیبایی
impatiently U ازروی بی صبری
circumspectly U ازروی احتیاط
lightly U ازروی بی علاقگی
crookedly U ازروی نادرستی
deridingly U ازروی ریشخند
discontentedly U ازروی نارضایتی
huffily U ازروی کج خلقی
huffily U ازروی زودرنجی
cold heartedly U ازروی بی عاطفگی
disobilgingly U ازروی نامهربانی
constantly U ازروی ثبات
disingenuously U ازروی تزویر
dishonorable U ازروی بی شرمی
disgustedly U ازروی بیزاری
discursively U ازروی استدلال
by the book U ازروی کتاب
despondently U ازروی افسردگی
despondingly U ازروی افسردگی
glaringly U ازروی خودنمائی
inadequately U ازروی بی کفایتی
pessimistically U ازروی بد بینی
empirically U ازروی شارلاتانی
joyfully U ازروی خوشحالی
rakishly U ازروی هرزگی
flippantly U ازروی سبکی
puerilely U ازروی بچگی
childishly U ازروی بچگی
inefficiently U ازروی بی کفایتی
inefficiently U ازروی بی عرضگی
stupidly U ازروی نادانی
irritably U ازروی تندی
irritably U ازروی تندمزاجی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com