Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to put off the scent
U
ازجاده منحرف کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
deviating
U
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated
U
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates
U
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate
U
منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
perverting
U
منحرف کردن
divert
U
منحرف کردن
swerve
U
منحرف کردن
wrings
U
منحرف کردن
intervert
U
منحرف کردن
diverts
U
منحرف کردن
pervert
U
منحرف کردن
call off
U
منحرف کردن
draw off
U
منحرف کردن
bend
U
منحرف کردن
deflect
U
منحرف کردن
deflects
U
منحرف کردن
deflected
U
منحرف کردن
deflecting
U
منحرف کردن
diverted
U
منحرف کردن
avert
U
منحرف کردن
perverts
U
منحرف کردن
averted
U
منحرف کردن
averting
U
منحرف کردن
swerving
U
منحرف کردن
averts
U
منحرف کردن
wring
U
منحرف کردن
swerved
U
منحرف کردن
swerves
U
منحرف کردن
wringing
U
منحرف کردن
detour
U
خط سیر را منحرف کردن
detours
U
خط سیر را منحرف کردن
skew
U
منحرف کج نگاه کردن
antevert
U
به جلو منحرف کردن
to divert
[British E]
/ detour
[American E]
[the]
traffic
U
منحرف کردن ترافیک
distracts
U
منحرف کردن توجه
distract
U
منحرف کردن توجه
skews
U
منحرف کج نگاه کردن
to call off
U
منحرف یامنصرف کردن
skewing
U
منحرف کج نگاه کردن
to fly off
U
شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
warps
U
منحرف کردن تاب برداشتن
warped
U
منحرف کردن تاب برداشتن
warp
U
منحرف کردن تاب برداشتن
warped
U
تاب دار کردن منحرف کردن
warp
U
تاب دار کردن منحرف کردن
warps
U
تاب دار کردن منحرف کردن
shunts
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
angle block
U
سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
alienating
U
بیگانه کردن منحرف کردن
alienate
U
بیگانه کردن منحرف کردن
alienates
U
بیگانه کردن منحرف کردن
deflects
U
منحرف کردن منکسر کردن
deflected
U
منحرف کردن منکسر کردن
deflecting
U
منحرف کردن منکسر کردن
deflect
U
منحرف کردن منکسر کردن
deflector
U
صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
to p off an awkward situation
U
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
swerving
U
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerve
U
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerves
U
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerved
U
عدول کردن منحرف کردن کج کردن
deviated
U
منحرف
perverse
U
منحرف
perverts
U
منحرف
deviates
U
منحرف
awry
U
منحرف
deviating
U
منحرف
perverted
U
منحرف
perverting
U
منحرف
pervert
U
منحرف
hell bent
U
منحرف
amiss
U
منحرف
lost
U
منحرف
deviator
U
منحرف
deviants
U
منحرف
deviant
U
منحرف
deviate
U
منحرف
hell-bent
U
منحرف
aberrant
U
منحرف
digressional
U
منحرف
astray
U
منحرف
diverted
U
منحرف شدن
diverts
U
منحرف شدن
deflecting
U
منحرف شدن
swerve
U
منحرف شدن
digressively
U
بطور منحرف
digresses
U
منحرف شدن
divert
U
منحرف شدن
to step aside
U
منحرف شدن
swerves
U
منحرف شدن
divertive
U
منحرف کننده
diversionary
U
منحرف کننده
swerving
U
منحرف شدن
pay off
U
منحرف شدن
swerved
U
منحرف شدن
digressing
U
منحرف شدن
deviator
U
منحرف شونده
deflects
U
منحرف شدن
deviating
U
منحرف شدن
astray
U
منحرف بیراه
digress
U
منحرف شدن
deviates
U
منحرف شدن
curve
U
کم کم منحرف شدن
step aside
U
منحرف شدن
excurse
U
منحرف شدن
deviated
U
منحرف شدن
fall off
U
منحرف شدن
deviate
U
منحرف شدن
digressed
U
منحرف شدن
errant
U
منحرف بدنام
curving
U
کم کم منحرف شدن
deflected
U
منحرف شدن
curves
U
کم کم منحرف شدن
perversity
U
منحرف بودن
hell-bent
U
منحرف شده
deflect
U
منحرف شدن
hell bent
U
منحرف شده
back slide
U
منحرف شدن از مسیر
deflecting electrode
U
الکترد منحرف کننده
deflecting electrode
U
صفحه منحرف کننده
deflecting voltage
U
ولتاژ منحرف کننده
divertor switch
U
کلید منحرف کننده
oblique
U
غیر مستقیم منحرف
devious
U
غیر مستقیم منحرف
deflector plates
U
صفحههای منحرف کننده
twisty
U
پیچ دار منحرف
baffles
U
منحرف کننده جریان سیال
baffling
U
منحرف کننده جریان سیال
jump
U
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
slipped
U
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
baffle
U
منحرف کننده جریان سیال
diversionary attack
U
تک منحرف کننده توجه دشمن
slip
U
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
jumped
U
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
baffled
U
منحرف کننده جریان سیال
sidetrack
U
از امر اصلی منحرف شدن
slips
U
سرخوردن منحرف شدن از مسیر
falloff
U
متوجه بودن منحرف شدن
indivertible
U
انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
wanders
U
اواره بودن منحرف شدن
magnetic deflection field
U
میدان منحرف کننده مغناطیسی
wandered
U
اواره بودن منحرف شدن
yawed
U
ازمسیر خود منحرف شدن
wander
U
اواره بودن منحرف شدن
sidetracked
U
از امر اصلی منحرف شدن
jumps
U
تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
incorruptible
U
فساد نا پذیر منحرف نشدنی
yaw
U
ازمسیر خود منحرف شدن
perversive
U
گمراه کننده منحرف سازنده
bolting
U
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolts
U
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
sympodium
U
منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
bolt
U
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolted
U
فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
extravagate
U
ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
to veer off the street
U
از جاده منحرف شدن
[ترا فیک]
borrowed
U
مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrows
U
مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrow
U
مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
spoiler
U
تیم بدون شانس دستگاه منحرف کننده هوا در اتومبیل
adverse yaw
U
شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
tabbed flap
U
فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
covered
U
گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
diversionary landing
U
فرود انحرافی برای اغفال دشمن فرود منحرف کننده
inflexed
U
منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
straying
U
سرگردان شدن منحرف شدن
stray
U
سرگردان شدن منحرف شدن
corruptor
U
فاسد کننده منحرف کننده
corrupter
U
فاسد کننده منحرف کننده
diverting
U
سرگرم کننده منحرف کننده
strays
U
سرگردان شدن منحرف شدن
anti balance tab
U
بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com