Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
scar
U
اثر زخم داشتن اثر زخم گذاشتن
scarred
U
اثر زخم داشتن اثر زخم گذاشتن
scarring
U
اثر زخم داشتن اثر زخم گذاشتن
scars
U
اثر زخم داشتن اثر زخم گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to hold somebody in respect
[to hold somebody in high regard ]
U
کسی را محترم داشتن
[احترام گذاشتن به کسی]
to hold somebody in great respect
U
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
to keep somebody in the loop
<idiom>
U
کسی را در جریان نگه داشتن
[گذاشتن]
[موضوع ویژه ای]
[اصطلاح روزمره]
Other Matches
lay off
<idiom>
U
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
lid
U
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
U
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids
U
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
To leave behinde.
U
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
U
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to leave someone in the lurch
U
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
differ
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhors
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
differed
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differs
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meaner
U
مقصود داشتن هدف داشتن
meanest
U
مقصود داشتن هدف داشتن
abhorring
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorred
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
resides
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
cost
U
قیمت داشتن ارزش داشتن
resided
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
reside
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
mean
U
مقصود داشتن هدف داشتن
hoped
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffers
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart
U
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
hopes
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
differing
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
upkeep
U
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
to have something in reserve
U
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
lead a dog's life
<idiom>
U
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
long for
U
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
inculcated
U
پا گذاشتن
letting
U
گذاشتن
inculcate
U
پا گذاشتن
to run in
U
تو گذاشتن
place
U
گذاشتن
leave
U
گذاشتن
places
U
گذاشتن
leaving
U
گذاشتن
placing
U
گذاشتن
let
U
گذاشتن
lets
U
گذاشتن
go on
<idiom>
U
گذاشتن
inculcates
U
پا گذاشتن
apostrophize
U
گذاشتن
to take in
U
تو گذاشتن
mislaying
U
جا گذاشتن
mislay
U
جا گذاشتن
mislaid
U
جا گذاشتن
To be gettingh on in years.
U
پا به سن گذاشتن
placement
U
گذاشتن
placements
U
گذاشتن
infiltrating
U
گذاشتن
infiltrates
U
گذاشتن
infiltrated
U
گذاشتن
infiltrate
U
گذاشتن
lays
U
گذاشتن
to trample on
U
گذاشتن
lay
U
گذاشتن
inculcating
U
پا گذاشتن
mislays
U
جا گذاشتن
to pickle a rod for
U
گذاشتن
puts
U
گذاشتن
question answer
U
در صف گذاشتن
putting
U
گذاشتن
run home
U
جا گذاشتن
load
U
گذاشتن
to lay it on with a trowel
U
گذاشتن
take in
U
تو گذاشتن
misplace
U
جا گذاشتن
put
U
گذاشتن
teasing
U
سر به سر گذاشتن
loads
U
گذاشتن
ti turn in
U
تو گذاشتن
getting on in years
U
پا به سن گذاشتن
lay
U
کار گذاشتن
mark
U
علامت گذاشتن
emplace
U
کار گذاشتن
enchase
U
در نگین گذاشتن
pignus
U
گرو گذاشتن
to have the heels of any one
U
کسیرادردوعقب گذاشتن
encradle
U
درگهواره گذاشتن
marks
U
علامت گذاشتن
overtop
U
عقب گذاشتن
oviposit
U
تخم گذاشتن
cuple
U
در بوته گذاشتن
dew ret
U
زیرشبنم گذاشتن
lays
U
کار گذاشتن
pigged
U
بچه گذاشتن
enframe
U
درقاب گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone.
U
سر بسرکسی گذاشتن
grow a beard
U
ریش گذاشتن
over run
U
زیر پا گذاشتن
line out
U
با خط علامت گذاشتن
to keep in d.
U
امانت گذاشتن
To trample on justice . To be unfair.
U
پا روی حق گذاشتن
hand down
U
به ارث گذاشتن
lay away
U
کنار گذاشتن
welts
U
مغزی گذاشتن
dot
U
نقطه گذاشتن
put in pledge
U
گرو گذاشتن
give as a pledge
U
گرو گذاشتن
To grow a mustache .
U
سبیل گذاشتن
dotting
U
نقطه گذاشتن
enshrine
U
درزیارتگاه گذاشتن
exceed
U
عقب گذاشتن
exceeded
U
عقب گذاشتن
exceeds
U
عقب گذاشتن
flyblow
U
تخم گذاشتن
four horsemen
U
جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01
welt
U
مغزی گذاشتن
To grow a beard .
U
ریش گذاشتن
regulater
U
قاعده گذاشتن
to grow in years
U
پابسن گذاشتن
border
U
لبه گذاشتن
border
U
حاشیه گذاشتن
bordered
U
لبه گذاشتن
bordered
U
حاشیه گذاشتن
bordering
U
لبه گذاشتن
bordering
U
حاشیه گذاشتن
to hand down
U
بارث گذاشتن
saluting
U
احترام گذاشتن
salutes
U
احترام گذاشتن
to call for tenders
U
بمناقصه گذاشتن
to beat back
U
عقب گذاشتن
salute
U
احترام گذاشتن
pad
U
لایی گذاشتن
pads
U
لایی گذاشتن
saluted
U
احترام گذاشتن
set down
U
بزمین گذاشتن
putting a condition
U
شرط گذاشتن
put up to auction
U
به مزایده گذاشتن
cleck
U
تخم گذاشتن
coop
U
درقید گذاشتن
put on rudder
U
سکان گذاشتن
to set by
U
کنار گذاشتن
To discriminate . To make a distinction .
U
فرق گذاشتن
put aside
U
کنار گذاشتن
bilk
U
گذاشتن از پرداخت
begueath
U
به ارث گذاشتن
to hang up
U
معوق گذاشتن
put out to interest
U
به بهره گذاشتن
invests
U
سرمایه گذاشتن
investing
U
سرمایه گذاشتن
invested
U
سرمایه گذاشتن
pledges
U
رهن گذاشتن
invest
U
سرمایه گذاشتن
fused
U
فتیله گذاشتن در
cupel
U
در بوته گذاشتن
fuse
U
فتیله گذاشتن در
overruled
U
کنار گذاشتن
overrules
U
کنار گذاشتن
to set down
U
بزمین گذاشتن
to set a trap
U
تله گذاشتن
embarked
U
درکشتی گذاشتن
embark
U
درکشتی گذاشتن
enclose
U
درمیان گذاشتن
encloses
U
درمیان گذاشتن
to make a for
U
دردسترس گذاشتن
overrule
U
کنار گذاشتن
to set one's seal to
U
صحه گذاشتن
fuse
U
سیم گذاشتن
depositing
U
به امانت گذاشتن
fused
U
سیم گذاشتن
instal
U
کار گذاشتن
intube
U
در لوله گذاشتن
legate
U
بارث گذاشتن
legates
U
بارث گذاشتن
embarks
U
درکشتی گذاشتن
embarking
U
درکشتی گذاشتن
earmark
U
کنار گذاشتن
enclosing
U
درمیان گذاشتن
to sell by a
U
بمزایده گذاشتن
earmarks
U
کنار گذاشتن
juxtaposes
U
پهلوی هم گذاشتن
juxtaposes
U
پیش هم گذاشتن
juxtaposed
U
پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed
U
پیش هم گذاشتن
juxtapose
U
پهلوی هم گذاشتن
juxtapose
U
پیش هم گذاشتن
vanes
U
پر گذاشتن به تیر
to put a way
U
کنار گذاشتن
juxtaposing
U
پهلوی هم گذاشتن
to put to contract
U
بمناقصه گذاشتن
cloisters
U
درصومعه گذاشتن
cloister
U
درصومعه گذاشتن
to put up to a
U
بمزایده گذاشتن
to put up forsale
U
بمزایده گذاشتن
plight
U
گرو گذاشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com