Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
gas sentinel
U
مامور اطلاع بافراد هنگام حمله با گاز جنگی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
negligent escape
U
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
attackman
U
مامور حمله
almena
U
جان پناه
[در بلندترین قسمت بام در هنگام عملیات جنگی]
forlorn hope
U
دستهای که قبلا مامور حمله و بمباران جای محصوری میشوند
zero hour
U
هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی
head and arm
U
هنگام حمله حریف به دو خم دست و سر حریف را گرفته او رامی پیچانیم
join
U
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joins
U
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined
U
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
rading party
U
قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
escry
U
فریاد و غریو جنگی سردادن نعره جنگی
delegated
U
مامور فرستاده مامور کردن
delegating
U
مامور فرستاده مامور کردن
delegates
U
مامور فرستاده مامور کردن
delegate
U
مامور فرستاده مامور کردن
warship
U
کشتی جنگی ناو جنگی
warships
U
کشتی جنگی ناو جنگی
battle drill
U
مشق جنگی تمرین جنگی
cartel ship
U
کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
velimirovic attack
U
حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
hysterics
U
حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
counter riposte
U
حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
vortex breakdown/brust
U
جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
rio treaty
U
اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
ond shot
U
بیک حمله دریک حمله
hysteroid
U
حمله تشنجی شبیه حمله
hysterogenic
U
حمله تشنجی شبیه حمله
live fire
U
تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
piezoelectric
U
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
update
U
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updates
U
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updated
U
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
clear one's ears
U
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
front line
U
خط حمله خط حمله یادفاع
target date
U
زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
armistise
U
متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
uniformed
U
بی اطلاع
notice
U
اطلاع
intelligence
U
اطلاع
acquaintance
U
اطلاع
communication
U
اطلاع
awareness
U
اطلاع
word
U
اطلاع
nescious
U
بی اطلاع
know how
U
اطلاع
ill informed
U
بی اطلاع
deep read
U
با اطلاع
datum
U
اطلاع
conizance
U
اطلاع
information
U
اطلاع
unimformed
U
بی اطلاع
learning
U
اطلاع
warning
U
اطلاع
conscious mind
U
اطلاع
uninformed
U
بی اطلاع
knowledge
U
اطلاع
ill-informed
<adj.>
U
بی اطلاع
unknowingly
U
بی اطلاع
unknowing
U
بی اطلاع
unknowable
U
بی اطلاع
notification
U
اطلاع
consciousness
U
اطلاع
conscience
[archaic for: consciousness]
U
اطلاع
appreciation
[awareness]
U
اطلاع
well-read
U
با اطلاع
well read
U
با اطلاع
versed
U
با اطلاع
unaware
U
بی اطلاع
unwitting
U
بی اطلاع
advice
U
اطلاع
tip-off
U
اطلاع
unawares
U
بی اطلاع
misknow
U
بی اطلاع بودن از
notified
U
اطلاع دادن
precognition
U
اطلاع قبلی
notify
U
اطلاع دادن
noticing
U
توجه اطلاع
tip-off
U
اطلاع نهانی
attentions
U
اخطارجهت اطلاع به
attention
U
اخطارجهت اطلاع به
tip-offs
U
اطلاع نهانی
notice
U
توجه اطلاع
noticed
U
توجه اطلاع
notices
U
توجه اطلاع
notifying
U
اطلاع دادن
letter of a
U
اطلاع نامه
information
U
اطلاع دادن
criticaster
U
ناقد بی اطلاع
previews
U
اطلاع قبلی
preview
U
اطلاع قبلی
tip off
U
اطلاع نهانی
global knowledge
U
اطلاع سراسری
reported
U
اطلاع دادن
reports
U
اطلاع دادن
prospectus
U
اطلاع نامه
prospectuses
U
اطلاع نامه
report
U
اطلاع دادن
informatics
U
اطلاع رسانی
inking
U
اطلاع مختصر
advice note
U
یادداشت اطلاع
knowledge of results
U
اطلاع از نتایج
notifies
U
اطلاع دادن
unadvised
U
بدون اطلاع
unpolitical
U
بی اطلاع ازسیاست
a piece of information
U
یک تکه اطلاع
appointed
U
مامور
officers
U
مامور
pursuivant
U
مامور
functionaries
U
مامور
commissionaires
U
مامور
commissionaire
U
مامور
official
U
مامور
ranksman
U
مامور صف
bedel
U
مامور
bedell
U
مامور
missionaries
U
مامور
missionary
U
مامور
agents
U
مامور
commissioners
U
مامور
commissioner
U
مامور
officer
U
مامور
agent
U
مامور
functionary
U
مامور
functionery
U
مامور
he is in the know
U
اطلاع ویژه دارد
let me know
U
بمن اطلاع دهید
tipping
U
انعام اطلاع منحرمانه
publitize
U
به اطلاع عموم رساندن
mininformation
U
اطلاع یا خبر نادرست
publicizes
U
به اطلاع عموم رساندن
A one-month notice.
U
اطلاع قبلی یک ماهه
publicizing
U
به اطلاع عموم رساندن
Please let me know.
U
لطفا"به من اطلاع دهید
notify the public
U
به اطلاع عموم رساندن
publicized
U
به اطلاع عموم رساندن
We just received word that . . .
U
هم اکنون اطلاع رسید که …
publicize
U
به اطلاع عموم رساندن
publicising
U
به اطلاع عموم رساندن
publicises
U
به اطلاع عموم رساندن
tip
U
انعام اطلاع منحرمانه
publicised
U
به اطلاع عموم رساندن
message
U
حجم اطلاع مشخص
to pass on
[information or news]
U
به بقیه اطلاع دادن
to let know
U
خبردادن به اطلاع دادن
(do something) behind someone's back
<idiom>
U
بدون اطلاع کسی
As you are well informed…
U
همانطور که اطلاع دارید
messages
U
حجم اطلاع مشخص
gibberish
U
اطلاع بی معنا و بی استفاده
envoys
U
مامور نماینده
inquisitors
U
مامور تحقیق
investigators
U
مامور تحقیق
censoring
U
مامور سانسور
defector in place
U
مامور مخفی
scout
U
مامور اکتشاف
censors
U
مامور سانسور
envoys
U
فرستاده مامور
scouted
U
مامور اکتشاف
probation officer
U
مامور نافر
probation officers
U
مامور نافر
censored
U
مامور سانسور
emissaries
U
مامور سری
emissaries
U
مامور مخفی
emissary
U
مامور سری
emissary
U
مامور مخفی
he was ordered to europe
U
او مامور اروپا شد
inquisitor
U
مامور تحقیق
police officer
U
مامور پلیس
executioner
U
مامور اعدام
executioners
U
مامور اعدام
sergeant at arms
U
مامور اجرا
censor
U
مامور سانسور
police officers
U
مامور پلیس
secret agent
U
مامور مخفی
mole
U
مامور مخفی
secret agents
U
مامور مخفی
envoy
U
فرستاده مامور
bailiff
U
مامور اجرا
officers
U
مامور متصدی
bailiffs
U
مامور اجرا
customs officer
U
مامور گمرک
customs appraisor
U
مامور گمرک
custom assersor
U
مامور گمرک
bumbailiff
U
مامور اجرا
counterspy
U
مامور ضد جاسوسی
consular officer
U
مامور کنسولی
auditor
U
مامور رسیدگی
diplomatic agent
U
مامور سیاسی
diplomatic officer
U
مامور سیاسی
envoy
U
مامور نماینده
file clerk
U
مامور بایگانی
investigator
U
مامور تحقیق
assignee
U
نماینده مامور
executive bailiff
U
مامور اجرا
scouts
U
مامور اکتشاف
appoints
U
مامور کردن
envoi
U
مامور نماینده
officer
U
مامور متصدی
appoint
U
مامور کردن
auditors
U
مامور رسیدگی
hangmen
U
مامور اعدام
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com