Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 236 (24 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
respond
U
جواب دادن
responded
U
جواب دادن
responds
U
جواب دادن
recitative
U
جواب دادن
send away
U
جواب دادن
to make a response
U
جواب دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
answer
U
جواب دادن از عهده برامدن
answer
U
جواب احتیاج را دادن
answered
U
جواب دادن از عهده برامدن
answered
U
جواب احتیاج را دادن
answering
U
جواب دادن از عهده برامدن
answering
U
جواب احتیاج را دادن
answers
U
جواب دادن از عهده برامدن
answers
U
جواب احتیاج را دادن
rebut
U
جواب متقابل دادن
rebuts
U
جواب متقابل دادن
rebutted
U
جواب متقابل دادن
rebutting
U
جواب متقابل دادن
replied
U
پاسخ دادن جواب کتبی
replies
U
پاسخ دادن جواب کتبی
reply
U
پاسخ دادن جواب کتبی
replying
U
پاسخ دادن جواب کتبی
retort
U
جواب متقابل دادن
retorts
U
جواب متقابل دادن
counter
U
جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered
U
جواب دادن معامله بمثل کردن با
countering
U
جواب دادن معامله بمثل کردن با
have her cable
U
لنگر جواب دادن
meet some one's objections
U
به ایرادات کسی جواب دادن
to return a greeting
U
جواب سلام دادن
To answer back.
U
جواب دادن ( یکی بدو کردن )
bite the hand that feeds you
<idiom>
U
جواب خوبی را با بدی دادن
talk back
<idiom>
U
بی ادبانه جواب دادن
to accommodate
U
[به نیازی]
جواب دادن
to meet
U
[به نیازی]
جواب دادن
to comply
[with]
U
[به نیازی]
جواب دادن
Other Matches
irresponsive
U
جواب ندهنده بی جواب
ripostes
U
جواب
riposte
U
جواب
repost
U
جواب
counterplea
U
جواب رد
irreprovable
U
بی جواب
riposted
U
جواب
resolvent
U
جواب
antiphony
U
جواب
riposting
U
جواب
recalcitrancy
U
جواب رد
rejoinders
U
جواب
recalcitrance
U
جواب رد
rejoinder
U
جواب
responses
U
جواب
response
U
جواب
comeback
U
جواب
replies
U
جواب
in reply to
U
در جواب
replied
U
جواب
replying
U
جواب
comebacks
U
جواب
reply
U
جواب
whyŠthere is the answer
U
در سر جواب
brusque
U
پیش جواب
unanswerable
U
جواب ناپذیر
reply paid
U
جواب قبول
nope
U
جواب منفی
an abrupt answer
U
جواب تند
undertaker
U
جواب گو مسئول
undertakers
U
جواب گو مسئول
interlocutors
U
جواب دهنده
interlocutor
U
جواب دهنده
favourable
U
جواب مساعد
voice response
U
جواب صوتی
question answer
U
سئوال- جواب
answer mode
U
حالت جواب
answer pennant
U
پرچم جواب
reply paid /RP/
[reply prepaid]
U
جواب قبول
response position
U
مکان جواب
toss off
<idiom>
U
حاضر جواب
answering
U
: جواب پاسخ
A correct answer.
U
جواب صحیح
answered
U
: جواب پاسخ
A straightforward answer.
U
جواب سر راست
snip snap
U
جواب زیرکانه
answer
U
: جواب پاسخ
auto answer
U
خود جواب
answerable
U
جواب دار
undertaking
U
جواب گو مسئول
The wrong answer.
U
جواب غلط
counter memorial
U
جواب یادداشت
irrefragably
U
بطور بی جواب
responsory
U
جواب جماعت
answers
U
: جواب پاسخ
to give the mitten
U
جواب کردن
have it
<idiom>
U
به جواب رسیدن
He answered nothing.
U
اصلا جواب نداد
telephone responder
U
جواب دهنده تلفن
reply
U
جواب شفاهی دفاعیه
retorts
U
جواب متقابل تلافی
retort
U
جواب متقابل تلافی
unansweable
U
بی جواب تکذیب ناپذیر
out in left field
<idiom>
U
از جواب صحیح دورشدن
unique solution
U
جواب منحصر بفرد
corespondent
U
مسئول جواب گویی
To dismiss(sack,discharge)someone.
U
کسی را جواب کردن
replying
U
جواب شفاهی دفاعیه
replied
U
جواب شفاهی دفاعیه
flea in one's ear
<idiom>
U
جواب دندان شکن
repartee
U
جواب شوخی امیز
replies
U
جواب شفاهی دفاعیه
sockdolager
U
اتمام حجت جواب
sockdologer
U
اتمام حجت جواب
counterclaim
U
جواب به ادعای شاکی
sallies
U
جواب سریع و زیرکانه
sally
U
جواب سریع و زیرکانه
In response (reply) to your letter.
U
در جواب نامه تان
Touché!
U
خوب جواب دادی!
counterbid
U
جواب خریداربه فروشنده
A crushing reply(retort).
U
جواب دندان شکن
refutative
U
تکذیب کننده متضمن جواب رد
A logical remark has no answer.
<proverb>
U
یرف یساب جواب ندارد .
never to be at a loss for an answer
U
همیشه حاضر جواب بودن
To take the salute.
U
جواب سلام ( نظامی ) رادادن
Answer me this question.
U
جواب این سؤالم را بده
He didnt return (acknowledge) my greetings.
U
جواب سلام مرا نداد
Why don't you answer?
U
چرا جواب نمی دهید؟
Please answer the telephone.
U
لطفا" جواب تلفن را بدهید
audio response device
U
دستگاه جواب دهنده سمعی
antiphony
U
انعکاس یا جواب سرود وموسیقی
He was pressed for pressed for ad answer .
U
به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
refutatory
U
تکذیب کننده متضمن جواب رد
improvisator
U
بدیهه ساز حاضر جواب
We wI'll be notified(informed)of the results today.
U
امروز جواب کار معلوم می شود
responsor
U
دستگاه گیرنده و جواب دهنده الکترونیکی
the answer is right under your nose
<idiom>
U
جواب مثل روز روشن است
A sharp note(reply).
U
نامه (جواب ) تند ( شدید اللحن )
replication
U
جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
responsive
U
دارای عکس العمل سریع جواب گو
This does not satisfy me.
U
این جواب مرا قانع نمی کند
antiphon
U
سرودی که بوسیله سرایندگان کلیسا در جواب دستهء دیگرخوانده میشود
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
transpondor
U
دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
audio
U
ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
transponder
U
دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
menu display
U
روش محاورهای ارتباط باسیستم کامپیوتری از طریق سوال و جواب یا انتخابهای چند گانه
case
U
تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
cases
U
تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
linear
U
روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Thanks for calling back.
U
با تشکر برای تماس.
[به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
return
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
response time
U
زمان جواب زمان پاسخگویی
Force is the answer to force.
<proverb>
U
جواب زور را زور مى دهد .
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
assigning
U
نسبت دادن تخصیص دادن
promote
U
ترفیع دادن درجه دادن
empower
U
اختیار دادن وکالت دادن
lend
U
عاریه دادن اجاره دادن
instructs
U
دستور دادن اموزش دادن
decern
U
تشخیص دادن تمیز دادن
mitigate
U
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
U
تخفیف دادن تسکین دادن
empowers
U
اختیار دادن وکالت دادن
mitigates
U
تخفیف دادن تسکین دادن
judge
U
حکم دادن تشخیص دادن
promote
U
ترفیع دادن ترویج دادن
organises
U
سازمان دادن ارایش دادن
judged
U
حکم دادن تشخیص دادن
lends
U
عاریه دادن اجاره دادن
instructing
U
دستور دادن اموزش دادن
compensate
U
پاداش دادن عوض دادن
compensated
U
پاداش دادن عوض دادن
compensates
U
پاداش دادن عوض دادن
plating
U
اب دادن روکش فلز دادن
direct
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com