Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
up to the eyes in debt
U
تا گردن زیر بدهی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to get into debt
U
وام پیداکردن
debt
U
وام
to get into debt
U
بدهکارشدن
debt
U
بدهی
debt
U
قرض
debt
U
قصور
debt
U
غین
debt
U
بدهی داشتن
debt
U
بدهکاربودن
to get into debt
U
بدهی پیداکردن
to be in debt
U
مقروض بودن
to be in debt
U
بدهی داشتن
the d. of a debt
U
پرداخت بدهی
in debt
U
بدهکار
debt
U
دین
debt service
U
پرداخت اصل و فرع
debt collector
U
کارگزاروصول طلب
debt discount
U
تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
public debt
U
بدهی دولت
debt finance
U
افزایش سرمایه از طریق فروش سهام تامین محل برای پرداخت قروض و دیون
debt enforcement
U
درخواست طلب وصول
debt of nature
U
اجل
proof of debt
U
سندی که از طرف بستانکار شخص ورشکسته یامتوفی یا شرکت در حال تصفیه ارائه میشود
public debt
U
قرضه عمومی
debt of record
U
دین قانونی
debt of nature
U
مرگ
debt outstanding
U
وام معوقه
deep in debt
U
تا گردن زیر بدهی
debt limit
U
حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
debt of record
U
بدهی قانونی record of court محکوم به
debt of honour
U
وام شرافتی
debt of honour
U
بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
execution for debt
U
اقدام برای طلب وصول
proof of debt
U
دلیل طلب
oxygen debt
U
بدهی اکسیژن
net debt
U
بدهی خالص
immersed in debt
U
فرو رفته در فرض
immersed in debt
U
گرفتاربدهی
judgment debt
U
محکوم به مالی
judgement debt
U
محکوم به
judgement debt
U
دادخواسته
national debt
U
قرض ملی
national debt
U
قرضه ملی
passive debt
U
وام بی بهره
good debt
U
طلب وصول شدنی
indgement debt
U
محکوم به
private debt
U
بدهی خصوصی
present debt
U
دین حال
preferential debt
U
دین ممتازه
payment of an debt
U
وفاء دین
oxygen debt
U
وام اکسیژن
payment of a debt
U
اداء دین
floating debt
U
بدهی متغیر
funded debt
U
وام تنخواه دار
funded debt
U
وامی که دربرابران وجوهی رااختصاص داده باشند
national debt
U
بدهی ملی
bad debt
U
طلب لاوصول حساب ذخیرهای که برای جبران مطالبات لاوصول نگهداری میشود
debt cut
U
بخشش بدهکای
debt rescheduling
U
تجدید نظر در شرایط وام
debt forgiveness
U
بخشش بدهکای
To be up to ones ears in debt.
U
تا خرخره درقرض بودن
debt cut
U
صرف نظر از بدهکاری
debt relief
U
بخشش بدهکای
debt forgiveness
U
صرف نظر از بدهکاری
to run into debt
U
قرض بالا آوردن
debt perpetrator
U
مرتکب بدهی
debt perpetrator
U
خطاکار در بدهی
debt relief
U
صرف نظر از بدهکاری
bad debt
U
طلب غیر قابل وصول
To be in debt up to ones ears.
U
غرق بدهی بودن
debt advice
U
اعلامیه بدهکار
crown debt
U
طلب دولتی بستانکاری دولتی
crown debt
U
وام بدولت
debt burden
U
بار بدهی
consolidated debt
U
بدهی یک کاسه شده
specialty debt
U
تعهدات مستند به اسناد رسمی
attachment of debt
U
توقیف طلب
arrears of debt
U
دیون معوقه
run in debt
U
قرض بهم رساندن
an active debt
U
بدهی با ربح
acknowledgement of debt
U
اقرار به بدهی
acknowladgement of debt
U
قبول بدهی
debt collector
U
وصول کننده طلب
verification of debt
U
تشخیص مطالبات
debt balance
U
مانده بدهکار
all eyes
U
چهار چشمی
before my very eyes
U
جلوی چشمهایم
to be all eyes
U
موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
have eyes only for
<idiom>
U
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
to keep an eyes on
U
پاییدن
to keep an eyes on
U
موافبت کردن
eyes right!
U
نظر براست !
eyes
U
دکمه یا گره سیب زمینی
eyes
U
نگاه کردن
eyes
U
دیدخوب با تشخیص مسافت
eyes
U
سوراخ میخ کوهنوردی
eyes
U
چشمی
eyes
U
دیدن پاییدن
eyes
U
حلقه
eyes
U
نورگیر
eyes
U
شکاف
d. eyes
U
چشمان بادکرده
eyes
U
مرکز هر چیزی کاراگاه
eyes
U
روزنه دار
eyes
U
چشم
eyes
U
دیده
eyes
U
بینایی
eyes
U
دهانه سوراخ سوزن
eyes
U
گوشوارهای سوراخ سوزن
eyes
U
شکاف درجه دایرهای شکل
f.eyes
U
چشمان فتان یاگیرنده
eyes right
U
نظر به راست
eyes
U
چشمی طناب
To be in the red . To contract a debt .
U
قرض بالاآوردن
to pay off a debt
[mortgage]
U
بدهی
[رهنی]
را قسطی پرداختن
discharging from an obligation or a debt
U
ابراء ذمه
national debt burden
U
بار قرضه ملی
i paid the debt plus interest
U
بدهی را با بهره ان دادم
debt income ratio
U
نسبت قروض به درامد ملی
debt collection for realisation
U
property pledged of وصول طلب با نقد کردن وثیقه
simple content debt
U
دین ناشی از قرارداد شفاهی
debt collecting agency
U
نماینده وصول مطالبات
It took place under my very eyes.
U
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
eyes pop out
<idiom>
U
خیلی متعجب شدن
With her languid eyes .
U
با چشمهای مستش ( خمار )
stars in one's eyes
<idiom>
U
برق زدن چشمها از خوشحالی
cat's-eyes
U
باباغوری
cat's-eyes
U
عین الهر سفیداب
lay eyes on
<idiom>
U
دیدن
To have roving eyes.
U
چشم جرانی کردن ؟چشم چران بودن
To shade ones eyes.
U
سایه زدن به چشم ( آرایش چشم )
hit someone between the eyes
<idiom>
U
چشم زدن کسی
in the eyes of law
U
از دید قانون
to roll one's eyes
<idiom>
U
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
Their eyes met.
U
آنها به هم زل زدند.
[همینطور به معنی گفتگوی بدون مکالمه یا عشق به هم]
to water
[of eyes]
U
اشک آمدن
make eyes at
<idiom>
U
set eyes on
<idiom>
U
دیدن
To fix ones eyes on something.
U
به چیزی چشم دوختن
light of one's eyes
U
نور چشم
sunken eyes
U
چشمان فرو رفته
crabs eyes
U
عین السرطان
blear eyes
U
تارچشم
to drink in with ones eyes
U
بچشم خریداری نگاه کردن
to feed ones eyes
U
چشم چرانی کردن
blear eyes
U
چشمان قی گرفته
beady eyes
U
چشمان ریز براق
bull's-eyes
U
مرکز هدف
bull's-eyes
U
قلب هدف تیری که بهدف اصابت کند
hooks and eyes
U
قزن قفلی
to make eyes at
U
به چشم خاطرخواهی یاخریداری نگاه کردن
to make eyes at
U
عاشقانه نگاه کردن
streaming eyes
U
چشمان اشکبار
sheep's eyes
U
نظر بازی
light of one's eyes
U
نور دیده
languishing eyes
U
یا بیحال
languishing eyes
U
چشمان خمار
his eyes were inflammed
U
چشمهایش اماس کرد
hazel eyes
U
چشمان میشی
hazel eyes
U
چشم میشی
eyes of the ship
U
دریچههای دیدناو
eyes left
U
نظر به چپ
expressive eyes
U
چشمان با حالت
sore eyes
U
چشم درد
eyes of the ship
U
چشمی ناو
sheep's eyes
U
نگاه عاشقانه
to poreone's eyes out
U
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to set eyes on
U
نگاه کردن
hook and eyes
U
قفلی
black eyes
U
چشم سیاه
black eyes
U
سیاهی اطراف چشم
hook and eyes
U
قزن
black eyes
U
بدنامی
cat's-eyes
U
چشم گربهای
up to the eyes in work
U
سخت مشغول کار
to strain one's eyes
U
فشارزیادبرچشم خودوارداوردن
To make eyes.
U
چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
private eyes
U
کارآگاه خصوصی
to strain one's eyes
U
چشم خود رازیاد خسته کردن
to set eyes on
U
دیدن
with my proper eyes
U
با چشم خودم
black eyes
U
سیه چشم
Better to go to bed supperless than to rise in debt.
<proverb>
U
گرسنه خوابیدن بهتر است تا در قرض بیدار شدن.
debt due at a future time
U
دین موجل
To open somebodys eyes to something.
U
چشم وگوش کسی را باز کردن
to grate on somebody's eyes
[ears]
U
چشم های
[گوش های]
کسی را آزار دادن
[چونکه ناپسند است]
to screen one's eyes from the sun
U
از چشمهای خود از خورشید محافظت کردن
beauty is in the eyes of the beholder
<proverb>
U
اگر بر دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
To be all eyes. To watch like a hawk.
U
چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
The moment I set eyes on you. ,
U
از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
eyes are bigger than one's stomach
<idiom>
U
بیش از فرفیت غذا خوردن
You are stll a child in her eyes.
U
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
Every thing swims before my eyes .
U
چشمم سیاهی می رود
eyes in the back of one's head
<idiom>
U
پشت سرش هم چشم داره
Take this handkerchief and wipe your eyes.
U
این دستمال را بگیر اشکهایت را پاک کن
She stared at him with wide eyes.
U
با چشمهای گشاد ( گشاد شده ) با ؟ خیره شده بود
bloods hot eyes
U
چشمان قرمز و خون گرفته
tears suffused his eyes
U
اشک در چشمانش پر شد
He doesnt do it for our black eyes.
U
عاشق چشم وابروی ماکه نیست
eyes in the back of one's head
<idiom>
U
چهار چشمی پاییدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com