Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
twenty four hour charge rate
U
امپر مجاز باتری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
What's the charge per hour?
U
کرایه هر ساعت چقدر است؟
twenty one
U
عددبیست ویک
twenty first
U
بیست و یکم
twenty one
U
بیست ویک
one and twenty
U
بیست و یک
I am going on twenty.
U
دارم می روم توی 20سالگی ؟
two and twenty
U
بیست و دو
twenty
U
عدد بیست
At the age of twenty.
U
درسن 20 سالگه
I reckon she is twenty.
U
بحساب من بیست سالش است
twenty fourmo
U
قطع کاغذ یاکتاب 42 ورقی
The well is twenty meters deep.
U
این چاه بیست متر گود است
Twenty head of cattle .
U
بیست رأس گاو ( احشام )
zero hour
U
لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
zero hour
U
ساعت س
Every so often . Every hour on the hour.
U
دم به ساعت
zero hour
U
ساعت شروع عملیات
zero hour
<idiom>
U
لحظه دقیق حمله درجنگ
zero hour
U
هنگام حمله یا حرکت تعیین شده قبلی
h hour
U
ساعت س
e hour
U
وقت ستادی
do not go in an u. hour
U
وقتی که ساعت بداست نروید
hour
U
06 دقیقه
e hour
U
وقت مخصوص اجرای عملیات ستادی
h hour
U
ساعت شروع عملیات
zero hour
<idiom>
U
لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
hour
U
مدت کم
hour
U
وقت
hour
U
ساعت
hour ly
U
ساعت به ساعت
rush-hour
U
ساعت پرمشغله
kilowatt hour
U
کیلووات در ساعت
watt hour
U
وات ساعت
the hour has struck
U
زنگ ساعت زده شد
rush-hour
U
ساعت شلوغی
happy hour
<idiom>
U
ساعات تفریح وخوشی
the hour has struck
U
موقع بحران رسید
man-hour
U
نفرساعت
rush-hour
U
وقت پررفت و آمد
unearthly hour
<idiom>
U
مزاحمت
The darkest hour is that before the down.
<proverb>
U
تاریک ترین لیظه هنگامی است که چیزی به فجر نمانده است .
lunch hour
U
ساعتصرفنهار
man-hour
U
جمع تعداد ساعات کار
hour hand
U
عقربه ساعت شمار
hour hands
U
عقربه ساعت شمار
hour land
U
عقربه ساعت شمار
eleventh hour
U
آخرینفرصت
at the eleventh hour
U
در آخرین لحظات
at the elventh hour
U
دقیقه نود کاری انجام دادن
It take one hour there and back.
U
رفتن وبر گشتن ( رفت وبرگشت ) یکساعت طول می کشد
at an unearthy hour
U
بی موقع
ampere hour
U
امپر- ساعت
ampere hour
U
امپر ساعت
hour meter
U
زمان شمار
in hour's time
U
د ر
in hour's time
U
دو ساعت
in the space of an hour
U
بفاصله یک ساعت
quarter of an hour
U
یک چهارم سده
quarter hour
U
ربع ساعت
quarter hour
U
پانزده دقیقه
man hour
U
یک ساعت کار یک کارگر
man hour
U
واحد کار بر حسب ساعت
man hour
U
نفر ساعت
hour angle
U
زاویه ساعتی
hour glass
U
ساعت ریگی
half hour
U
نیم ساعت
half hour
U
03 دقیقه
horsepower hour
U
توان اسب در ساعت
man hour
U
واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود
hour angle
U
زاویه نصف النهارجغرافیایی
hour angle
U
زاویه ساعتی خورشید
hour circle
U
دایره ساعتی
hour circle
U
نصف النهار حلقه مدرج
The poison took effect after one hour.
زهر پس از یکساعت اثر کرد اما حرفم در او اثر نداشت.
watt hour meter
U
کنتور وات ساعت کنتور مصرف واقعی
greenwich hour angle
U
زاویه ساعتی بین نصف النهارسماوی گرینویچ و نصف النهار محل
local hour angle
U
زاویه ساعتی محلی
life is not worth an hour's p
U
ساعتی هم نمیتوان به زندگی اطمینان داشت
kilowatt hour meter
U
کنتور کیلووات ساعت
sidereal hour angle
U
زاویه ساعتی نجومی
watt hour meter
U
وات- ساعت سنج
ampere hour meter
U
امپر- ساعت سنج
var hour meter
U
کنتور مصرف کور
rush-hour traffic
U
ساعت شلوغی ترافیک
How did this half hour unfold?
U
این نیم ساعت چطور پیش رفت؟
rush-hour traffic
U
وقت شلوغ رفت و آمد
hour angle gear
U
ساعتدندهدارگوشهای
ampere hour capacity
U
فرفیت باطری
watt hour meter
U
وات ساعت متر
volt ampere hour meter
U
کنتور مصرف فاهری
ampere hour meter regulation
U
تنظیم امپر- ساعت سنج
induction type hour meter
U
کنتور القائی
induction watt hour meter
U
کنتور وات ساعت القائی
the morning hour has gold in its mouth
<proverb>
U
سحرخیز باش تا کامروا باشی
reactive volt ampere hour meter
U
کنتور ولت- امپر- ساعت- راکتیو
ampere hour efficiency of storage batter
U
بازده باتری انبارهای
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
U
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
reactive volt ampere hour meter
U
کنتور مصرف کور
(in) charge of something
<idiom>
U
مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
take over in charge
U
تحت اختیار دراوردن
charge some one with
U
به عهده کسی گذاشتن
charge
U
که برای ذخیره سازی داده و امکان دستیابی ترتیبی وتصادفی به کار می رود
on charge of
U
به اتهام
in charge
U
متصدی
be charge with
U
متهم شدن به
like charge
U
قطبهای همنام
like charge
U
شارژ همنام
take over in charge
U
تصدی
charge
U
وسیله الکترونیکی که با بار الکتریکی کار میکند
charge
U
خرج منفجره
charge
U
خرج
charge
U
متهم کردن
charge
U
بار الکتریکی
charge
U
دستگاه با ماده منفجره
charge
U
موردحمایت
charge
U
پرکردن
charge
U
مطالبه بها
charge
U
متهم ساختن
charge
U
زیربار کشیدن
charge
U
عهده دارکردن
charge
U
گماشتن
charge
U
بار مسئولیت
charge
U
وزن
charge
U
هزینه
charge
U
پر کردن
charge
U
خرج گذاری کردن شارژ کردن
charge
U
بار
charge
U
ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
charge
U
محفظهای
charge
U
مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند
charge
U
بدهکار کردن
charge
U
شارژ کردن شارژ
charge
U
بار کردن
charge
U
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge
U
اتهام
charge
U
حمله به حریف
charge
U
خطای حمله
charge
U
جرم کل سوخت در راکتهای سوخت جامد
charge
U
حمله اتهام
in charge
<adj.>
U
پاسخگو
in charge
<adj.>
U
مسئول
charge
U
عهده داری
charge
U
1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
in charge
<idiom>
U
مسئول بودن
charge
U
تصدی
in the charge of
<idiom>
U
تحت مراقب یا نظارت
space charge
U
ناحیه بار فضا
detonating charge
U
خرج منفجر کننده
detonation charge
U
خرج انفجار
detonation charge
U
خرج تلاش
ignition charge
U
خرج احتراق
diamond charge
U
خرج چهارگوش
deep charge
U
خرج عمیق دریایی
density of charge
U
چگالی بار برقی
officer in charge
U
افسر مسئول اجرا
officer in charge
U
افسر مسئول
nucleon charge
U
بار نوکلئون
nuclear charge
U
بار هسته
normal charge
U
خرج معمولی توپ
negative charge
U
بار منفی
multisection charge
U
خرج چندقسمتی
multisection charge
U
خرج چند کیسهای
mobile charge
U
بار متحرک
melting charge
U
شارژ ذوب
diamond charge
U
خرج مربع شکل
deep charge
U
خرج گود
charge carrier
U
حامل بار
[فیزیک]
[شیمی]
[مهندسی]
induced charge
U
بار القاء شده
formal charge
U
بار قراردادی
free of charge
U
رایگان
free of charge
U
معاف از حقوق گمرکی
detonating charge
U
چاشنی
free of charge
U
مجانی
hard charge
U
بشدت و حداکثر سرعت راندن
handing charge
U
هزینه باربری
full charge
U
خرج کامل توپ
furnace charge
U
شارژ کوره
give in charge
U
سپردن
extra charge
U
هزینه فوق العاده
explosive charge
U
خرج سوختار
explosive charge
U
خرج منفجره
effective charge
U
بار موثر
electric charge
U
بار الکتریکی
electric charge
U
بار برقی
impulse charge
U
نیروی محرکه اولیه
impulse charge
U
خرج محرکه
ignition charge
U
خرج اشتعال
electron charge
U
بار الکترون
electronic charge
U
بار بنیادین
equalizing charge
U
بار برابرکننده
give in charge
U
تحویل پلیس دادن
partial charge
U
بار جزیی
export charge
U
حقوق صادرات
unlike charge
U
قطب غیر همنام
export charge
U
هزینه صادرات
volume charge
U
بار حجمی
export charge
U
تعرفه صادرات
trickle charge
U
پر کردن اهسته
total charge
U
بارگذاری کامل
to charge the battery
U
باتری را بار کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com