English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 186 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to strike camp U اردورابهم زدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Can we camp here? U آیا اینجا میتوانیم اردو بزنیم؟
camp U پادگان اردو زدن چادر زدن
camp U اردوگاه نظامی
camp U چادر
camp U لشکرگاه
camp U چادر زدن
camp U اردو زدن
camp U منزل کردن
camp U اردوگاه
camp U خیمه سرا
camp U اردو
Can we camp here? U آیا اینجا میتوانیم چادر بزنیم؟
base camp U پایگاه اصلی کمپ اصلی
trailer camp U محل استقرار ترایلربااتاقهای چرخدار متصل به وسائط نقلیه
camp chair U صندلی سفری صندلی صحرایی
concentration camp U بازداشتگاه اسرا
camp chair U صندلی تاشونده
concentration camp U منطقه تجمع اسرا
base camp U پایگاه مبنا
concentration camp U بازداشتگاه
camp color U پرچم اردویی
prison camp U اردوگاه زندانیان
holiday camp U تفریحگاهتعطیلی
summer camp U پایگاهتابستانی
Where is the location of this camp ? U محل این اردوگاه کجاست ؟
Is there a camp site near here? U آیا نزدیک اینجا چادر زدن وجود دارد؟
Is there a camp site near here? U آیا نزدیک اینجا محل اردو وجود دارد؟
refugee camp U اردوگاه پناهندگان
prison camp U بازداشتگاه بیرون شهر
work camp U محل کار زندانیان
work camp U اردوی کار
camp color U پرچم کوچک اردوگاهی
computer camp U اردوی کامپیوتر
flying camp U اردوی سبک وسیار
internment camp U بازداشتگاه غیر نظامیان اردوگاه پناهندگان
labor camp U اردوگاه کار
prison camp U زندان صحرایی
to skirt a camp U از کنار یا پیرامون اردویی ردشدن
training camp U اردوی امادگی
camp-shedding U [پایه ها و تخته های روی ساحل رودخانه]
aide-de-camp U اجودان مخصوص
camp bed U تخت خواب سفری
camp beds U تخت خواب سفری
aide de camp U اجودان مخصوص
aides-de-camp U اجودان مخصوص
camp followers U اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند
camp follower U اشخاص غیر نظامی که همراه قشون حرکت میکنند
boot camp U اردوگاه تعلیمات نظامی نیروی دریایی
concentration camp U بازداشتگاه زندانیان سیاسی یااسرای جنگی
concentration camp U اردوگاه کار اجباری
camp color party U دسته پرچم یورتچی
camp color party U گروه پرچم
two-burner camp stove U اجاقدوشعله
vacation camp [American E] U تفریحگاه تعطیلی
vacation camp [American E] U پایگاه تابستانی
single-burner camp stove U اجاقپیکنیکیتکشعله
to strike up U خواندن یازدن اغازکردن
strike U تک هوایی
they are on strike U اعتصاب کرده اند
to go on strike U اعتصاب کردن
strike up U نواختن
strike up U نواخته شدن
strike out <idiom> U رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
strike out U تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike out U باطل کردن
strike out U واردعمل شدن
strike out U از بازی خارج شدن
to strike in U به اندرون زدن
strike U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike U تک ناگهانی
to strike into U شروع کردن
to strike into U اغازنهادن
to strike in U پامیان گذاردن
to strike in U دخالت کردن
strike U حمله ضربه زدن به دشمن
strike U حمله کردن
strike U ضربت زدن یورش
strike U ضربت
to strike an a U بصورت ویژهای درامدن
to strike an a U وضعی بخودگرفتن
strike U چادر را از جا کندن
strike U توپ زن بودن
strike U تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike U فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike U اعتصاب
strike U ضربه زدن
second strike U اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike U ضربت زدن خوردن به
first strike U اولین ضربه
strike U اصابت اعتصاب کردن
strike U اعتصاب کردن
first strike U اولین ضربت در اولین حمله
to strike at any one U ضربت خود را متوجه کسی ساختن
strike U تصادم
go on strike U اعتصاب کردن
strike U زدن
to strike U زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
strike U بخاطرخطورکردن
strike off U بی زحمت درست کردن
strike off U بی زحمت ایجاد شدن
strike U برخورد
strike U اعتصاب ضربه
strike U سکه ضرب کردن
strike below U بردن کالا به انبار
to strike tens U اردو رابهم زدن
wildcat strike <idiom> U اعتصاب کارگران
strike with terror U ترسیده
to strike with awe U هیبت زده کردن
to strike root U برقرارشدن
to strike work U دست از کار کشیدن
to strike work U اعتصاب کردن
strike plate U صفحهتوپی
strike it rich <idiom> U یک شبه ره صد ساله رفتن
to go on a hunger strike U اعتصاب غذا کردن
To strike a match. U کبریت زدن
fly strike U هجوم مگس
To cross out . To strike off. U خط زدن
strike-breaking U شکستناعتصاب
rent strike U پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
strike it rich <idiom> U ناگهان پول و پله ای به هم زدن
lightning strike U اعتصاباعتراضآمیز
to strike something open U با ضربه چیزی را باز کردن
hunger strike U اعتصاب غذا
strike-breakers U اعتصاب شکن
strike-breaker U اعتصاب شکن
strike root U ریشه کردن گرفتن
so strike one's flag U کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike U اعتصاب
strike a balance U موازنه بدست اوردن
strike an attitude U حالتی بخود گرفتن
strike blind U با ضربه کور کردن
strike force U نیروی ضربتی
strike force U نیروی کمین یا ضربت
strike joint U شکستگی طولی
strike off the rolls U از صورت وکلا خارج کردن
strike oil U به نفت رسیدن
strike root U ریشه زدن
so strike one's flag U پرچم خودراخواباندن
post strike U بعد از تک هوایی
post strike U بعد از اجرای تک
air strike U تک هوایی
air strike U حمله هوایی
general strike U اعتصاب عمومی
hunger strike U اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
data strike U چاهک داده ها
strike a bargain U معامله کردن
he strike him blind U چنان زد که کورش کرد
strike pay U حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
light strike U اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
nuclear strike U تک هستهای
out law strike U اعتصاب غیر قانونی
strike with a hammer U پتک زدن
to strike root U ریشه کردن پابرجاشدن
to strike a blow for U به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a snag U بمانعی برخوردن
to strike a spark out of U جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
nuclear strike U تک اتمی
to strike dumb U گنگ کردن
to strike dumb U مات ومبهوت کردن
to strike fire U اتش دراوردن
to strike hands U دست پیمان بهم دادن
to strike off the rolls U از صورت حذف کردن
to strike oil U بنفت رسیدن
to strike oil U کامیاب شدن موفق شدن
to strike one in the mouth U توی دهن کسی زدن
to strike root U ریشه زدن
to strike root U ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike a blow for U سنگ
strike zone U سیرمجاز گوی چوگان زن
strike with terror U وحشت زده
ten strike U ضربت بازی بولینگ ده میلهای
ten strike U امر موفقیت امیز
to strike a light U کبریت زدن
to strike a balance U موازنه دراوردن
to strike a bargain U درمعامله موافقت پیداکردن
strike zone U منطقه خط سیر
To deliver (strike) a blow U ضربه زدن ( وارد آوردن )
strike while the iron is hot <idiom> U سود بردن
strike while the iron is hot U تا تنور گرم است باید نان پخت
Strike while the iron is hot . <proverb> U تا آهن داغ است ضربه بزن .
To deliver (strike ) a blow . U ضربه وارد ساختن
to strike a match or light U کبریت زدن
multi strike printer ribbon U ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
He warned he would go on a termless hunger strike. U او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
To strike an a attitude . To put on a stern look . U قیافه گرفتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com