Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
swing half turn
U
تاب بدن ژیمناست با نیم پیچ
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
round turn and two half hitches
U
گره بویه
to turn
[to turn off]
[to make a turn]
U
پیچیدن
[با خودرو]
swing saw
U
اره کانهای نوسان دار
swing
U
ضربه محکم با راکت یا چوب هم گارد
swing
U
اونگ نوعی رقص واهنگ ان
swing
U
اهتزاز
swing
U
تاب نوسان
swing
U
چرخیدن
swing
U
اونگان شدن یا کردن
swing up
U
درحال تاب خوردن
swing
U
تاب خوردن
swing up
U
بدن راازمیله بالاکشیدن
let it have its swing
U
بگذاریدسیرعادی خودرابکند بگذارید جریان خودراطی کند
swing
U
هم فوروارد حرکت ناگهانی یکطرفه توپ پرتاب شده چرخش بدون کنترل بدن
swing
U
پیچیدن موازی اسکیها
swing
U
قطردوران قطر گردش
swing
U
چرخ دادن چرخ تاب
swing
U
جنبش
swing
U
جنبانیدن
swing
U
نوسان
swing
U
تاب دادن
swing
U
تاب خوردن دور زدن چرخیدن
swing
U
نوسان کردن
short swing
U
پیچهای با شعاع کم
swing bucket
U
جراثقال نوسان دار
swing from one's heels
U
ضربههای قدرتی
swing gates
U
دریچههای گردان
swing bar
U
اسبابی مانند دنبل برای تقویت عضلههای بازو و شانه
swing roll
U
چرخش نیمدایره روی یکپاوبعد روی پای دیگر با کنترل پای ازاد از جلو بعقب
swing voter
U
فردیکهبهحزبسیاسیخاصیتعلقندارد
compass swing
U
چرخش خط محوری
swing bridge
U
پل نوسان دار
swing bridge
U
پل گردان
swing bowler
U
توپ اندازی که از پرتاب توپ با حرکات قوسی اش استفاده میکند
swing basket
U
سبد ابکشی
swing bell
U
اسبابی مانند دنبل برای تقویت عضلههای بازو و شانه
get in the swing of things
<idiom>
U
به شرایط جدید عادت کردن
swing bucket
U
جراثقال گردان
compass swing
U
قطب نما انحراف طولی قطب نما
voltage swing
U
نوسان فشار الکتریکی نوسان ولتاژ
upward swing
U
نوسان به سمت بالا
swing door
U
در گردان
to make somebody swing
U
کسی را دار زدن
[اصطلاح روزمره]
swing doors
U
در گردان
giant swing
U
افتاب یا مهتاب
downward swing
U
نوسان رو به پایین
back swing
U
نوسان به عقب
boom swing
U
ناحیه لرزش
boom swing
U
حیطه نوسان
to swing the lead
U
اززیر کار در رفتن
to swing the lead
U
خود را به ناخوشی زدن
hip swing
U
چرخ جلو روی پارالل
giant swing
U
تاب بلند
forward swing
U
تاباولیه
to make somebody swing
U
بدار آویختن کسی
[اصطلاح روزمره]
frequency swing
U
انحراف فرکانس
center swing bridge
U
پل میانگرد
grid voltage swing
U
تغییر یا نوسان ولتاژ شبکه
the work is in full swing
U
کاربخوبی جریان دارد
There is not room no swing a cat .
<proverb>
U
گربه را مجال گذز نیست .
german giant swing
U
افتاب شکسته
swing frame grinder
U
دستگاه سنگ زنی نوسان دار
To shake ( swing , roll) ones hips .
U
قر دادن
second half
U
نیمه دوم
half a d.
U
شش تا
half in half out
U
دو پشتک به عقب با نیم وارو
outside half
U
هافبک کناری
half a d.
U
نیم دو جین
half and half
U
نوعی ابجو انگلیسی
one is half of two
U
یکی نیمی است از دو
one half of
U
یک نصف
one half of
U
نیمی از
one's better half
U
زن بطور کنایه
i thank you be half of
U
از طرف ... تشکر می کنم
half way
U
نیمه راه
half way
U
واقع در نیمه راه
half and half
U
بالمناصفه
half and half
U
نصفانصف
ones better half
U
زن
to go off half
U
بی گدارباب زدن
to go off half
U
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
half
U
نصف
half
U
کارتن با طول نصفه
half
U
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
U
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
U
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
U
بطور ناقص
half
U
یکی از دو بخش معادل
first half
U
نیمه نخست
half
U
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
U
نیم
right half
U
نیمهراست
half
U
نصفه
half
U
سو
half
U
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
U
طرف
half
U
شریک ناقص
half
U
نیمی
half
U
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
U
نیمه نخست
half pay
U
حق مستمری
half pay
U
حق انتظار خدمت
half pay
U
حقوق ناتمام
half pace
U
سکو
half pace
U
تخت گاه
half pace
U
شاه نشین
half of my time
U
نیمی ازوقت من
half penny
U
سکه نیم پنی
half pint
U
کوتاه تر از مقدارمتوسط
half pint
U
کوچک
half pint
U
کوچولو
half section
U
نیم مقطع
half section
U
نیم برش
half hour
U
03 دقیقه
half seas over
U
پاتیل
half seas over
U
مست خراب
half round
U
گج بری نیم گرد
half round
U
نیم دایره
half round
U
نیم گرد
half relief
U
نیم برجسته
half reaction
U
نیم واکنش
half shadow
U
نیم سایه
half fare
U
نیم بهاء
half loaded
U
سلاح نیمه خرج گذاری شده
half loaded
U
سلاح نیمه پر
half life
U
نیمه عمر تشعشعی موادرادیواکتیو نیمه عمر
half length
U
نصف درازا
half length
U
تصویر نیم تنه مجسمه نیم تنه
half length
U
نیم پیکر
half hearted
U
از روی بی علاقگی
half heartedness
U
عدم خلوص
half heartedness
U
بی میلی سردی
half hitch
U
گره نیم خفت
half left
U
فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
half hitch
U
نیم گره
half hitch
U
نیم خفت
half knot
U
گره خفتی
half hitching
U
نیم خفت زدن
half hose
U
جوراب مردانه
half knot
U
نیم گره
half hearted
U
از روی دودلی
half long
U
حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half mad
U
اندکی دیوانه
half nephew
U
پسرناخواهری
half nephew
U
پسرنابرادری
half fare
U
نصف قیمت
half moon
U
هرچیزهلالی شکل
half moon
U
هلالی
half moon
U
تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon
U
نصفه ماه
half mast
U
نیم افراشتن پرچم
half mast
U
نیم افراشتگی پرچم
half hard
U
نیم سخت
half mast
U
نیم افراشته
half mast
U
نیم افراشتن
half mast
U
نیم افراشتگی
half made
U
نیم دیوانه
half hearted
U
مردد
half made
U
اندکی دیوانه
half mad
U
خل
half hour
U
نیم ساعت
half-timbered
U
نیمه چوبی
one and half pass
U
یک و نیم گذری
go off half-cocked
<idiom>
U
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
of half blood
U
ناتنی
meet half way
U
مصالحه کردن سازش کردن
meet half way
U
مدارا کردن
half-baked
<idiom>
U
احمق
half the battle
<idiom>
U
قسمت بزرگیاز کار
have half a mind
<idiom>
U
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
U
دوقلو بودن
lap half
U
پیوند نیم نیم
it is not half bad
U
انجا بداست
it is not half bad
U
هیچ بد نیست
it is half cooked
U
نیم پخته است
i had half a mind to go
U
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight
U
وزن او نصف وزن شما است
he did half swear
U
سخت سوگندیادکردن
He is only half a man .
U
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
right half back
U
نگهبان راست
to see with half an eye
U
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
U
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
centre half
U
نیمهمیانی
fly half
U
نیمهپرتابمرتفعتوپ
half barb
U
پیکاننصفه
half handle
U
نیمدسته
half indexing
U
فهرستسازینیمه
half-glasses
عینک یک چشمی
half-side
U
نصفیکطرف
half-slip
U
زیرداخلی
left half
U
نیمهچپ
standoff half
U
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
half board
U
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half-day
U
کارنیمروز
half-price
U
نیمبها
half-term
U
تعطیلیبینترم
half yearly
U
نیم ساله
half yearly
U
شش ماهه
half time
U
نیم وقت
half time
U
نصف وقت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com