English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
snow ball U گلوله برف
snow ball U با گلوله برف زدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
snow ball tree U گل بدماغ
Other Matches
blood snow [watermelon snow] [red snow] U برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] U برف روی زمین نمی ماند.
There was a heavy fall of snow (snow-fall). U برف سنگینی بارید
snow برف
snow U برف باریدن
snow U برفک
snow U پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow course U برف راهه
snow U واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow U برف امدن
snow under U مستغرق ساختن
to d. with snow U ازبرف
snow under <idiom> U قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
to d. with snow U پوشاندن
snow under U شکست فاحش خوردن
snow under U بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow U برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
intermittent snow U بارشمتناوببرف
snow grouse U بعدا پرسیده شود
snow devil U بهمن
snow slip U بهمن
new fallen snow U برف تازه
snow leopard U یوز پلنگ
corn snow U برف تگرگی
snow berry U گل برف
snow boot U پوتین برف یا اسکی
snow blink U تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow berry U گل مروارید
snow blind U برف کور
snow blind U برف کوری
snow blindness U برف کور
granular snow U برف سفت با دانههای درشت
snow guard U محافظبرف
packed snow U برف فشرده شده
snow tractor U تراکتور برف
snow thrower U برف خور
snow job <idiom> U لاف استادی زدن
corn snow U برفی که دانه بندی درشت دارد
snow job <idiom> U لاف زدن
continuous snow U بارشبرفدائمی
corn snow U برف شکری
Snow thaws. U برف آب می شود
snow shower U بارشبرف
cloggy snow U برف چسبناک
snow bound U دچار برف
snow bound U بازمانده از زفتن بواسطه برف
surmounted with snow U پوشیده از برف
snow plough U برف روب
snow machine U ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow blindness U برف کوری
snow line U خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow line U خط برف
snow lily U بنفشه گل سفیدوحشی
snow job U ماست مالی
snow job U سرهم بندی
snow plough U برف پران
snow plough U برف پاک کن
snow shoe U کفش
snow white U مثل برف سفید اسم خاص
snow white U سفید یکدست
snow tire U لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow tire U تایریخ شکن
snow survey U برفسنجی
snow storm U کولا ک برف
snow shovel U پارو
snow shoe U برفی
snow inlet U دریچه ریزش برف
snow gun U ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow drift U توده برف
snow covers U برف پشته
snow gauge U برف سنج
snow clad U برف پوش
snow clad U پر برف
snow clad U برف پوشیده
snow charge U بار برف
snow cave U اتاق برفی
snow drift U برف انبار
snow farming U اماده کردن پیست اسکی
snow fence U دیواره برفگیر
snow goggles U عینک افتابگیر
snow goggles U عینک توفان
snow gage U برفسنج
snow flake U یکجور گل حسرت
snow flake U برف ریزه
snow flake U برف دانه
snow flake U دانه برف
snow fence U حفاظ برف
snow capped U دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
corn snow U تگرگ
to shovel snow U با بیل برف کندن
accumulation of snow U توده برف
to crust [snow] U تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow-capped U دارای قله پوشیده از برف
snow goose U غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow geese U غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-white U سفید
snow-white U برفام
snow-white U سفید برفی
to stamp the snow off your boots U با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
effective snow melt U برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
I've shoveled snow all the morning. U من تمام صبح برف پارو کردم.
We had a light fall of snow. U برف سبکی بارید
The snow is more than a meter deep. U برف یک متر بلندیش است.
snowplough [ snow-clearer] U برف روب [آلت برف پاک کن ]
ablation [melting of snow or ice] U گداز [آب شدن] [سطح کوه یخ یا برف]
measurement of snowfall: snow gauge U اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow U نیم متر زیر برف
snow blower [rotary snowplough] U برف خور
The driver coaxed his bus through the snow. U راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
The snow crunched [scrunched] underfoot. U برف زیر پاهایم [پاهایمان] خرد شد.
slight drifting snow at ground level U بارشبرفاندکدرسطحزمین
heavy drifting snow at ground level U بارشبرفسنگیندرسطحزمین
ball U گلوله توپ
ball U بال [رقص]
ball U بقچه [کاموا ]
ball U بیضه
ball U کانون [کاموا]
to a. the ball U توپ رانشان دادن
ball U گلوله
ball U توپ
to a. the ball U توشدن
three ball U مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
ball U گرهک
ball U ساچمه توپ
ball U توپ دور از دسترس توپزن
ball U ساچمه
ball U گلوله کردن
to a. the ball U اماده انداختن
ball U ایام خوش
ball U رقص
ball U توپ بازی مجلس رقص
ball U گوی
ball U مجلس رقص
have something on the ball <idiom> U باهوش ،زرنگ
best ball U بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
four ball U مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
no ball U اصطلاحیدرورزشچوگان
into a ball U نخ راگلوله کنید
on the ball <idiom> U باهوش
have a ball <idiom> U روزگارخوش داشتن
ball is in your court <idiom> U [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
short ball U شوت کردن کوتاه توپ [فوتبال]
rugby ball U توپلاستیکی
red ball U توپقرمز
to open the ball U پیش قدم شدن
long ball U [شوت کردن بلند توپ] [فوتبال]
pink ball U توپصورتی
lead ball U کلاهکتوپی
movement off-the-ball U بازی بدون توپ [تمرین ورزش فوتبال]
Now that you're here, it's a whole new ball game. U حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
a whole new ball game <idiom> U یک ماجرای کاملا متفاوت
green ball U توپسبز
keep the ball rolling <idiom> U اجازه فعالیت دادن
ball-flower U [ابزار تزئینی به سبک گوتیک ثانوی]
hockey ball U توپهاکی
ivory ball U توپعاجی
That's the way the ball bounces. <idiom> U موضوع اینطوری است. [اصطلاح روزمره]
ball pens U روان نویس ها
to muff a ball U از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
to kick a ball U زدن
to kick a ball U توپی را
to kick a ball U توپ زدن
to keep the ball rolling U رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
play ball with someone <idiom> U شرکت منصفانه
ball pen U خودکار [نوشت افزار]
to open the ball U اول رقصیدن
keep one's eye on the ball <idiom> U
squash ball U توپاسکوآش
ball pen U روان نویس [نوشت افزار]
ball pens U خودکار ها
She is a ball of fire. U دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
ball game U شرایط وضعیت
carry the ball <idiom> U قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
get the ball rolling <idiom> U شروع چیزی
tennis ball U توپتنیس
blue ball U توپآبی
ball games U گوبازی
ball games U ورزش یا بازی با توپ
brown ball U توپقهوهای
ball game U هماورد
ball game U مسابقه
ball game U گوبازی
ball game U ورزش یا بازی با توپ
working ball U گوی با سرعت و چرخش کافی
wash ball U صابون دستشویی
volley ball U والیبال
ball games U مسابقه
ball games U هماورد
black ball U توپسیاه
ball winder U نخپیچ
ball stand U محلتوقفتوپ
bowling ball U توپبولینگ
ball back U ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
ball peen U توپکنوکچکش
ball of clay U توپبرایساختسفال
ball assembly U توپمجمع
beach ball U توپ بزرگ و رنگارنگ برای بازی در کنارهی دریا و دریاچه و یا استخر
ball games U شرایط وضعیت
track ball U گوی پیگردی گوی شیار
track ball U گوی نشان
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com