English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
propellant charge U خرج پرتاب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
propellant U انگیزه محرک
propellant U پیشران
propellant U سوخت
propellant U باروت خرج پرتاب
propellant U عامل
propellant U باروت
propellant U نیروی محرکه
propellant U خرج پرتاب
liquid propellant U سوخت مایع
solid propellant U سوخت جامد
self propellant gun U توپ خودکشش
restricted propellant U سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
liquid propellant U خرج مایع
liquid propellant U خرج پرتاب مایع
liquid propellant U سوخت مایع موشک
propellant level gauge U درجهسطحپروانه
be charge with U متهم شدن به
charge U دستگاه با ماده منفجره
like charge U شارژ همنام
like charge U قطبهای همنام
in charge U متصدی
on charge of U به اتهام
take over in charge U تحت اختیار دراوردن
take over in charge U تصدی
charge some one with U به عهده کسی گذاشتن
(in) charge of something <idiom> U مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
in charge <idiom> U مسئول بودن
in the charge of <idiom> U تحت مراقب یا نظارت
in charge <adj.> U پاسخگو
in charge <adj.> U مسئول
charge U مطالبه بها
charge U عهده دارکردن
charge U متهم ساختن
charge U گماشتن
charge U حمله به حریف
charge U اتهام
charge U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge U بار کردن
charge U متهم کردن
charge U زیربار کشیدن
charge U پرکردن
charge U خرج گذاری کردن شارژ کردن
charge U پر کردن
charge U خرج منفجره
charge U موردحمایت
charge U بار
charge U جرم کل سوخت در راکتهای سوخت جامد
charge U خطای حمله
charge U خرج
charge U شارژ کردن شارژ
charge U بار مسئولیت
charge U مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند
charge U که برای ذخیره سازی داده و امکان دستیابی ترتیبی وتصادفی به کار می رود
charge U ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
charge U وسیله الکترونیکی که با بار الکتریکی کار میکند
charge U 1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
charge U عهده داری
charge U تصدی
charge U بدهکار کردن
charge U وزن
charge U بار الکتریکی
charge U هزینه
charge U حمله اتهام
charge U محفظهای
snow charge U بار برف
soaking charge U بار سولفات زدای
shaped charge U خرج مقعر
shaped charge U خرج گود
space charge U بار پیرامونی
supplementary charge U خرج تکمیلی
supplementary charge U خرج یدکی خرج اضافی
surface charge U بار سطحی
sticky charge U خرج چسبنده
static charge U برق ساکن
statement of charge U مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
statement of charge U اعلام اتهامات
sprining charge U خرج چال کننده یا گود کننده
spotting charge U خرج مشقی برای تصحیحات دیدبانی خرج مخصوص تنظیم تیر
spinning charge U بار چرخان
space charge U ناحیه بار فضا
sticky charge U خرج انفجاری قابل چسباندن در محل انفجار
section charge U خرج جزء جزء
point charge U بار نقطهای
plaster charge U خرج انفجاری افشان
plaster charge U خرج شراپنل
partial charge U بار جزیی
officer in charge U افسر مسئول اجرا
nucleon charge U بار نوکلئون
nuclear charge U بار هسته
normal charge U خرج معمولی توپ
negative charge U بار منفی
multisection charge U خرج چندقسمتی
pole charge U خرج دستکی
pole charge U خرج میلهای
section charge U خرج چند قسمتی
satchel charge U خرج کیسهای
satchel charge U خرج خورجینی
officer in charge U افسر مسئول
residual charge U بار الکتریکی مانده
reduced charge U خرج کمتر یا پایین تر توپ
propelling charge U خرج
propelling charge U خرج پرتاب
powder charge U خرج باروت
positive charge U بار مثبت
multisection charge U خرج چند کیسهای
elementary charge U بار بنیادی [فیزیک]
export charge U هزینه صادرات
export charge U تعرفه صادرات
import charge U تعرفه واردات
import charge U هزینه واردات
import charge U حقوق واردات
electrostatic charge U بار الکتریسیته ساکن [که در اثر مالش بوجود می آید.]
export charge U حقوق صادرات
elementary charge U بار الکترون [فیزیک]
charge carrier U حامل بار [فیزیک] [شیمی] [مهندسی]
explosive charge U دستگاه با ماده منفجره
bursting charge U دستگاه با ماده منفجره
to charge the battery U باتری را بار کردن
physician in charge U دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
zero charge potential U پتانسیل بار صفر
volume charge U بار حجمی
unlike charge U قطب غیر همنام
trickle charge U پر کردن اهسته
total charge U بارگذاری کامل
toll charge U باج
to give in charge U سپردن
to give in charge U تسلیم کردن
to charge a gun U خرج در تفنگ گذاشتن
telephone charge U هزینه تلفن
charge indicator U اندازهشارژ
baton charge U حرکترو بهجلو بوسیلهپلیسباتونبدست
charge hand U کارگر معمولی
doctor in charge U دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
What's the charge per hour? U کرایه هر ساعت چقدر است؟
minimum charge U حداقل هزینه
minimum charge U حداقل قیمت
What's the charge per day? U اجاره آن برای یک روز چقدر است؟
What's the charge per week? U اجاره آن برای یک هفته چقدر است؟
What's the charge per mile? U اجاره هر مایل چقدر است؟
Do you charge for the baby? U آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
What is the charge per day? U کرایه روزانه چقدر است؟
community charge U گونهایمالیات
charge nurse U سر پرستار
tapering charge U پر کردن شیبدار
mobile charge U بار متحرک
detonation charge U خرج تلاش
counter charge U تهمت متقابله
boost charge U ولتاژ ثابت و اولیهای که به باطری داده میشود تا انرابرای استارت موتور اماده نگه دارد
bound charge U بار بسته
conservation of charge U بقای بار الکتریکی
bring a charge against someone U به کسی تهمت زدن
condenser charge U بار خازن
bursting charge U خرج تلاش
collection charge U هزینه وصول
counter charge U دعوی متقابل در امر جزایی
cratering charge U خرج تخریب
cratering charge U خرج مخصوص تهیه چاله تخریب
detonation charge U خرج انفجار
detonating charge U چاشنی
detonating charge U خرج منفجر کننده
collection charge U هزینه وصول مطالبات
bank charge U هزینههای بانکی
density of charge U چگالی بار برقی
deep charge U خرج عمیق دریایی
deep charge U خرج گود
coke per charge U ذغال کک شارژ
charge with a fault U تخط ئه کردن
bursting charge U خرج منفجرکننده
charge account U حساب بدهی مشتری
charge and discharge U محل بارگیری و باراندازی
charge d'affaires U شارژ دافر
charge d'affaires U کاردار سفارت
charge d'affaires U نایب وزیر مختار
charge d'affaires U نایب سفارت
charge d'affaires U کاردار
charge balance U موازنه بار
charge daffaires U شارژدافر
charge density U چگالی بار
charge pits U چالههای خرج
charge of the electron U بار الکترون
charge neutrality U خنثایی بار
bursting charge U بار انفجاری
carrying charge U هزینه حمل و نقل
charge neutrality U تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
charge a kiln U چیدن کوره
charge a sum to U مبلغی را به حساب .....گذاشتن
charge cavity U فرفیت بار
diamond charge U خرج مربع شکل
melting charge U شارژ ذوب
give in charge U تحویل پلیس دادن
give in charge U سپردن
charge sheets U ورقه حاوی مشخصات متهم
tas de charge U پاطاق
furnace charge U شارژ کوره
full charge U خرج کامل توپ
free of charge U مجانی
handing charge U هزینه باربری
hard charge U بشدت و حداکثر سرعت راندن
charge sheet U ورقه حاوی مشخصات متهم
cover charge U مبلغی که اغذیه فروشی ویاکلوب شبانه علاوه بر پول غذاومشروب از مشتریان دریافت میدارد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com