English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
preparation time U زمان تهیه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
preparation U امادگی اماده سازی
preparation U تهیه کردن اتش
preparation U تیرتهیه
preparation U تیرتهیه اجراکردن
preparation U پیش بینی
preparation U تدارک دیدن
preparation U اماده کردن
preparation U اتش تهیه
preparation U امادگی
preparation U اماده سازی
preparation U تدارک
preparation U تهیه مقدمات
preparation U پستایش امادش
preparation U تمهید
preparation U امایش
preparation U پیش بینی کردن
it is in preparation U در دست تهیه است
preparation U آماده کردن چیزی
preparation U تبدیل داده به حالت قابل خواندن ماشین بیش از وارد کردن داده
preparation U تهیه و ارایش
preparation U تهیه
preparation U اقدام مقدماتی
preparation of food U تهیه خوراک
the preparation day U روز تهیه
acute preparation U حیوان کشی از روی ترحم
preparation for the eclipse U کسوف
counter preparation U تیر ضد تهیه
counter preparation U ضد تهیه
artillery preparation U تیر تهیه توپخانه
artillery preparation U اتش تهیه توپخانه
preparation fire U اتش تهیه
data preparation U امایش داده ها اماده سازی داده مهیاسازی داده ها
data preparation U امایش داده ها
data preparation U داده امایی
attack on preparation U شمشیرباز اماده برای حمله
preparation of attack U شمشیرباز اماده حمله
preparation fire U تیر تهیه
preparation for the eclipse U آمادگیبرایخسوف
frost protection preparation U ضدیخ
data preparation device U دستگاه اماده سازی داده
central food preparation facility U کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
molding sand preparation plant U واحد تهیه ماسه قالب گیری
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . U وقتش که شد خبر میکنم
time is up U وقت گذشت
down time U زمان تلفن شده
down time U وقفه
down time U زمان بیکاری
down time U زمان توقف
down time U زمان تلف
to know the time of d U هوشیاربودن
down time U مرگ
mean time U ساعت متوسط
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
It's time U وقتش رسیده که
f. time U روزهای تعطیل دادگاه
time in U ادامه بازی پس از توقف
behind time U بی موقع
What time is it?What time do you have? U ساعت چند است
behind time U دیر
down time U مدت از کار افتادگی
at the same time U در عین حال
at the same time U در ان واحد
at the same time U ضمنا"
one-time U سابق
one-time U قبلی
one-time U پیشین
all-time U بالا یا پایینترین حد
all-time U بیسابقه
all-time U همیشگی
what is the time? U وقت چیست
time out U معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out U مهلت
time out U تایم
time out U ایست
time out U وقفه فاصله
at any time <adv.> U هر بار
from time to time U هرچندوقت یکبار
from time to time U گاه گاهی
for the time being U عجالت
against time U رکوردگیری
against time U تایم گیری
mean time U زمان متوسط
from this time forth U ازاین پس
There is still time before I go. U هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
from this time forth U زین سپس
from this time forth U ازاین ببعد
At the same time . U درعین حال
once upon a time U روزی
three-four time U نت
in no time <idiom> U سریعا ،بزودی
old time U قدیمی
while away the time <idiom> U زمان خوشی را گذراندن
four-four time U چهارهچهارم
There is yet time. U هنوز وقت هست.
time out <idiom> U پایان وقت
off time U مرخصی
time after time <idiom> U مکررا
at another time U در زمان دیگری
once upon a time U روزگاری
once upon a time U یکی بودیکی نبود
one at a time U یکی یکی
many a time U چندین بار
on time U مدت دار
out of time U بیموقع
out of time U بیگاه
out of time U بیجا
some other time U دفعه دیگر [وقت دیگر]
in time <idiom> U قبل از ساعت مقرر
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
at this time <adv.> U درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
for the time being <idiom> U برای مدتی
do time <idiom> U مدتی درزندان بودن
all the time <idiom> U به طور مکرر
about time <idiom> U زودتراز اینها
two-two time U نتدودوم
since that time. thereafter. U ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
Once upon a time . U یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time . U یک یک ( یکی یکی )
Our time is up . U وقت تمام است
take your time U عجله نکن
from time to time <idiom> U گاهگاهی
have a time <idiom> U به مشکل بر خوردن
take off (time) <idiom> U سرکار حاضر نشدن
off time U وقت ازاد
many a time U بارها
on time <idiom> U سرساعت
keep time <idiom> U نگهداری میزان و وزن
keep time <idiom> U زمان صحیح رانشان دادن
even time U دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
have a time <idiom> U زمان خوبی داشتن
time will tell U در آینده معلوم می شود
any time <adv.> U هر بار
in the mean time U ضمنا
time U زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time U آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time U زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time U انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time U ثیر قرار میدهد
time U سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time U خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time U تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time U 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time U روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time U زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time U سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time U زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time U زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time out U ساعت غیبت کارگر
in the time to come U در
in the time to come U اینده
in time U بموقع
some time or other U یک روزی
some time or other U یک وقتی
some time U مدتی
some time U یک وقتی
in time U بجا
time U ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
she is near her time U وقت زاییدنش نزدیک است
time U TIفرمان E
time U اندازه گیری زمان یک عملیات
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time U متقارن ساختن
time U وقت معین کردن
time U مدت
time U عهد
time U مدروز
time U روزگار
time U ایام
time U زمانه
time U هنگام
time U فرصت مجال
time U گاه
time U زمان
time U وقت
time [s] <adv.> U بار
time U مرورزمان را ثبت کردن
time U زمانی موقعی
time U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time U وقت قرار دادن برای
time U دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time U فرصت موقع
time U فرصت
time U تایم
time U ساعتی
time [s] <adv.> U دفعه
up time U زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
what is the time? U چه ساعتی است
just in time U روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d U اگاه بودن
two time U دو حرکت ساده
to keep time U موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
i time U time Instruction
what time is it? U چه ساعتی است
for the first [last] time U برای اولین [آخرین] بار
there is a time for everything U هرکاری وقتی
there is a time for everything U دارد
time and again U چندین بار
time and again U بکرات
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com