English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
play marker U طراح حمله
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
marker نشانگر
marker U علامت نشان
marker U نشانه
marker U کد وارد شده در فایل یا متن برای بیان یک بخش خاص
marker U دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد
marker U کد نشان دهنده انتهای یک فیلد و ابتدای بعدی
marker U نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
marker U حساب نگهدار
marker U داور
marker U علامت نشانه
marker U مشخص کننده
marker U تعیین کننده شاخص هدف شاخص
marker U ثبت کننده امتی_از
marker U علامته_ای روی زمین
marker U علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده
marker U نشان گذار
book marker U نشان لای کتاب
beach marker U علامت یا وسیله مشخص کننده ساحل یا تاسیسات ساحلی شاخص خط ساحل
position marker U نشانگرموقعیت
absorption marker U عقربه جذب
marker pen علامت گذار
range marker U فاصله یاب راداری
range marker U شاخص مسافت یاب روی صفحه رادار
row marker U دستک نشانه ردیف مین علامت ردیف مین
saltpetre marker U شوره پز
sea marker U نوعی رنگ یا پودر رنگی که برای علامت گذاری اب دریا به کار می رود
book marker U چوب الف
calibration marker U فاصله یاب راداری
dye marker U فشفشه
marker ship U کشتی نماینده
marker ship U ناو نماینده یاجلودار ستون
marker variable U متغیر ممیز
lane marker U راهنمای معبر داخل میدان مین
gap marker U علامت مخصوص نشاندادن رخنه در میدان مین
skirt marker U نشانگذاردامن
fan marker U نوعی برج مراقبت مخابراتی که تشعشعات امواج ان به صورت دایره قائم است
marker circle U دایره مشخص کننده مرکزمنطقه فرود هوایی یا باندفرود هواپیما
dye marker U فشفشه نشان کننده
marker post U لبه نما
yard marker U خطوط فرضی یا واقعی روی زمین فوتبال امریکایی بعرض یک یارد از یکدیگر
beginning of tape marker U علامتی که نقطه شروع ضبط اطلاعات را بر روی نوارنشان میدهد
side marker light U چراغعلامتدهندهکناری
end of data marker U نشانگر انتهای داده ها
end of tape marker U نشانگر انتهای نوار
end of tape marker U علامت انتهای نوار
to play first f. U پیش قدم بودن
play down U بازی در وقت اضافه
play for one U حفظ توپ
to play first f. U ویولون اول
play off U مسابقه را باتمام رساندن
play off U درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off U از سر خود واکردن
to play up U درست و حسابی بازی کردن
play by play U پخش رادیویی مسابقه
play on U سوء استفاده کردن از
to play one f. U بکسی ناروزدن
to play off U سنگ رویخ کردن
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play it U با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play in or out U با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
play off <idiom> U رفتار مختلف با اشخاص
play (someone) for something <idiom> U به بازی گرفتن شخصی
play down <idiom> U ارزش چیزی را پایین آوردن
play at U بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at U وانمود کردن
play away U به بازی گذراندن
play away U باختن
play by play U پخش رادیویی
to play upon U سو استفاده کردن از
to play upon U گول زدن
play up U اطمینان دادن به
we used to play there U ما انجا بازی میکردیم
play up U تاکید کردن
play up to U پشتیبانی کردن از
we used to play there U .......
play off <idiom> U ثابت ماندن بازی دوتیم
by-play U حرکات یا مکالمات فرعی
by-play U حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play U کار یا نمایش ثانوی
to play U با وسائل پست سو استفاده کردن
play through U رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
to play at U شرکت کردن در
play out U تا اخر بازی کردن
to play with something U چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
play out U تا اخر ایستادگی کردن
play out U تا اخرایفا کردن
play out U بپایان رساندن
play out U خسته کردن ماهی
to play away U ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at d. U تخته نرد بازی کردن
to play at U خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at U داخل شدن در
to play the d. U شیطنت کردن
to play itself out U رخ دادن
play U شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play U رقابت
play U ضربه به توپ
play U شرکت درمسابقه انفرادی
play U کیفیت یاسبک بازی
play U نمایش نمایشنامه
play U روی صحنهء نمایش فاهرشدن
to play itself out U اتفاق افتادن
Let's play for keeps. U بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play U حرکت ازاد
play U خلاصی بازی
all play all U مسابقه دورهای
play U بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play U خلاصی داشتن
let us play U بازی کنیم
play U بازی کردن
play U اداره مسابقه
come into play U روی کار امدن
out of play U توپ مرده
play U رل بازی کردن
play U زدن
in play U در شرف ضربه زدن به توپ
play U تفریح بازی کردن
play U نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
in play U بطور غیر جدی
in play U به شوخی
play up <idiom> U پافشاری کردن
play U تفریح کردن ساز زدن
play U الت موسیقی نواختن
play U بازی
play on/upon (something) <idiom> U نفوذ کردن
play up to someone <idiom> U با چاپلوسی سودبدست آوردن
child's play U هر کار بسیار آسان
child's play U بازی کودکان
child's play U بچه بازی
to play the deuce with U ضایع کردن
play-act U بازی کردن
play-acted U وانمود کردن
play-acted U نقش داشتن
play-acted U ادا در آوردن
play-acted U بازی کردن
play-act U ادا در آوردن
play-act U تو بازی رفتن
play-act U وانمود کردن
play-act U نقش داشتن
play-acted U تو بازی رفتن
to play the deuce with U خراب کردن
to play the fool U لودگی کردن
to play the woman U جرامدن
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the truant U ازاموزشگاه گریز زدن
to play the truant U از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play upon words U جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play the man U مرد بودن
to play the man U مردانگی کردن
to play the game U رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to represent a play U داستانی را نمایش دادن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to put over a play U موافق بدادن نمایشی شدن
to play the fool U ابلهی کردن
to play the fool U احمقانه رفتارکردن
what instrument can you play? U چه سازی میتوانیدبزنید
what instrument can you play? U کدام ساز را ...
to play the fool U مسخرگی کردن
to play the woman U گریه کردن ترسیدن
to play [the] harp U چنگ زدن [موسیقی]
play on words <idiom> U بازی با کلمات
as good as a play <idiom> U مثل فیلم
to play with fire U آتش روشن کردن
To play ones part . U نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love . U عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card U آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play. U کار بدون تفریح
A 4-cat play. U نمایش در 4 پرده
to play with fire U با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
Do you know how to play this game ? U این بازی رابلد هستید ؟
role play U بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
To play cards . U ورق بازی کردن
fair play <idiom> U عدالت ،مساوی ،عمل درست
play one's cards right <idiom> U از فرصتهای خود سودبردن
play second fiddle to someone <idiom> U ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play-acts U نقش داشتن
play the field <idiom> U با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play it by ear <idiom> U تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands <idiom> U (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky <idiom> U از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie <idiom> U باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie <idiom> U از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play by ear <idiom> U توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play with fire <idiom> U بازی باجان خود
play ball with someone <idiom> U شرکت منصفانه
nativity play U کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
play music U موسیقی ساختن
play-acts U ادا در آوردن
play-acts U تو بازی رفتن
play-acts U وانمود کردن
play-acts U بازی کردن
play-acting U ادا در آوردن
play-acting U تو بازی رفتن
play/pause U دکمهنمایشوایست
to play soccer U فوتبال بازی کردن
play-acting U وانمود کردن
play-acting U نقش داشتن
to play football U فوتبال بازی کردن
nativity play U نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com