Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
play cat and mouse with someone
<idiom>
U
موش و گربه بازی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
mouse
U
جستجو کردن
mouse
U
خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse
U
مقابل حساسیت Mouse
mouse
U
توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
U
esuoM ای که به پورت سری PC وصل است و داده مختصات را از طریق پورت سریال منتقل میکند
mouse
U
esuoM ای که به کارت مخصوص وصل شده به باس کامپیوتر وصل است
mouse
U
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse
U
که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse
U
موش خانگی
mouse
U
موش گرفتن
mouse
U
بند پیچ کردن
mouse
U
برنامهای که داده محل ارسالی را از mouse به مختصات استاندارد تبدیل میکند تا توسط نرم افزار قابل استفاده باشد
mouse
U
که از mouse و نه صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند
mouse
U
وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouse
U
موش
mouse
U
ماوس
mouse
U
فلش کوچک ری صفحه نمایش که با حرکت mouse
mouse
U
حرکت میکند
flying mouse
U
موش خرمای پرداراسترالیایی
cordless mouse
U
موشواره بی سیم
[کامپیوتر]
cordless mouse
U
موشی بی سیم
[کامپیوتر]
field mouse
U
موش صحرائی
meadow mouse
U
موش پنسیلوانی
cordless mouse
U
ماوس بی سیم
[کامپیوتر]
mouse deer
U
اهوی ختا
mouse ear
U
گل مرا فراموش مکن
bus mouse
U
ماوس گذری
flitter mouse
U
شبکور
flitter mouse
U
شب پره
bus mouse
U
ماوس خطی
as timid as a mouse
<idiom>
U
مثل موش
[ترسو]
mechanical mouse
U
وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
mouse button
U
دکمه ماوس
mouse trap
U
نوعی جنگ افزار ضدزیردریایی
mouse trap
U
تله موش
harvest mouse
U
موش خرمن
serial mouse
U
ماوس ترتیبی
harvest mouse
U
یکجورموش که درساقههای گندم لانه میکند
mechanical mouse
U
mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
as poor as a church mouse
U
مثل گدای شب جمعه
[فقیر]
to be
[as]
poor as a church mouse
<idiom>
U
بیش از اندازه تنگدست بودن
left handed mouse
U
تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
The mouse was unable to get into the hole , yet it.
<proverb>
U
موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
The cat ate the whole mouse.
U
گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like.
<proverb>
U
گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
Two cas and a mouse , two wives in one house , two.
<proverb>
U
دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive.
U
او
[مرد]
با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
play off
<idiom>
U
ثابت ماندن بازی دوتیم
play down
<idiom>
U
ارزش چیزی را پایین آوردن
play (someone) for something
<idiom>
U
به بازی گرفتن شخصی
play by play
U
پخش رادیویی
play away
U
باختن
play away
U
به بازی گذراندن
play at
U
وانمود کردن
play at
U
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play up
<idiom>
U
پافشاری کردن
play up to someone
<idiom>
U
با چاپلوسی سودبدست آوردن
play on/upon (something)
<idiom>
U
نفوذ کردن
play off
<idiom>
U
رفتار مختلف با اشخاص
play down
U
بازی در وقت اضافه
play by play
U
پخش رادیویی مسابقه
play for one
U
حفظ توپ
play off
U
مسابقه را باتمام رساندن
to play away
U
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
by-play
U
کار یا نمایش ثانوی
by-play
U
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
U
حرکات یا مکالمات فرعی
we used to play there
U
.......
to play first f.
U
ویولون اول
we used to play there
U
ما انجا بازی میکردیم
to play with something
U
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play in or out
U
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it
U
با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play upon
U
گول زدن
to play upon
U
سو استفاده کردن از
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off
U
سنگ رویخ کردن
to play up
U
درست و حسابی بازی کردن
to play one f.
U
بکسی ناروزدن
to play at d.
U
تخته نرد بازی کردن
to play at
U
خواهی نخواهی اقدام کردن
play off
U
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off
U
از سر خود واکردن
play on
U
سوء استفاده کردن از
play out
U
تا اخر ایستادگی کردن
play out
U
تا اخرایفا کردن
play out
U
تا اخر بازی کردن
play out
U
بپایان رساندن
play out
U
خسته کردن ماهی
play through
U
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up
U
اطمینان دادن به
play up
U
تاکید کردن
play up to
U
پشتیبانی کردن از
to play first f.
U
پیش قدم بودن
to play
U
با وسائل پست سو استفاده کردن
to play at
U
داخل شدن در
to play the d.
U
شیطنت کردن
play
U
حرکت ازاد
all play all
U
مسابقه دورهای
play
U
کیفیت یاسبک بازی
play
U
اداره مسابقه
come into play
U
روی کار امدن
to play itself out
U
اتفاق افتادن
play
U
نمایش نمایشنامه
play
U
شرکت درمسابقه انفرادی
play
U
ضربه به توپ
play
U
رقابت
play
U
خلاصی بازی
play
U
بازی
Let's play for keeps.
U
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
to play at
U
شرکت کردن در
play
U
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
U
خلاصی داشتن
play
U
بازی کردن
play
U
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
to play itself out
U
رخ دادن
play
U
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
let us play
U
بازی کنیم
play
U
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play
U
تفریح بازی کردن
in play
U
در شرف ضربه زدن به توپ
in play
U
بطور غیر جدی
out of play
U
توپ مرده
in play
U
به شوخی
play
U
الت موسیقی نواختن
play
U
تفریح کردن ساز زدن
play
U
زدن
play
U
رل بازی کردن
play-act
U
بازی کردن
child's play
U
هر کار بسیار آسان
child's play
U
بازی کودکان
play-acting
U
وانمود کردن
play-act
U
وانمود کردن
play-act
U
نقش داشتن
play-acting
U
بازی کردن
play-acting
U
نقش داشتن
play-act
U
تو بازی رفتن
play-act
U
ادا در آوردن
play-acted
U
نقش داشتن
play-acted
U
وانمود کردن
play-acted
U
تو بازی رفتن
play-acted
U
ادا در آوردن
play-acted
U
بازی کردن
to play the fool
U
احمقانه رفتارکردن
to play upon words
U
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to put over a play
U
موافق بدادن نمایشی شدن
to represent a play
U
داستانی را نمایش دادن
to play the man
U
مرد بودن
to play the woman
U
گریه کردن ترسیدن
to play the woman
U
جرامدن
to play the truant
U
ازاموزشگاه گریز زدن
to play the truant
U
از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
what instrument can you play?
U
چه سازی میتوانیدبزنید
what instrument can you play?
U
کدام ساز را ...
to play the man
U
مردانگی کردن
child's play
U
بچه بازی
to play the game
U
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool
U
ابلهی کردن
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
play-acting
U
تو بازی رفتن
as good as a play
<idiom>
U
مثل فیلم
play it by ear
<idiom>
U
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands
<idiom>
U
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky
<idiom>
U
از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie
<idiom>
U
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie
<idiom>
U
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
foul play
<adj.>
U
ناجوانمردی
nativity play
U
نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
foul play
U
ناجوانمردی
play by ear
<idiom>
U
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
to play it safe
U
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
play music
U
آهنگ ساختن
to play with fire
U
آتش روشن کردن
play with fire
<idiom>
U
بازی باجان خود
play the field
<idiom>
U
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
to play with fire
U
با آتش بازی کردن
[همچنین اصطلاح مجازی]
play music
U
موسیقی ساختن
play second fiddle to someone
<idiom>
U
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right
<idiom>
U
از فرصتهای خود سودبردن
play on words
<idiom>
U
بازی با کلمات
play music
U
موزیک ساختن
to play football
U
فوتبال بازی کردن
to play
[the]
harp
U
چنگ زدن
[موسیقی]
play/pause
U
دکمهنمایشوایست
play key
U
کلیدپلی
play button
U
دکمهشروع
on/play button
U
کلیدشروعبهکار
play-acts
U
ادا در آوردن
play-acts
U
تو بازی رفتن
play-acts
U
وانمود کردن
play-acts
U
نقش داشتن
play-acts
U
بازی کردن
nativity play
U
کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
role play
U
بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
Do you know how to play this game ?
U
این بازی رابلد هستید ؟
to play soccer
U
فوتبال بازی کردن
play ball with someone
<idiom>
U
شرکت منصفانه
fair play
<idiom>
U
عدالت ،مساوی ،عمل درست
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com