English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 57 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
paddock judge U داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
paddock U میدان تمرین اسب دوانی واتومبیلهای کورسی حصار
paddock U منطقه اماده و زین کردن و گردش اسب پیش ازمسابقه
paddock U منطقه پارک کردن اتومبیل واماده کردن ان پیش ازمسابقه
paddock U در حصار قراردادن غوک
paddock U چرا گاه
To go alone to the judge . <proverb> U تنها به قاضى رفتن.
judge U خبره
judge U فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judge U حاکم
judge U داوری کردن فتوی دادن
judge U قضاوت کردن
judge U حکم دادن تشخیص دادن
judge U قاضی دادرس
judge U کارشناس
judge U قاضی
judge U داور
judge U داوری کردن
judge U دادرس
judge U حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
puisne judge U دارو جز
puisne judge U قاضی پایین رتبه دادرس جز
touch judge U هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
judge's stand U جایگاهداوری
line judge U خطداوری
net judge U داورتور
service judge U داورسرویس
side judge U راهعبورجانبی
stroke judge U حرکتتوام بادستوپایحرفهای
turning judge U داوربرگشت
One must not judge by appearances . U بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
Judge not , that ye be not judged. <proverb> U قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
to bring somebody before the judge U کسی را در حضور قاضی آوردن
placing judge U داور خط پایان
judge advocate U قاضی عسکر
ground judge U داور زمین شمشیربازی
judge advocate U وکیل مدافع
judge advocate U اقامه کننده دعوی
judge advocate U دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
goal judge U داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
impeachment of a judge U رد دادرس
judge by appearances U حکم به فاهر کردن
field judge U داور میدان
back judge U داور در محوطه دفاعی
judge advocate U ضابط دادگستری
patrol judge U داور برج طول مسیر اسبدوانی
The judge will have the final say on the matter. U قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
can not judge a book by its cover <idiom> U [چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
net cord judge U داور تور
judge made law U نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
foot fault judge کمک داور
judge advocate general U رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
judge advocate general U رئیس دادگاه نظامی
personal knowledge of the judge U علم قاضی
to bring the matter before a court [the judge] U دعوایی را در حضور قاضی آوردن
People tend to judge by appearances . U عقل مردم به چشمشان است
The judge remained an honest man all his life . U قاضی تمام عمرش درستکار ماند
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com