English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
middle english U انگلیسی تا 0051میلادی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] U پیوند به داخل [در تریلر]
up one's street [British English] , down one's alley [American English] U مناسب ذوق وسلیقه [مهارت درچیزی ]
Queen's English [King's English] <idiom> U [انگلیسی استاندارد و صحیح از نظر گرامری که در بریتانیا خوانده و نوشته می شود.]
to push your luck [British English] to press your luck [American English] U زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] U برف روی زمین نمی ماند.
middle U مرکز
middle U میانی وسطی
middle U میانه میدان
middle U وسط
middle U میان
middle name U نام وسطی-اسموسطین
middle course U میانه روی
of middle a U میان سال
middle U منطقه میانی زمین
middle price U قیمت حد وسط
middle sized U دارای اندازه متوسط
middle sized U میان اندازه
middle succession U توالی وسطی
middle succession U توالی میانین
middle term U قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle watch U نگهبانی نیمه شب
middle weight U میان وزن
middle weight U میانه
middle price U قیمت متوسط
middle plane U صفحه میانتار
middle part U قسمت میانی
middle fraction U جزء میانی
middle fraction U پاره میانی
middle game U وسط بازی
middle heavyweight U 09 کیلوگرم
middle finger U وسطی
middle finger U انگشت میان
middle latitude U منطقه معتدله
middle part U میان
middle toe U انگشتمیانی
the middle finger U انگشت میانه
middle panel U قابچوبیمیانی
middle phalanx U بندانگشتمیانی
middle piece U قطعهمیانی
middle sole U لژمیانی
middle torus U گچبریمیانی
Middle Eastern U مربوطبهخاورمیانه
piggy in the middle U بازیخرسوسط
middle of the road <idiom> U سردوراهی گیرکردن
the parting in the middle U فرق وسط
middle lobe U نرمهششمیانی
middle linebacker U مهرهخطآخریمیانی
up to the middle in water U تا کمر در اب
middle distance U فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
Middle East U سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
Middle East U خاورمیانه
Middle West U باختر میانه
middle-of-the-road U میانه رو
middle-of-the-road U بیطرف
middle covert U پرهایمیانی
middle jib U بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle leg U پایمیانی
middle layer U قشر میانی
middle ear U گوش وسط
middle ear U حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle school U دبیرستان
middle class U طبقه متوسط
middle schools U دبیرستان
middle age U دوره بین جوانی وپیری
middle insomnia U بیخوابی میانی
Middle Ages U قرون وسطی
middle age U میان سال
middle aged U دوره بین جوانی وپیری
middle-aged U میان سال
middle aged U میان سال
middle class U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle aisle U صحن
middle bar of a saw U کمانکش اره
middle deck U پل میانی
middle aisle U شبستان
middle ear U گوش میانی
middle classes U طبقه متوسط
middle classes U طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle body U قسمت میانه ناو یا کشتی
member of the middle class U عضو طبقه متوسط
inflammation of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
type of middle cloud U شکالابرقسمتمیانی
middle nasal concha U کنجایمیانیدماغی
infection of the middle ear U عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle-class person U عضو طبقه متوسط
middle primary covert U پرهایاولیهمیانی
middle distance race U دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle lintel in window U الت وسطی پنجره
upper middle class U طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
mullion=middle post U وادار
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
middle lintel in window U کمرکش پنجره
middle level management U مدیریت سطح متوسط
middle ground buoy U بویه زمین میان گذرگاه
middle leg (outer surface) U پایمیانی
middle ear inflammation [MEI] U عفونت گوش میانی [پزشکی]
The working (middle,upper)class. U طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle rial of door frame U قیدچه
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
English U گردش فرفرهای گوی بیلیارد
the english U انگلیس ها
English U بانگلیسی دراوردن
English U مربوط به مردم وزبان انگلیسی
after the english f. به سبک انگلیسی ها
the english U انگلیسان
old english U زبان انگلیسی قدیم
English U انگلیسی
English cottage U خانه ویلایی
english garden U پارک انگلیسی [قرن هجدهم]
English style U [نوعی سبک قرن بیستم در انگلستان و شمال آمریکا]
Pidgin English <idiom> U انگلیسی برای ارتباط بازرگانان با زبان های متفاوت شامل گرامر ساده و لغات کم.
English bond U آجر چینی انگلیسی
to tutor somebody in English U به کسی درس خصوصی در زبان انگلیسی دادن
how can I learn English U چگونه می توانم یادگیری زبان انگلیسی
In my broken English . U با انگلیسی دست وپا شکسته ام
morrow [Old English] U فردا [ آینده]
English altar U محراب انگلیسی
in plain english U به انگلیسی ساده
natural english U گردش فرفرهای گوی بیلیارددر همان سمت اصلی پس ازبرخورد با گوی دیگر
english sonnet U غزل انگلیسی که شامل دوازده سطراست
english speaking U انگلیسی زبان
english opening U گشایش انگلیسی
king's english U انگلیسی اصیل
english words U واژه ها یا لغات انگلیسی
english system U سیستم انگلیسی
his english is weak U مایه انگلیسی اوکم است
king's english U اصطلاحات و لغات خاص انگلیسی علمی مصطلح درجنوب انگلیس
english system U سیستم اینچی
english thread U پیچ و مهره انگلیسی
english woman U زن انگلیسی
in plain english U پوست کنده
pidgin english U انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
structured english U انگلیسی ساخت یافته
english shepherd U سگ گلهء انگلیسی که دارای اندازهء متوسط وبرنگ سیاه براق ودارای خالهای قهوهای یاخرمایی است
English loaf U نانانگلیسی
broken english U انگلیسی دست و پا شکسته
british english U زبان انگلیسی رایج درانگلستان
body english U چرخش بی اختیار
English breakfast U یکجورصبحانهمتشکلازتخممرغ-گشتنمکزدهوتخممرغ
american english U زبان انگلیسی که در امریکابان تکملم میشود
english billiards U بیلیارد انگلیسی
English stick U عصایانگلیسی
english setter U نوعی سگ انگلیسی که دارای پشم بلند ونرم سفیدرنگ یارنگین میباشد
english self taught U خوداموز انگلیسی
english mercury U اسفناج صحرایی
He is good at English. U انگلیسی اش خوب است
english horn U نوعی ساز بادی چوبی انگلیسی که دارای دوزبانه است
english billiards U با 3 گوی و6 کیسه بین 2 یا 4 بازیگر
to labour [British English] U در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
peter [American English] U دول
to enroll [American English] U خود را اسم نویسی کردن [ثبت نام کردن ]
to call [up] somebody [American English] U به کسی زنگ زدن
shakedown [of something] [American English] U تغییر پایه سیستم کاری [چیزی]
boondoggle [American English] U وقت بیهوده گذرانی
to boondoggle [American English] U پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
to labor [American English] U در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
intern [American English] U انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
pursuer [Scottish English] U شاکی [قانون]
pursuer [Scottish English] U خواهان [قانون]
peter [American English] U آلت تناسلی بچه
peter [American English] U دودول
verbiage [American English] U بیان
verbiage [American English] U کلمه بندی
verbiage [American English] U جمله بندی
to take the fall [American English] U مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
pursuer [Scottish English] U مدعی [قانون]
operative [American English] U جاسوس
groundhopper [British English] U طرفدار فوتبال که مرتب همه بازیهای دور [از خانه] تیم خود را دیدار میکند.
Well, duh! [American English] U نه ! جدی می گی؟ [این که کاملا مشخص است]
There are many difference between Persian and English . U بین زبانهای فارسی وانگلیسی فرق های زیادی وجود دارد
to plow [one's way] through something [American English] U با سختی در کاری جلو رفتن
plowman [American English] U شخم زن [کشاورز ] [روستا ]
Colors [American English] U رنگها
turnover [British English] U فروش [اقتصاد]
english hand balance U بالانس ژیمناست روی چوب موازنه
english speaking people U مردم یا ملل انگلیسی زبان
english toy spaniel U نوعی سگ پشمالوی دارای پیشانی برامده وبینی روبه بالا
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> U کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
I benefited greatly from the english course. U از کلاس انگلیسی استفاده فراوانی بردم .
The English - speaking world. U دنیای انگلیسی زبان
He speaks English fluently. U انگلیسی راروان صحبت می کند
The English speaking-countries. U کشورهای انگلیسی زبان
In simple (plain) English. U به انگلیسی ساده
English is not a hard language . U انگلیسی زبان سختی نیست
bourse [in a non-English-speaking country] U بورس اوراق بهادار
high beam [American English] U نور بالا [در خودرو]
bourse [in a non-English-speaking country] U بورس سهام
to capitalize/capitalise [British English] on something U سود بردن از چیزی
football fan [American English] U طرفدار فوتبال آمریکایی
Football pool [British English] U قماربازی روی نتیجه بازی تیمهای فوتبال
peckish [British English] [colloquial] <adj.> U اندکی گرسنه
to buy something on the never-never [British English] [humorous] <idiom> U چیزی را قسطی خریدن [اصطلاح روزمره]
I am too shy (timid) to speak English . U خجالت می کشم انگلیسی حرف بزنم
football fan [British English] U طرفدار فوتبال
to pay on account [American English] U یک قسط را پرداختن
to mail a letter [American English] U نامه ای را با پست فرستادن
draft order [American English] U دستور به خدمت [سربازی]
share of stock [American English] U سهم [اقتصاد]
payment on account [American English] U قسط
payment by installments [American English] U قسط
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com