Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
lost child
U
طفل لقیط
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to get lost
U
گم شدن
lost
U
شکست خورده گمراه
lost
U
منحرف
lost
U
مفقود
lost
U
گم شده
lost
U
گلوله ناپیدا
lost
U
از دست رفته تلف شده
lost
U
ضاله
lost causes
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
i lost my a
U
دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
to get lost
U
گم کردن
to get lost
U
گمراه شدن
lost
U
زیان دیده
lost
U
از دست رفته ضایع
lost cause
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause
U
هدف تحقق نیافتنی
Get lost!
<idiom>
U
دورشدن
lost causes
U
هدف تحقق نیافتنی
lost
U
گمشده
lost article
U
شیئی گمشده
i lost the train
U
قطار را از دست دادم
contact lost
U
هدف گم شد
i lost sight of it
U
از نظرم نهان گشت
To be lost . To disappear .
U
ازمیان بر افتادن
i lost my friends
U
دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
he lost his reason
U
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
i have lost all patience
U
طاقتم طاق شده است
He lost everything that was dear to him.
U
آنچه برایش عزیز بود از دست داد
She lost her loved ones .
U
تمام عزیزانش را از دست داد
he lost the seat
U
دوباره بوکالت برگزیده نشد
he lost the seat
U
مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
She lost her way home .
U
راه خانه اش را گه کرد
I have lost my wallet .
U
کیف پولم را گه کرده ام
lost article
U
لقطه
We lost our way in the dark.
U
راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
lost and untraceable
U
غایب مفقودالاثر
sleep was lost to me
U
خواب بمن حرام شد
she has lost her roses
U
چهره گلگونش زعفرانی شده است
lost mass
U
افت جرم
long-lost
U
کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
He has lost count.
U
حساب از دستش دررفته
lost time
U
زمان گمگشته
lost time
U
زمان مفقوده
lost target
U
تیر خطا
lost head
U
افت بار
lost cluster
U
تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost chain
U
زنجیره گم شده
lost chain
U
زنجیره از دست رفته
lost ball
U
گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
lost animal
U
حیوان گمشده
lost animal
U
حیوان ضاله
we lost sight of him
U
از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
contact lost
U
هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
to count for lost
U
از دست رفته بحساب آوردن
i lost the train
U
به قطار نرسیدم
no love lost
<idiom>
U
سوء نیت ،احساسبدی داشتن
lost document
U
مدرک گم شده
lost documents
U
اسناد و مدارک گم شده
contact lost
U
تماس قطع شد
lost property office
U
دفتر اشیای گم شده
lost wax process
U
فرایند مدلهای مومی
lost wax process
U
ریخته گری با مدلهای مومی
I have lost a lot of blood.
U
خون زیادی از من رفته است
Time lost cannot be won again.
<idiom>
U
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Did you ever find that pen you lost ?
U
قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
We should not have lost sight of the fact that ...
U
ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
the army lost heavily
U
ارتش تلفات سنگین داد
I did it unwittingly. I lost count.
U
از دستم دررفت
The ship and all its crew were lost .
U
کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
She lost her husband in the crowd .
U
شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
to recover lost time
U
وقت گمشده را جبران کردن)
I have lost my interest in football .
U
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
to sighfor lost days
U
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
We lost the case . We were convicted.
U
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you !
U
برو گمشو !
He lost control of the car and swerved towards a tree.
U
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
with child
U
ابستن حامله
child
U
فرزند
only child
U
تک فرزند
child
U
طفل
the child is a wonder
U
این بچه عجوبه ایست
child
U
ولد
child
U
کودک
to get with child
U
ابستن کردن
child
U
ionship relat child parent
child
U
parent
i would i were a child
U
ای کاش بچه بودم
he is my only child
U
فرزند یگانه من است
child
U
بچه
from a child
U
ازهنگام بچگی
with child
<idiom>
U
حامله شدن
child
U
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child's play
U
هر کار بسیار آسان
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
child's play
U
بازی کودکان
child's play
U
بچه بازی
Ask the truth from the child .
<proverb>
U
یرف راست را از بچه بپرس.
you will spoil the child
U
بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child
U
کودک گرگ پرورده
To spoil child .
U
بچه یی را لوس کردن
Watch the child !
U
مواظب بچه باش !
hardly a child anymore
U
دیگر به سختی بچه ای
The child is going to go to bed.
U
بچه دارد می رود بخواب
love child
U
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
to tuck in a child
U
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
Could we have a plate for the child?
U
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
poor child
U
بیچاره بچه
an abortive child
U
فگانه
child prodigy
U
بچهبا استعداد
adopted child
U
فرزند خوانده
child program
U
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
U
روانپزشکی کودک
child psychology
U
روانشناسی کودک
child study
U
کودک پژوهی
child window
U
پنجرهای در پنجره اصلی
child window
U
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child
U
بچه عوضی
elf child
U
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
feral child
U
کودک وحشی
foster child
U
فرزند خوانده
god child
U
بچه تعمیدی
god child
U
فرزندتعمیدی
child process
U
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed
U
بچه زن دوم
child law
U
حقوق کودک
an abortive child
U
بچه سقط شده
backward child
U
کودک عقب مانده
big with child
U
ابستن
big with child
U
حامله
child abuse
U
بهره کشی از کودک
child adoption
U
فرزند خواندگی
child centered
U
کودک محور
child custody
U
حضانت
child development
U
رشد کودک
child in the womp
U
حمل
unborn child
U
حمل
grand child
U
نوه
gutter child
U
بچه موچه گرد
he treated me as a child
U
بامن مانند بچه رفتارکرد
to beat a child
U
کتک زدن بچه
the losser of a child
U
فقدان یا داغ فرزند
the child is a great t. to us
U
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child
U
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
nurse child
U
فرزند خوانده
problem child
U
فرزند مسئله دار
she has brone a child
U
ان زن بچه زائیده است
problem child
U
کودک مشکل افرین
rejected child
U
کودک مطرود
nurse child
U
فرزند رضائی
problem child
U
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
in child birth
U
درحال زایمان
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
to vaccinate a child
U
ابله بچهای را کوبیدن
to i. a child with vaccine
U
ابله بچه ایی را کوبیدن
natural child
U
بچه نامشروع
natural child
U
طفل حرامزاده
illegitimate child
U
طفل نامشروع
child guidance clinic
U
درمانگاه راهنمایی کودک
The child is beginning to talk.
U
بچه دارد زبان باز می کند
child death rate
U
نرخ مرگ و میر کودکان
to kiss away a child's tears
U
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to tuck up a child
[British E]
U
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
to i. obedience intoa child
U
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
female slave with a child
U
ام ولد
The child fell off the balcony.
U
بچه از ایوان پرت شد
child rearing practices
U
شیوههای پرورش کودک
Dont spoil the child .
U
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
female slave with a child
U
master her from child witha
You are stll a child in her eyes.
U
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
She pressed the child to her side.
U
بچه را به خودش چسباند
parent child relationship
U
رابطه پدر و پسر
child langmuir equation
U
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
To adopt a child ( an infant ) .
U
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child labour legislation
U
قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws
U
قوانین کار کودکان
putative father of an illegitimate child
U
پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
He had the air of a frightened(scared)child.
U
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
blood money of an unborn child
U
غره
blood money of an unborn child
U
دیه جنین
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
U
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
the child belongs to the marriage bed
U
الولد الفراش
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
U
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
U
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
U
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com