Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
it is a question of money
U
موضوع پول است
it is a question of money
U
موضوع بسته به
it is a question of money
U
پول است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Protection money. Racket money.
U
باج سبیل
Money for jam . Money for old rope .
U
پول یا مفتی
There's a question mark
[hanging]
over the day-care clinic's future.
[A big question mark hangs over the day-care clinic's future.]
U
آینده درمانگاه مراقبت روزانه
[کاملا]
نامشخص است.
money begets money
<idiom>
U
پول پول می آورد
question
U
پرسش
question
U
سوال
question
U
استفهام مسئله
question
U
موضوع
question
U
پرسیدن تحقیق کردن
question
U
مورد تردیدیا اعتراض قرار دادن
out of question
U
خارج از موضوع
question
U
تردید کردن در
to ask somebody a question
U
ازکسی سئوالی کردن
to ask somebody a question
U
از کسی سئوالی پرسیدن
That's out of the question.
U
این غیرممکن است که عملی بشود.
beside the question
U
پرت
beside the question
U
خارج از موضوع
question
U
موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
question
U
تردید پرسش
question
U
تحقیق کردن از
out of the question
<idiom>
U
غیرممکن
without question
U
بی شک بدون شک بی تردید محققا بی چون وچرا
that is not the question
U
موضوع این نیست
in question
U
موضوع بحث
to have a question for somebody
U
از کسی سئوالی داشتن
that is not of the question
U
این خارج ازموضوع است
there is no question but that.
U
شکی نیست که) .00000
I have a question.
U
من یک سئوال دارم.
Might I ask a question?
U
اجازه می دهید یک سئوال بکنم؟
this very question
U
دقیقا همین پرسش
in question
U
موردبحث
to p any one with question
U
کسی را سوال پیچ کردن
to p any one with question
U
کسی را از پرسش زیاد بستوه اوردن
question answer
U
صف
to pop the question
U
پیشنهاد عروسی کردن
raise a question
U
مطرح کردن سوال
question answer
U
صف بستن
question answer
U
در صف گذاشتن
previous question
U
موضوع کفایت یا عدم کفایت مذاکرات
cross question
U
استنطاق
question answer
U
سئوال- جواب
This question is not at issue.
U
بحث روی این موضوع نیست.
to pose a question to any one
U
ازکسی سئوالی
To discuss a question with someone .
U
موضوعی را با کسی مطرح کردن
to pose a question to any one
U
پرسیدن
cross question
U
بازجویی
trick question
U
سوالیکهجوابآننادرستاست
put to the question
U
برای گرفتن اعتراف زجر دادن
put the question
U
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
cross question
U
سئوال بطریق استنطاق
question in dispute
U
موضوع متنازع فیه
question in dispute
U
مسئله متنازع فیه
rhetorical question
U
مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
indirect question
U
پرسش غیرمستقیم
sides of the question
U
اطراف موضوع
His honest is beyond question.
U
دردرستی اوحرفی نیست
Answer me this question.
U
جواب این سؤالم را بده
the eastern question
U
مسئله خاور
question-master
U
فردپرسشگردریکمسابقهیاامتحان
question tag
U
جملاتپرسشتفکیدی
i asked him a question
U
چیزی ازاو پرسیدم
oblique question
U
پرسش غیرمستقیم
the goods in question
U
کالای موردبحث
I don't think there's any question about it.
U
من فکر نمی کنم که در مورد آن تردیدی وجود داشته باشد.
There are two sides to every question .
<proverb>
U
هر مساله ای دو جنبه دارد.
essay question
U
سوال انشایی
pop the question
<idiom>
U
تقاضای ازدواج
to call in question
U
تردیدکردن در
i asked him a question
U
پرسشی از او کردم
to beg the question
U
نکته مورد منازعه رامسلم فرض کردن
the tax in question
U
مالیات موضوع بحث
the question referred to above
U
موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
i asked him a question
U
سئوالی از اوپرسیدم
cross-question
U
بدقت جویاشدن از
to beg the question
U
در پاسخ به پرسشی جاخالی دادن
leading question
U
پرسش راهنمایی کننده
leading question
U
سوال تلقینی
open to question
<adj.>
U
مورد شک
to beg the question
U
طفره رفتن از پرسشی
open to question
<adj.>
U
مشکوک
the year in question
U
سالی که مورد بحث است
cross-question
U
استنطاق کردن
the German question
U
مسئله آلمان
[تاریخ]
[بحث یکی سازی بین ۳۷ دولت آلمانی زبان در قرن ۱۹]
call in question
U
تردید کردن در
That is a separate question.
U
این جدا از موضوع بحث ما است.
That is a separate question.
U
این یک موضوع جدایی است.
pose a question
U
سوال مطرح کردن
question mark
U
علامت سوال
question mark
U
پرسش نشان
buring question
U
مسئله هیجان اور
question marks
U
پرسش نشان
question marks
U
علامت سوال
question mark
U
" که نشان دهنده این است که یک حرفی در این محل تط ابق ایجاد میکند
question marks
U
" که نشان دهنده این است که یک حرفی در این محل تط ابق ایجاد میکند
open ended question
U
پرسش باز پاسخ
To bring up a topic(question).
U
سؤالی را پیش کشیدن
to put a
[big]
question mark over something
U
چیزی را نامشخص
[نامعلوم ]
کردن
To raise a question . To bring up a matter .
U
موضوعی رامطرح کردن
I foud myself in opposition to my friends on this question .
U
در مورد این موضوع نظریات مخالفی با دوستانم داشتم
Excepting
[With the exception of]
two students, no one could answer the last question correctly.
U
به غیر از دو دانش آموز هیچ کس نتوانست آخرین پرسش را درست پاسخ بدهد.
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.
U
آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او
[مرد]
را برای مسابقات نامشخص می کند.
he is f. of money
U
پول فراوان دارد
He is in the money.
U
پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
value for money
U
ارزش پول
money
U
مسکوک ثروت
money
U
سکه
we are want of money
U
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
his money is more than can
U
پولیش بیش
his money is more than can
U
ازانست که بتوان شمرد
value of money
U
ارزش پول
money
اسکناس
i have no money about me
U
با خود هیچ پولی ندارم
money
U
جایزه نقدی
money
U
پول
money on d.
U
وجه امانعی
f. money
U
پول فراوان
even money
U
مبلغ مساوی در شرط بندی
take in (money)
<idiom>
U
رسیدن
be in the money
<idiom>
U
در پول غلت خوردن
value for money
U
قدرت خرید پول
near money
U
شبه پول
money on d.
U
پول سپرده
be in the money
<idiom>
U
پول پارو کردن
near with one's money
U
خسیس
ready money
U
پول موجود
to change money
U
خردکردن یامبادله کردن پول
passage money
U
معاش کردن
quantity of money
U
مقدار پول
possession money
U
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
passage money
U
تاکردن
passage money
U
راه
to game away one's money
U
درقمارپول ازدست دادن
smart money
U
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
penury of money
U
قحط پول
passage money
U
کرایه
prize money
U
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
time money
U
وام مدت دار
tight money
U
سیاست پولی انقباضی
tight money
U
کنترل پولی
penury of money
U
کمیابی پول
purchase money
U
در CL ثمن
purchase money
U
قیمت جنس
possession money
U
حق النسبی
passage money
U
کرایه مسافر
promotion money
U
دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
raise money
U
فراهم کردن پول
possession money
U
حق الاجرا
salvage money
U
جایزه نجات کشتی یا محموله
soft money
U
پول ضعیف
smart money
U
مطلع
requistion for money
U
درخواست
smart money
U
خسارت
smart money
U
پاداش زیان
requistion for money
U
پول
retention money
U
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
short of money
U
کم پول
retention money
U
پول گرویی
scant of money
U
کم پول
ready money
U
پول فراهم شده
passage money
U
خوراک
money changer
U
صراف
table money
U
فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
raise money
U
جمع اوری کردن پول
passage money
U
غذا
ready money
U
پول نقد
supply of money
U
عرضه پول
sound money
U
پول سالم
sound money
U
پول قوی
scant of money
U
بی پول
role of money
U
نقش پول
to be rolling in money
<idiom>
U
تو پول غلت زدن
[اصطلاح]
have money to burn
<idiom>
U
بی پروا خرج کردن
have money to burn
<idiom>
U
پول از پارو بالا رفتن
bad money
U
پول بد
time is money
<idiom>
U
وقت طلاست
save money
U
به دقت خرج کردن
save money
U
پس انداز کردن
money sink
<idiom>
U
گودال پول
[کیسه پول سوراخدار]
My money request to him
U
طلب من از او
[مرد]
I am running out of money .
U
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
Changing money
U
تبدیل پول و ارز
Time is money.
<proverb>
U
وقت طلاست .
He is a money -bags.
<proverb>
U
مالامال از پول است .
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
money well spent
<idiom>
U
پولی که هدر نرفته
put one's money on something
<idiom>
U
بر سر چیزی شرط بستن
I'm not made of money!
<idiom>
U
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
Money peters out.
U
پول کم کم تمام می شود.
You will need to spend some money on it.
U
تو باید برایش پول خرج بکنی.
borrowed money
U
پول قرض گرفته شده
to scrape up
[money]
U
چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن
[پول]
money can't buy everything
<idiom>
U
پول خوشبختی نمی آورد
pin money
<idiom>
U
پول خرده خرجی
do not coin money
<idiom>
U
پول چاپ نکردن
[پول چاپ نمی کنم]
money for jam
<idiom>
U
پول بی دردسر
money for jam
<idiom>
U
پول باد آورده
rake in the money
<idiom>
U
ایجاد تعجب
for love or money
<idiom>
U
به هر شکلی
gate money
U
پولبلیطورودیه
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com