English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 65 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
iam not patient of hunger U من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To be patient with someone . U درمورد کسی صبر وشکیبائی نشان دادن
out-patient U بیمار سرپائی
Be patient . U صبر داشته باش ( حوصله کن )
in-patient U بیمار بستریدر بیمارستان
an in patient U بیماری که در روزهای عمل در بیمارستان میماند
out patient U بیماریکه در بیمارستان نخوابیده ولی ازانجادستورمیگیرد
out patient U بیماربرونی
patient U بردبار
patient U صبور
patient U از روی بردباری
patient U شکیبا
patient U پذیرش
patient U بیمار مریض
patient U بیمار
patient U مریض
To be patient. To bear up. U حوصله کردن ( حوصله بخرج دادن )
The patient went off in a faint U بیمار غش کرد ( از حال رفت )
pay patient U مریض غیر مجانی
pay patient U مریض پولی
walking patient U مریض سرپایی
to overdose a patient U داروی زیادی به بیمار دادن یاخوراندن
be patient to all men U با همه مردم شکیبا باشید نسبت بهمه بردباریاصبورباشید
hunger U قحطی گرسنه کردن
hunger U اشتیاق داشتن
hunger [for something] U هوس [چیزی را] کردن
hunger U اشتیاق
hunger U گرسنگی
hunger for U ارزوی چیزی
hunger for U اشتیاق به چیزی
many d. of hunger U بسیاری از گرسنگی می میرند
hunger U گرسنگی دادن گرسنه شدن
hunger-striker U اعتصاب غذا کننده [زن ] [مرد]
to go on a hunger strike U اعتصاب غذا کردن
hunger for data U میل شدید به داده ها
hunger pain U درد گرسنگی [پزشکی]
sensation of hunger U احساس گرسنگی
hunger cloth U پرده روی صلیب ومجسمه ها [دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
Hunger is the best sauce. <proverb> U گشنگی بهترین خوشمزه کننده غذا است. [ضرب المثل ]
hunger osteopathy U بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
hunger striker U کسیکهدراعتصابغذاباشد
under the stimulus of hunger U بر اثرگرسنگی
under the stimulus of hunger U از فشار گرسنگی
ravenous hunger U حرص
hunger pangs U دردهای گرسنگی
ravenous hunger U گرسنگی زیاد
patience of hunger U طاقت گرسنگی
patience of hunger U تاب گرسنگی
land hunger U از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
hunger drive U سائق گرسنگی
He fainted from hunger. U از گرسنگی غش کردوافتاد
hunger strikes U اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strike U اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strike U اعتصاب غذا
to suffer from hunger U گرسنه ماندن
ghrelin [hunger hormone] U گرلین [هورمون اشتها آور] [بیوشیمی]
I feel faint with hunger. U از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
Hunger begets crime. U گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
to die of hunger [thirst] U از گرسنگی [تشنگی] مردن
We suffered hunger for a few days . U چند روز گرسنگی کشیدیم
He warned he would go on a termless hunger strike. U او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
The soldiers died from illness and hunger. U سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
They must hunger in frost, that will not work in heat. <proverb> U آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
hunger for power [craving for power] U میل شدید به قدرت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com