English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
half relief U نیم برجسته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
by way of relief U برای تنوع
relief U مرخصی تعویض نگهبانی عوارض زمین
relief U رهایی
relief U معافیت
relief U تحفیف
relief U کاهش
relief U تسکینی
relief U جانشین
relief U گره گشایی جبران
relief U ترمیم اسایش خاطر
relief U تشفی
relief U برجسته کاری
relief U خط بر جسته
relief U شکل فاهری و پست و بلندی
relief well U چاه بارشکن
relief well U چاه تخلیه
relief well U چاه فشارشکن
relief U نقش یا گل برجسته [این امر در فرشبافی بیشتر در هنگام بافت چهره انسان، گاه نقوش حیوانات و یا استفاده از آیات، کلمات و شعر در متن و یا حاشیه فرش بکار می رود.]
relief U خلاص کردن
relief U کم کردن
relief U نقشه برداری عوارض زمین
relief U تسکین
relief U رفع نگرانی
in relief U برجسته
in relief U بطور برجسته
relief U حجاری برجسته
out relief U دستگیری مردمی که در بنگاه اعانه بودباش ندارند
relief U اسودگی
relief U راحتی
relief U فراغت ازادی
relief U اعانه
relief U امداد
relief U کمک
relief valve U شیر خلاص
terrain relief U شکل فاهری زمین
stucco relief U گچبریهای برجسته
shaded relief U عوارض مشخص یا بسیارناهموار
mezzo relief U نیم برجسته
high relief U نقوش برجسته
narrative relief U نقش برجسته توصیفی
high relief U نقش تمام برجسته
terrain relief U پستی وبلندی زمین
to bring out in relief U برجسته یا روشن کردن
bas relief U نقش کم برجسته
bas-relief U برجسته کوتاه
bas-relief U نقش کم برجسته
relief printing U چاپگربرجسته
basso relief U برجسته کوتاه
work relief U استراحت توام با کار
to stand out in relief U برجسته یا روشن بودن
eleemosinary relief U دستگیری خیر خواهانه یامجانی
emergency relief U رهایی از بلایا
emergency relief U رهایی ازمصایب غیر مترقبه
relief valve U شیر فشارشکن
relief valve U شیر اطمینان
pauper relief U بینوایان
refugee relief U نجات پناهندگان
refugee relief U کمک به پناهندگان و فراریان ازمنطقه جنگی
relief angle U زاویه ازاد
relief angle U زاویه خلاصی
relief commander U گروهبان پاسدار یا پاسبخش
relief emboss U برجسته
relief emboss U نقشه برجسته
relief fund U وجوه اعانه
pauper relief U اعانه
outdoor relief U اعانه بمردمی که بیرون ازبنگاه اعانه زندگی می کنند
narrative relief U نقش برجسته روایتی
relief time U زمان استراحت
relief of sentry U عوض نگهبان
relief maps U نقشههای توپوگرافی نقشههای هندسی زمین
relief map U نقشه برجسته نما
relief map U نقشه برجسته
relief interval U استراحت متناوب
relief in place U تعویض یکانها در محل
relief in place U تعویض در محل
low relief U نقش نیم برجسته
relief hole U سوراخی در ورقههای فلزی که تلاقی دو خم را بدون تاب برداشتن صفحه ممکن میسازد
bas relief U برجسته کوتاه
relief [from pain] U کاهش درد
relief [from pain] U تسکین [درد]
high relief U برجستگی زیاد
tax relief U کاهشمبلغمالیاتی
debt relief U بخشش بدهکای
debt relief U صرف نظر از بدهکاری
bas-relief U برجسته کاری
prossure relief valve U شیر خلاص فشار
pressure-relief valve U دریچهتخلیهفشار
compensating relief valve U شیر رها کننده فشار با شیرترمواستاتیک برای کاهش فشار تنظیم شده هنگامیکه روغن داغ است
air relief valve U دریچههوا
discomfort relief ratio U بهر راحتی- ناراحتی
air relief cock U مجرای تهویه
pressure relief valve U دریچهتخلیهفشار
half U مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half U ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half U سو
half U جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half U مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half U یکی از دو بخش معادل
first half U نیمه نخست
ones better half U زن
half way U نیمه راه
half way U واقع در نیمه راه
half in half out U دو پشتک به عقب با نیم وارو
half U نصفه
half U نیم
half U دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half U حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half U طرف
half U نیمه نخست
one half of U نیمی از
half U بطور ناقص
one half of U یک نصف
one is half of two U یکی نیمی است از دو
half U نیمی
one's better half U زن بطور کنایه
half U شریک ناقص
half U نصف
i thank you be half of U از طرف ... تشکر می کنم
outside half U هافبک کناری
half U کارتن با طول نصفه
half and half U نصفانصف
half a d. U نیم دو جین
half a d. U شش تا
to go off half U بی گدارباب زدن
half and half U بالمناصفه
to go off half U بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
second half U نیمه دوم
half and half U نوعی ابجو انگلیسی
right half U نیمهراست
half time U نصف وقت
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half tide U حالت وسط جزر ومد
half tone U نیم پرده
half timber U الوار کوتاه
half timer U شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time U نیمه بازی
half timber U ساخته شده از الوار کوتاه
half time U نیم وقت
half tone U رنگ متوسط سایه رنگ
half-term U تعطیلیبینترم
half volley U ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view U نیم نما
half truth U حقیقت ناقص
half truth U سخن نیم راست
half tracked U نیمه شنی
half board U هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
half track U خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track U هاف تراک
half tone U سایه روشن زدن
half tone U سایه روشن
half step U نیم گام
half step U نیم قدم
half staff U نیم افراشته
half-price U نیمبها
half seas over U مست خراب
half round U گج بری نیم گرد
half round U نیم دایره
half round U نیم گرد
half-day U کارنیمروز
half reaction U نیم واکنش
half pint U کوچولو
half pint U کوچک
half pint U کوتاه تر از مقدارمتوسط
half seas over U پاتیل
half section U نیم برش
half sovereign U سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole U نیم تخت زدن
half sole U نیم تخت انداختن
half sole U نیم تخت
half slip U زیر پیراهنی
half slip U ژوپن
half sister U خواهر ناتنی
half sidestep U روش صعود با اسکی گام به گام
half shadow U نیم سایه
half section U نیم مقطع
half penny U سکه نیم پنی
right half back U نگهبان راست
meet someone half-way <idiom> U به توافق رسیدن با کسی
to meet half way U درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> U دوقلو بودن
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle <idiom> U قسمت بزرگیاز کار
to see with half an eye U ازگوشه چشم دیدن
half-baked <idiom> U احمق
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
He is only half a man . U مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
half-timbered U نیمه چوبی
for half board U برای نیم پانسیون
for half board U برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
half-bat U آجر نیمه
half-column U نیمه ستون
half-figure U پیکره انتهایی
half-moon U سنگر نیم هلالی
half-pace U شاه نشین نیم گرد
half-timbering U ساختمان نیمه چوبی
Give me half [some of it] of it! U نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
standoff half U بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
half price U نصف قیمت
centre half U نیمهمیانی
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com