English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 170 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
fish and chips U خوراک ماهی وسیب زمینی سرخ کرده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
chips U چیپس
chips U کارت پلاستیکی به همراه یک وسیله حافظه یا ریز پردازنده روی آن که برای ارسال الکترونیکی یا مشخصات یک کاربر به کار می رود
chips U طراحی و مشخصات یک عنصر روی یک قطعه
chips U پاس بلند قوسی
chips U خرده فلزی که قابل رویت که از موتور یا سایر دستگاههاجدا شده باشد
chips U اتصال به یک قطعه که در صورت فهور یک سیگنال دیگر قادر به انجام عمل نیست
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
(when the) chips are down <idiom> U بامشکل بزرگی مواجه شدن
when the chips are down <idiom> U درزمان مهم وخطرناک
chips U وسیلهای که حاوی قط عات کوچک نیمه هادی ها است که روی آنها چندین عنصر مانند تراتریستورها محفظه هاو... برای انجام یک عمل قرار دارند
chips U تعداد قط عات روی یک PCB یا یک وسیله
chips U وسیلهای که میتواند صدا تولید کند
chips U کامپیوتر کامل ساده شامل CPU حافظه و پورتهای ورودی / خروجی روی یک قطعه
chips U قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips U سیب زمینی سرخ کرده
chips U رنده کردن
chips U ورقه شدن
chips U خرده چوب
chips U پریدگی فلز زدگی فلز لب پریدگی
chips U لپ پریده کردن یا شدن
chips U ژتن ریزه
chips U تراشه
chips U مهرهای که دربازی نشان بردوباخت است
chips U ژتون
silicon chips U تراشه سیلیکن
silicon chips U تراشه سیلیکان
silicon chips U تراشه سیلیسی
bituminized chips U تراشههای اسفالت
potato chips U چیپز
potato chips U باریکه سیب زمینی سرخ کرده
discharge of chips U تخلیه براده ها
let the chips fall where they may <idiom> U نگران نتیجه یک کشف نبودن
removal of chips U برداشت براده
removal of chips U براده برداری
bargaining chips U انگیزانه
bargaining chips U مزیت
bargaining chips U عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب
asphalt coated chips U روکش اسفالت روی سنگریزه ها
The prospects are bleak . The chips are down . U هواپس است
fish out U تمام کردن ذخیره ماهی یک منطقه
to fish up U بیرون کشیدن
fish for <idiom> U مچگیری کردن
i went to fish U رفتم
to fish up U دراوردن
to fish out U بیرون اوردن فهمیدن
fish like U ماهی مانند
to fish out U دراوردن
i went to fish U ماهی بگیرم
fish U ماهی
fish U پشت بند گذاشتن
fish U بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
fish U جستجو کردن طلب کردن
fish U بست زدن
fish U صیداز اب
fish U ماهی صید کردن ماهی گرفتن
fish U انواع ماهیان
saw fish U اره ماهی
shell fish U جانور صدف
shell fish U ماهی صدف
sport fish U ماهیگیری تفریحی
sword fish U شمشیر ماهی
sheat fish U جری
sheat fish U گربه ماهی
tuna fish U ماهی تن
hag fish U عجوزه زشت زن جادوگر
hag fish U ساحره
to fish for information <idiom> U یک دستی زدن به کسی [اصطلاح روزمره]
kettle of fish U مهمانی دانگی
kettle of fish U اشفتگی اختلال
kettle of fish U کار
kettle of fish U امر
peter fish U ماهی روغن کوچک
fish-bladder U [تزئینی شبیه کیسه ماهی باد شده]
another kettle of fish <idiom> U کاملا متفاوت از دیگری
hag fish U پیرزن زشت
sword fish U اره ماهی
fish finger U ماهیتکهتکهشدهیخی
fish slice U ابزاریدرآشپزخانهبرایسرخکردنماهی
fish design U طرح ماهی درهم یا هراتی [این نوع طرح به گونه های مختلف در فرش ایران، ترکیه، چین و هند بکار گرفته می شود.]
have other fish to fry [have better fish to fry] U لقمه چرب تری در نظر داشتن
fish tailing U حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
fish out of water <idiom> U طرف وصله ناجوراست
kettle of fish <idiom> U بافکر عمل کردن
neither fish nor fowl <idiom> U چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
cold fish U غیر احساساتی
big fish U فردمهمودارایقدرت
tin fish U ماهی کنسرو
to fish for trout U صیدقزل الاکردن
have other fish to fry [have better fish to fry] U کار مهمتر داشتن
tuna fish U ماهی تونایاتون
fish dish U فرفماهی
fish fork U چنگالمخصوصخوردنماهی
fish kettle U فرفمخصوصماهی
fish scaler U ابزارماهی
other fish to fry <idiom> U شلوغ بودن سر
gold fish U ماهی طلایی
fish ball U کوفته ماهی وسیب زمینی
fish bone U استخوان ماهی
fish bone U خارماهی
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
fish carver U کاردماهی خردکنی
fish culture U ماهی پروری
fish culture U تربیت ماهی
fish fag U زن ماهی فروش
fish fag U زن بدزبان یابد دهان
fish farm U پرورشگاه ماهی
fish globe U شیشه گردبرای نگاه داشتن ماهی
fish glue U سریش ماهی
fish hawk U مرغ استخوان خوار
fish backed U گرده ماهی
finger fish U نجم بحری
finger fish U ستاره دریایی
gold fish U ماهی قرمز
flying fish U صورت فلکی ماهی پرنده
flying fish U ماهی پردار
bait fish U ماهی کوچک بعنوان طعمه
coal fish U یکجورماهی روفن
cramp fish U ماهی برق
cramp fish U ماهی رعاد
crape fish U ماهی روغن نمک زده وخشک
cuttle fish U ماهی مرکب
cuttle fish U سپیداج
devil fish U چرتنه
devil fish U هشت پا
devil fish U اختپوت
fish hawk U دال دریایی
fish hawk U همای
needle fish U نیزه ماهی
fish pot U سبدبرای گرفتن ماهی بویژه مارماهی وخرچنگ
fish sound U بادکنک ماهی
fish spawn U تخم ماهی
fish stick U فیله ماهی سرخ کرده
fish tail U مانند دم ماهی
fish warden U متصدی امور شیلات
fish wire U فنر سیم کشی
globe fish U یکجورماهی که میتواندبادکرده خودراگردسازد
flat fish U ماهی پهن
fly fish U بامگس ماهی گرفتن
frog fish U ماهی کوسه
game fish U ماهی مجاز برای صیادی
game fish U ماهی موردنظر
fish plate U وصله
fish plate U لبه گیر
fish line U ریسمان ماهی گیری
fish pearl U مرواریدساختگی
fish line U زه قلاب
fish meal U ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
fish hook U قلاب ماهیگیری
fish story U ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
fish paper U عایق کاغذی
fish joint U محل اتصال دو خط اهن یادوتیر
fish plate U پشت بند
fish glue [isinglass] U چسب سریش
Caspian White Fish U ماهی سفید [جانور شناسی]
There are as good fish in the sea as ever came out. <proverb> U از دریا هر چقدر ماهى بگیرى باز هم ماهى دارد.
There are plenty of other fish in the sea. <idiom> <proverb> U آدم قحطی نیست.
To fish in troubled waters. U از آب گل آلود ماهی گرفتن
it is a pretty kettle of fish U بد وضعی است
it is a pretty kettle of fish U عجب وضعی است
to souse a meat or fish U درترشی گذاشتن گوشت یاماهی
fish and chip shop U جائیکهغذاهاییمثل"ماهیسرخشده" "سوسیس"وغیرهمیفروشد
the fish smacks of the tin U ماهی بوی حلبی را برداشته است
jelly fish float U شناور شدن در اب با دست وپای دراز
to fish in troubled waters U ازاب گل الودماهی گرفتن
to fish in troubled waters U پی بازاراشفته گشتن
He muddles the water to catch fish . <proverb> U آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> U در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish. U در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish. U اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com