English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
culture fair tests U ازمونهای فرهنگ- نابسته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
culture bound tests U ازمونهای فرهنگ- بسته
culture free tests U ازمونهای فرهنگ- نابسته
culture U عوارض شهری مناطق شهرنشین
self culture U پرورش نفس
self culture U تزکیه نفس خودپروری
culture U فرهنگ
culture U تمدن
culture U پرورش
culture U کشت میکرب در ازمایشگاه برز
class culture U فرهنگ طبقهای
it is ministerial to culture U وسیله ترقی فرهنگ است
culture of bees U پرورش یا تربیت زنبور
culture shock U کوبهی فرهنگی
fish culture U ماهی پروری
fish culture U تربیت ماهی
it is ministerial to culture U کمک بفرهنگ میکند
national culture U فرهنگ ملی
culture shock U ضربهی فرهنگی
tests U اجرای آزمایش یک وسیله یا برنامه برای اطمینان از صحت کار آن
tests U عمل اجرا شده روی وسیله یا برنامه برای بررسی صحت کار آن , و غیر این صورت , یافتن قط عات یا دستوراتی که کار نمیکنند
tests U تست ها
tests U امتحان ها
tests U آزمایش ها
tests U آزمون ها
tests U محیط ی برای آزمایش برنامه ها
tests U داده با نتایج از پیش تعیین شده که امکان آزمایش برنامه جدید را فراهم میکند
tests U معاینه کردن
tests U امتحان محک
tests U ازمایش کردن امتحان
tests U ازمایش کردن
tests U ازمودن کردن
tests U ازمون
tests U ازمایش
tests U امتحان کردن
tests U محک
tests U معیار
tests U محک زدن
tests U شهادت گواهی بازرسی کردن
tests U تست
tests U اختیار
tests U آزمایش شبکه ارتباطی با ارسال حجم زیاد داده و پیام روی آن
tests U اجرای برنامه با داده آزمایش برای اطمینان از صحت کار نرم افزار
tests U بررسی اینکه اطلاعات عددی , عددی هستند
tests U قطعه مخصوص که نرم افزار با سخت افزار را آزمایش میکند
tests U تست کردن ازمایش
tests U امتحان
survey tests U ازمونهای زمینه یابی
employment tests U ازمونهای استخدامی
type tests U ازمایشهای نوعی
trade tests U ازمونهای شغلی
means tests U سنجش استطاعت مالی
litmus tests U آزمون نهادنما
infant tests U ازمونهای نوباوگان
litmus tests U آزمون تورنسل
litmus tests U آزمون نمایانگر
will temprament tests U ازمونهای اراده- خلق وخوی
timed tests U ازمونهای زمان دار
statistical tests U ازمونهای اماری
speed tests U ازمونهای سرعت
pictorial tests U ازمونهای تصویری
placement tests U ازمونهای تعیین شغل
routine tests U ازمایشهای تک به تک
prognostic tests U ازمونهای پیش اگهی
projective tests U ازمونهای فرافکن
aptitude tests U ازمون قابلیت فردی
aptitude tests U ازمون شایستگی
aptitude tests U ازمون استعداد
field-tests U ازمون پایکار
prototype tests U ازمایشهای مرغوبیت
parallel tests U ازمونهای همتا
sampling tests U ازمایشهای نمونهای
benchmark tests U ازمایشات محک
battery of tests U گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
acceptance tests آزمایشهای تحویل
situational tests U ازمونهای موقعیتی
individual tests U ازمونهای انفرادی
screening tests U ازمونهای سرند کردن
creativity tests U ازمونهای افرینندگی
psychomotor tests U ازمونهای روانی- حرکتی
goldstein scheerer tests U ازمونهای گلدشتاین- شیرر
random parallel tests U ازمونهای موازی تصادفی ازمونهای همتای تصادفی
terman merrill tests U ازمونهای ترمن- مریل
norm referenced tests U ازمونهای هنجاری
differential aptitude tests U ازمونهای تشخیص استعداد دی ا تی
quality control tests U ازمایش کنترل کیفیت بازرسی کنترل کیفیت
criterion refernced tests U ازمونهای ملاکی
college admission tests آزمونهای پذیرش دانشجو
custom made tests U ازمونهای کار- ویژه
california tests of personality U ازمونهای کالیفرنیا برای سنجش شخصیت
california achievement tests آزمونهای پیشرفت کالیفرنیا
fair value U قیمت عادله
that is not fair U این انصاف نیست
fair U بیطرفانه
fair U منصفانه
fair U منصف
fair <adj.> U مرتب
fair U زیبا
fair U نسبتا خوب متوسط
fair U بور
fair U بدون ابر منصف
fair U نمایشگاه
fair U بازارمکاره
fair U نمایشگاه کالا
fair U بازار مکاره هفته بازار عادلانه
this is not fair U این انصاف نیست
fair U بی طرفانه
You are not being fair . U کم لطفی می فرمایید
It is not fair that . . . U آخر انصاف نیست که …
fair <adj.> U منظم
fair U لطیف
iowa tests of basic skills U ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
seashore musical ability tests آزمون های استعداد موسیقی سیشور
california tests of mental maturity U ازمونهای کالیفرنیا برای بلوغ ذهنی
fair play <idiom> U عدالت ،مساوی ،عمل درست
fair shake <idiom> U رفتار درست
fair game <idiom> U موضوع تهاجم
fair mindedness U انصاف
fair and square <idiom> U راست وبی پرده
to bid fair U اختمال یا امیدواری دادن
He shed his fair. U ترسش ریخت
the fair sex U از مابهتران
fair sex U زنان
fair sex U جنس لطیف
to play fair U مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
fair game U شکار مجاز
fair game U شکار قانونی
fair game U آماج روا
fair game U طعمهی حاضر و آماده
a fair comment U نظر بی طرفانه
as fair as a rose <idiom> U مثل ماه
fair game U دست انداختنی
fair game U مسخره کردنی
the fair sex U جنس لطیف یعنی زن
fair copies U نسخه درست
fair deal U سیاست منصفانه
fair deal U روش منصفانه
fair drawing U تصویر مناسب
fair drawing U طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair faced U خوبرو
fair faced U حق به جانب
fair haired U موبور
fair maid U یکجورشاه ماهی یاساردین
fair market U هفته بازار
fair market U بازار مکاره
fair minded U خالی از اغراض
fair mindedness U بیطرفی
fair mindedness U ازادگی ازتعصب
fair competition U رقابت منصفانه
fair competition U رقابت عادلانه
fair catch U بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair copy U نسخه درست
trade fair U نمایشگاه بازرگانی
trade fair U نمایشگاه تجاری
fair-weather U خوب هنگام هوای صاف
fair-weather U بی وفا
fair-weather U نیم راه
fair-weather U درخورهوای صاف
fair play U رازی
fair play U شرایط برابر
fair play U انصاف
county fair U بازار مکاره
county fair U بازار روز
fair arbitration U حکومت عدل
fair price U قیمت منصفانه
fair price U قیمت عادلانه
fair trade U تجارت مشروع
fair trade U کسب منصفانه
play fair U مردانه معامله کردن
fair price U قیمت بیطرفانه
fancy fair U بازارکالای تجملی
fair trade U کسب حلال
fair trade U تجارت منصفانه
fair wind U باد موافق
fair trade U تجارت عادلانه
fair weather U نیم راه
fair weather U بی وفا
fair weather U مناسب برای
fair tide U جریان اب موافق
fair weather U دارای هوای صاف
fair price U قیمت مناسب
fair return U بازده عادلانه
fair return U بازده منصفانه
fair spoken U خوش بیان
fair spoken U مودب
fair spoken U ملایم
play fair U مردانه بازی کردن
fair territory U محدوده خطا
overseas trade fair U نمایشگاه بین المللی بازرگانی
fair-weather friend U آدم بی وفا
fair-weather friend U رفیق نیمه راهه
fair or clean copy U پاکنویس
fair equivalent remuneration U اجرت المثل
fair-weather friend <idiom> U شخصی که تنها دوست است
Please be unbiased(fair,objective). U تعصب بخرج ندهید
fair damages [Law] U جبران خسارت عادلانه
the weather inclines to fair U هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
There was no end of visitors at the fair. U تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
fair wear and tear U خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
tradition of fair authority U حدیث حسن
fair average quality U کیفیت متوسط مناسب
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com