English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
common business oreinted language U زبان با گرایش متداول تجاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
common language U زبان مشترک
common language U زبان عمومی
business U موضوع تجارت
business U کار و کسب
business U کسب و کار
business U موسسه بازرگانی
business U داد و ستد تجارتخانه
business U دادوستد
business U کسب و کار بازرگانی
business U بنگاه
business U دادوستد کاسبی
business U حرفه
business name U اسم تجارتی
business like U عملی
business like U منظم
business like U مرتب
to get down to business U کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to get down to business U به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
business U سوداگری
business U شرکت
business U کسب
business <adj.> U بازرگانی
mean business <idiom> U جدی بودن
I am here on business. برای تجارت اینجا آمدم.
I am here on business. برای کار اینجا آمدم.
None of your business. U [این] به شما مربوط نیست.
to go away [off] on business U به سفر تجاری رفتن
business <adj.> U تجارتی
business <adj.> U تجاری
business U تجارت
business U که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business U ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business U مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business U کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business U خرید یا فروش
business U شرکت تجاری
To go about ones business. U دنبال کار خود رفتن
what is your business here U کار شما اینجا چیست
do business U معامله کردن
to do business U کاسبی کردن
How is business ? How is everything? U کار وبارها چطوره ؟
he was p in his business U خوب بود کارش رونق گرفته بود
i have come on business U کاری دارم اینجا امدم
What is it to me?it is none of my business. U به من چه؟
I mean business. I mean it. U شوخی نمی کنم جدی می گویم
to do business U معامله کردن
I cant do business with him . U با او معامله ام نمی شود
Anyway it is none of his business. U تازه اصلابه او مربوط نیست
business U نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
To go about ones business. U پی کار خود رفتن
he had no business to U حقی نداشت که
that business does not p U به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
he was p in his business U کارو
business depression U بحران کسب و کار
business failure U شکست تجاری
business cycle U دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business expenses U هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
business enterprise U بنگاه تجاری
business enterprise U بنگاه بازرگانی
business economics U علم اقتصاد بازرگانی
business cycle U معادل cycle trade
business depression U کسادی کار کسادی سوداگری
business economics U علم اقتصاد کسب و کار
business cycle U دور فعالیت بازرگانی
he has a rushing business U کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
business group U شرکت سهامی [شرکت]
he prospered in his business U در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he prospered in his business U کارش بالا گرفت
graphics, business U تجارت
monkey business <idiom> U دوز وکلک ،حقه باز
monkey business <idiom> U شوخی کردن
graphics, business U گرافیک
business activity U فعالیت بازرگانی
business combination U ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
business cycle U دور بازرگانی
business cycle U دور تجاری
business cycle U دور اقتصادی
business cycle U دور کسب وکار
hours of business U ساعتهای کاری
to go away on a business trip U به سفر تجاری رفتن
man of business U وکیل گماشته
What work do you do ? what is your business ? U کارتان چیست ؟
I am minding my own business. U کاری بکار کسی ندارم
business goods U کالای تولیدی
business income U درامد خالص تجارتی
business inventories U موجودی تجاری
business law U حقوق تجارت
He is well versed in business . U درامور با زرگانی کاملا" وارد است
carry on business U داد و ستد کردن
business man U ادم کاسب
business matters U مسائل کسبی
business mechines U ماشینهای تجاری
business prosperty U رونق سوداگری
butchery business U گوشت فروشی
business software U نرم افزارهای تجاری
business union U اتحادیه بازرگانی
business hours U ساعت اداری
business graphics U گرافیکهای تجاری
mind your own business U درفکر کار خودت باش
one who transacts business with another U معامل
He put me out of business. U مرا از کسب وکاسبی انداخت
business failure U ناکامی تجاری
show business U حرفهی هنرپیشگی و نمایش
show business U نمایشگری
business prosperty U رونق کسب و کار
business school U مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
small business U تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
business hours U ساعت کاری
Our business has become tangled up. U کارمان پیچ خورده است
He has no business to interfere. U بیخود می کند دخالت می کند
business firms U بنگاههای انتقاعی
business fluctuations U نوسانات بازرگانی
business transaction U داد و ستد بازرگانی
carrying business U صنعت حمل و نقل
carrying business U تجارت حمل و نقل
transport business U تجارت حمل و نقل
relating to business <adj.> U بازرگانی
line of business U شاخه پیشه
relating to business <adj.> U تجارتی
relating to business <adj.> U تجاری
line of business U پیشه
big business U واحد تجاری بزرگ
line of business U حرفه
monkey business U کچلک بازی
business park U [ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
transport business U صنعت حمل و نقل
initiated into business U دست اندرکار
to hold a share in a business U در شرکتی سهمی داشتن
business data processing U داده پردازی تجاری
head of business firm U رئیس تجارتخانه
He is completely absorbed by his business. U کاملاجذب کارش است
land office business U کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
Why did you give away your business patern ? U چرا شریک خودت را لو دادی ؟
international business machine U IB
business type operation U عملیات کامپیوتری
business type operation U عملیات تجارتی
international business machine U corporation
small business computer U کامپیوتر کوچک تجاری
mail order business U کسب و کار مکاتبهای
net business saving U پس انداز خالص شرکتها
Trade ( business ) is slack this week . U این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
Beat it !Buzz off! Mind your own business. U برو کشکت را بساب
What advice would you give to someone starting up in business? U چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
My trip to Europe was business and pleasure combined . U سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
to put one's affairs in order [to settle one's business] U تکلیف کار خود را روشن کردن
language U زبان در سیستم هدایت پایگاه داده ها که امکان میدهد در پایگاه داده ها به راحتی جستجو شود و پرسش شود
language U نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد
language U کلام
language U بصورت لسانی بیان کردن
I am here for a language course U من برای برای یک دوره زبان به اینجا آمدم.
language U زبان اصلی که برنامه با آن نوشته میشود تا توسط کامپیوتر پردازش شود
language U استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
language U ابزارهای سخت افزاری و نرم افزاری برای کمک به نوشتن برنامه هایی به زبان خاص توسط برنامه نویس
first language U زبانیکهازهمهبهآنبیشترتسلطدارید
second language U زباندوم
language U لسان
language U در زمان اجرا
language U سیستم کلمات و نشانه ها که امکان ارتباط با کامپیوترها را فراهم میکند.
language U هر برنامهای که هر خط برنامه را به زبان دیگری ترجمه میکند.
for a language course U برای یک دوره زبان
language U برنامهای که به عنوان مترجم
pl. language U زبان پی ال وان
language U زبان
language U سخنگویی تکلم
language U قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص
language U زبان برنامه نویسی که از نشانه هایی استفاده میکند تا دستورات ای که باید به کد ماشین تبدیل شوند را کد کند
language U مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
language U برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
language U زبان برنامه نویسی که حاوی دستورات کد دولویی است و مستقیما توسط CPU قابل فهم است
language U زبانی که برای برنامه نویسی طولانی و پیچیده است که هر دستور نشان دهنده یک دستور کد ماشین است
language U زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
language U تبدیل و اجرا میکند
language U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language U زبان برنامه نویسی ساخته شده از توابع برای کارهای مختلف که توسط مجموعه دستوراتی فراخوانی میشود
language U زبان
common U عادی
common U معمولی متعارفی
common U :عمومی
common use U مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common d. U مقسوم علیه مشترک
out of the common U غیر معمول
common U مشترک اشتراکی
common U فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common U عام
in common U مشاع
common U استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common U مین میکند
common U زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common U سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common U آنچه اغلب اتفاق میافتد
common U متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common U داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common U پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common U تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common U مشاع بودن
common U مشارکت کردن
common U عمومی
common U : مردم عوام
common U پست عوامانه
We have nothing in common . U با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com