Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 137 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
child centered
U
کودک محور
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
centered
U
درمرکز قرارگرفتن
centered
U
تمرکز یافتن
self centered
U
خودگرای
centered
U
محل
centered
U
سوراخ مرکزی که با سوراخ کد گذاری روی نوار پانچ شده در یک امتداد قرار دارند
centered
U
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centered
U
محل نقاط سوراخ شده اطراف مرکز نواز کاغذی
centered
U
قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
centered
U
قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
centered
U
نقط ه میانی چیزی
four-centered
U
[قوس جناغی چهار پرگاری]
centered
U
وسط ونقطه مرکزی
self centered
U
متوجه نفس خود
centered
U
میان
self centered
U
ثابت ونامتحرک
centered
U
مرکز
centered
U
وسط
body centered
U
بطور فضایی متمورکز شده
She only thinks of her self . she is self – centered.
U
فقط بفکر خودش است
face centered cubic
U
مکعب مراکز وجوه پر
body centered cubic
U
مکعب مرکز پر
client centered therapy
U
درمان متمرکز بر درمان جو
body centered cubic lattice
U
شبکه مکعبی مرکز پر
face centered cubic lattice
U
شبکه مکعبی مراکز وجوه پر
end centered unit cell
U
سلول واحد دو وجهی متقابل پر
body centered cubic space lattice
U
شبکه فضاویی مکعبی با مرکزحجمی
with child
U
ابستن حامله
the child is a wonder
U
این بچه عجوبه ایست
he is my only child
U
فرزند یگانه من است
from a child
U
ازهنگام بچگی
to get with child
U
ابستن کردن
child
U
بچه
with child
<idiom>
U
حامله شدن
child
U
کودک
child
U
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
U
ionship relat child parent
child
U
ولد
only child
U
تک فرزند
child
U
فرزند
child
U
طفل
i would i were a child
U
ای کاش بچه بودم
child
U
parent
to beat a child
U
کتک زدن بچه
the child is a great t. to us
U
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child
U
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
problem child
U
فرزند مسئله دار
problem child
U
کودک مشکل افرین
nurse child
U
فرزند خوانده
rejected child
U
کودک مطرود
child psychiatry
U
روانپزشکی کودک
the losser of a child
U
فقدان یا داغ فرزند
nurse child
U
فرزند رضائی
she has brone a child
U
ان زن بچه زائیده است
problem child
U
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
to i. a child with vaccine
U
ابله بچه ایی را کوبیدن
Ask the truth from the child .
<proverb>
U
یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child?
U
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child !
U
مواظب بچه باش !
poor child
U
بیچاره بچه
to tuck in a child
U
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
hardly a child anymore
U
دیگر به سختی بچه ای
To spoil child .
U
بچه یی را لوس کردن
to vaccinate a child
U
ابله بچهای را کوبیدن
wolf child
U
کودک گرگ پرورده
you will spoil the child
U
بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play
U
بچه بازی
child's play
U
بازی کودکان
child's play
U
هر کار بسیار آسان
child prodigy
U
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child
U
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed.
U
بچه دارد می رود بخواب
natural child
U
طفل حرامزاده
adopted child
U
فرزند خوانده
child psychology
U
روانشناسی کودک
child program
U
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process
U
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed
U
بچه زن دوم
child law
U
حقوق کودک
an abortive child
U
فگانه
unborn child
U
حمل
child in the womp
U
حمل
child development
U
رشد کودک
child custody
U
حضانت
child adoption
U
فرزند خواندگی
child abuse
U
بهره کشی از کودک
big with child
U
حامله
big with child
U
ابستن
backward child
U
کودک عقب مانده
an abortive child
U
بچه سقط شده
child study
U
کودک پژوهی
child window
U
پنجرهای در پنجره اصلی
elf child
U
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
in child birth
U
درحال زایمان
illegitimate child
U
طفل نامشروع
feral child
U
کودک وحشی
he treated me as a child
U
بامن مانند بچه رفتارکرد
grand child
U
نوه
foster child
U
فرزند خوانده
gutter child
U
بچه موچه گرد
god child
U
بچه تعمیدی
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
natural child
U
بچه نامشروع
child window
U
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
god child
U
فرزندتعمیدی
elf child
U
بچه عوضی
lost child
U
طفل لقیط
parent child relationship
U
رابطه پدر و پسر
to i. obedience intoa child
U
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child death rate
U
نرخ مرگ و میر کودکان
to tuck up a child
[British E]
U
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
She pressed the child to her side.
U
بچه را به خودش چسباند
child guidance clinic
U
درمانگاه راهنمایی کودک
To adopt a child ( an infant ) .
U
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child labour legislation
U
قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws
U
قوانین کار کودکان
The child fell off the balcony.
U
بچه از ایوان پرت شد
female slave with a child
U
ام ولد
female slave with a child
U
master her from child witha
You are stll a child in her eyes.
U
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
child rearing practices
U
شیوههای پرورش کودک
to kiss away a child's tears
U
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
Dont spoil the child .
U
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
The child is beginning to talk.
U
بچه دارد زبان باز می کند
child langmuir equation
U
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
putative father of an illegitimate child
U
پدر مفروض فرزندی نامشروع
the child belongs to the marriage bed
U
الولد الفراش
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
U
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
blood money of an unborn child
U
غره
blood money of an unborn child
U
دیه جنین
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
He had the air of a frightened(scared)child.
U
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
U
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
U
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
U
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com