Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
We should not have lost sight of the fact that ...
U
ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
we lost sight of him
U
از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
i lost sight of it
U
از نظرم نهان گشت
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you !
U
برو گمشو !
As a matter of the fact. in fact . in point of fact.
U
درحقیقت
I appreciate the fact that ...
U
من قدر این را می دانم که ...
We know it for a fact that…
U
برایمان کاملا" معلوم است که ...
in fact
U
به عبارت دیگر
in fact
U
برای مثال
the fact that
U
این امرکه
in fact
U
یعنی
It's a well-known fact that ....
U
این را همه کس بخوبی میدانند که ...
Despite the fact that…
U
با وجود اینکه
The fact is that…
U
قدر مسلم اینست که ...
the fact that
U
اینکه
an a fact
U
تمام شده
in fact
U
براستی
fact
U
حقیقت
in fact
U
درحقیقت
fact
U
وجود مسلم
I know it for a fact.
U
این یک حقیقت مسلم است
fact
U
واقعیت
fact
U
بوده
fact of life
U
حقیقتزندگی
established fact
U
محرز
In view of the fact that … whereas …
U
نظر به اینکه
presumption of fact
U
استنباط از روی امارات
In fact, that is just what is good about it.
U
اتفاقا"خوبیش در همین است
to confess the fact
U
اقراربعمل کردن
Not to mention the fact that …
U
حالا بگذریم از اینکه...
fact sheet
U
برگهایحاویاطلاعاتمشخصدربارهچیزی
fact-finding
U
ماموریتکشفحقیقت
as a matter of fact
U
حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
to evolve a fact
U
چگونگی امری را فاهر کردن
The fact of the matter is. . . . . . .
U
حقیقت امر اینست که ...
anestablished fact
U
امر محقق
owing to the fact that
U
به واسطه اینکه
matter-of-fact
U
بطور واقعی
matter-of-fact
U
حقیقت امر
matter of fact
U
بطور واقعی
matter of fact
U
حقیقت امر
issue of fact
U
نکته موضوع بحث که درنتیجه انکار مطلبی پیدامیشود
in view of the fact that
U
نظر به اینکه
in point of fact
U
خوب بخواهید بدانید
mistake of fact
U
اشتباه موضوعی
ignorance of fact
U
جهل موضوعی
owing to the fact that
U
نظر به اینکه
in point of fact
<idiom>
U
براستی ،واقعا
matter of fact
<idiom>
U
چیزی واقعا درست باشه
matter-of-fact
<idiom>
U
چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
owing to the fact that
U
از انجایی که چون
in point of fact
U
حقیقت امر اینست که
established fact
U
امر محقق
fact finding body
U
کمیسیون تحقیق
fact finding body
U
هیات تحقیق
He was dismissed though (while) he was in fact innocent.
U
اخراج شد درصورتیکه بی گناه بود
This contract is in fact ascrap of paper .
U
این قرار داد درواقع یک کا غذ پاره است
mistake of fact is a good defence
U
اشتباه حکمی دفاع محسوب میشود
lost
U
شکست خورده گمراه
lost
U
منحرف
lost
U
زیان دیده
lost
U
از دست رفته ضایع
i lost my a
U
دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
lost
U
مفقود
lost
U
گلوله ناپیدا
lost
U
از دست رفته تلف شده
lost
U
ضاله
lost
U
گم شده
lost
U
گمشده
lost cause
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
to get lost
U
گم کردن
to get lost
U
گمراه شدن
Get lost!
<idiom>
U
دورشدن
to get lost
U
گم شدن
lost cause
U
هدف تحقق نیافتنی
lost causes
U
هدف تحقق نیافتنی
lost causes
U
جنبش یا آرمان از دست رفته
to count for lost
U
از دست رفته بحساب آوردن
lost article
U
لقطه
lost child
U
طفل لقیط
lost cluster
U
تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost head
U
افت بار
lost mass
U
افت جرم
contact lost
U
هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
lost target
U
تیر خطا
contact lost
U
هدف گم شد
lost time
U
زمان مفقوده
lost time
U
زمان گمگشته
lost article
U
شیئی گمشده
lost chain
U
زنجیره گم شده
i lost the train
U
به قطار نرسیدم
i lost the train
U
قطار را از دست دادم
lost document
U
مدرک گم شده
i lost my friends
U
دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i have lost all patience
U
طاقتم طاق شده است
lost and untraceable
U
غایب مفقودالاثر
lost animal
U
حیوان ضاله
lost animal
U
حیوان گمشده
he lost the seat
U
دوباره بوکالت برگزیده نشد
he lost his reason
U
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
lost ball
U
گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
lost chain
U
زنجیره از دست رفته
contact lost
U
تماس قطع شد
no love lost
<idiom>
U
سوء نیت ،احساسبدی داشتن
sleep was lost to me
U
خواب بمن حرام شد
I have lost my wallet .
U
کیف پولم را گه کرده ام
She lost her way home .
U
راه خانه اش را گه کرد
She lost her loved ones .
U
تمام عزیزانش را از دست داد
she has lost her roses
U
چهره گلگونش زعفرانی شده است
He lost everything that was dear to him.
U
آنچه برایش عزیز بود از دست داد
To be lost . To disappear .
U
ازمیان بر افتادن
lost documents
U
اسناد و مدارک گم شده
he lost the seat
U
مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
long-lost
U
کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
We lost our way in the dark.
U
راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
He has lost count.
U
حساب از دستش دررفته
She lost her husband in the crowd .
U
شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
Did you ever find that pen you lost ?
U
قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
The ship and all its crew were lost .
U
کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
I have lost my interest in football .
U
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
I did it unwittingly. I lost count.
U
از دستم دررفت
to sighfor lost days
U
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
I have lost a lot of blood.
U
خون زیادی از من رفته است
to recover lost time
U
وقت گمشده را جبران کردن)
the army lost heavily
U
ارتش تلفات سنگین داد
lost wax process
U
فرایند مدلهای مومی
lost wax process
U
ریخته گری با مدلهای مومی
Time lost cannot be won again.
<idiom>
U
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
lost property office
U
دفتر اشیای گم شده
We lost the case . We were convicted.
U
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
He lost control of the car and swerved towards a tree.
U
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
on sight
U
دیداری
on sight
U
در میدان دیددوربین
on sight
U
در معرض دید
Get out of my sight!
<idiom>
U
از جلوی چشمم دور شو!
on sight
U
برویت
in sight
U
دیده شدنی
take a sight
U
altitude the take, shoot : syn
take a sight
U
ارتفاع گرفتن
sight seeing
U
دیدار منافر جالب
sight in
U
تنظیم کردن دید در تفنگ
out of sight
U
ناپیدا
sight seeing
U
تماشا
to in sight into something
U
چشم خرد در چیزی باز کردن
to in sight into something
U
بصیرت داشتن
near sight
U
نزدیک بینی
out of sight
U
غایب از نظر
in sight
U
نزدیک
at first sight
U
بیک نگاه
by sight
U
بدیدن
by sight
U
از نگاه
sight
U
میدان دید
sight
U
رصد کردن ستارگان
sight
U
بازرسی کردن رویت کردن
sight
U
دید زدن نشان کردن
sight
U
دیدن
at first sight
U
در نظر اول
sight
U
دید
sight
U
دیدگاه هدف
sight
U
قدرت دید
sight
U
دوربین دیدن
sight
U
منظره دستگاه سایت
sight
U
زاویه یاب توپ
sight
U
نشان کردن
sight
U
رویت کردن
sight
U
وسیله تنظیم دید روی کمان نشانه روی مگسک
sight
U
رویتی
sight
U
دیداری
sight
U
شباک
sight
U
سوراخ روشنی رسان سوراخ دید
sight
U
الات نشانه روی شکاف درجه تفنگ
sight
U
جنبه چشم
sight
U
قیافه
sight
U
دوربین نشانه روی
he was well out of sight
U
بکلی
he was well out of sight
U
ازنظردورشده بود
second sight
U
روشن بینی
second sight
U
بینایی
sight
U
رویت
at sight
U
بی مطالعه قبلی
at sight
U
دیداری
at sight
U
به رویت
sight
U
الت نشانه روی
second sight
U
بصیرت
sight
U
جلوه
at sight
U
بمحض رویت
sight
U
تماشا
sight
U
نظر منظره
sight
U
باصره
sight
U
بینش
sight
U
بینایی
second sight
U
نهان بینی بسختی راه رفتن
second sight
U
دور بینی
angle of sight
U
زاویه دید
to heave in sight
U
بالاامدن
anchor in sight
U
لنگر بالاست لنگر را دیدم
angle of sight
U
زاویه رویت
to shuffle out sight
U
غیبانیدن
anchor in sight
U
لنگر رویت شد
to sight land
U
دیدن منظره
sight-reads
U
فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com