English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 60 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To wean a baby. U بچه ای را از شیر گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wean U از پستان گرفتن
wean U از شیر مادرگرفتن
baby U بچه
baby U اسب دوساله
baby U طفل
baby U نوزاد
baby U مانندکودک رفتار کردن
baby U نوازش کردن
baby U کودک
baby U شیرخواره
baby buggy U کالسکه بچه
baby carriage U صندلی چرخدار بچه
baby carriages U کالسکهی بچه
baby carriage U کالسکهی بچه
baby doll U لباسزیر
rag baby U عروسک کهنهای
eye baby U دیگری که به او نگاه میکند
baby carriages U صندلی چرخدار بچه
baby-minder U شخصیکهدر منزلخود از بچههایی که والدین شاغل دارند پرستاری میکند
to get rid of a baby U بچه اش را برایش انداختن [اصطلاح روزمره]
to sleep like a baby <idiom> U مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
The baby is restless. U نوزاد بی تابی می کند
Do you charge for the baby? U آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
The baby is there months old . U نوزاد سه ماهه است
The baby spat out the pI'll. U نوزاد قرص را تف کرد بیرون
baby-talk U زبان بچهگانه
eye baby U تصویر شخص در مردمک چشم
cry baby U نی نی کوچولو
bonus baby U بازیگر با پیش پرداخت زیاد
baby-sitting U بچه داری کردن
baby-sits U از بچه نگاهداری کردن
baby-sits U بچه داری کردن
baby-sit U از بچه نگاهداری کردن
baby-sit U بچه داری کردن
baby-sat U از بچه نگاهداری کردن
baby-sat U بچه داری کردن
baby sit U از بچه نگاهداری کردن
baby sit U بچه داری کردن
baby-sitters U بچه نگهدار
baby-sitting U از بچه نگاهداری کردن
baby sitter U بچه نگهدار
baby boom U پرزائی
blue baby U طفلی مبتلا به یرقان ازرق
baby split U وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
baby siphon U سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
baby linen U قنداق
baby house U عروسک خانه
baby-sitter U بچه نگهدار
baby converter U مبدل کوچک
baby farm U محل نگهداری کودکان
test-tube baby U بچهایکهخارجازرحممادررشدکند
the baby takes notice U بچه ملتفت است
The baby was kicking and scraming . U نوزاد لگه می انداخت وفریاد می کشید
the baby takes notice U بچه می فهمد
the baby takes notice U بچه باهوش است
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
I am thinking of baby number two as I am not getting any younger. U من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. U ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com