Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 156 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
The child fell off the balcony.
U
بچه از ایوان پرت شد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
balcony
U
بالاخانه
balcony
U
ایوان
balcony
U
بالکن
balcony
U
لژ بالا
with a balcony
U
با بالکن
access balcony
U
ایوان
fell
U
سنگدل
they fell upon him
U
بر او افتادند
i fell a
U
بخواب رفتم
I fell down.
U
افتادم زمین
fell
U
مهیب بیداد گر
i fell a
U
خوابم برد
fell
U
بریدن وانداختن
fell
U
قطع کردن
fell
U
انداختن
f. and fell
U
تمام بودن
fell
U
بزمین زدن
i fell pity for him
U
دلم بحالش رحم امد
he fell to the ground
U
همینکه
it fell to my lot to go
U
قسمت
it fell to my lot to go
U
من شد که بروم
he fell a v to his ambition
U
قربانی جاه طلبی خودشد
i fell pity for him
U
دلم برایش سوخت
he fell asleep
U
خوابش برد
he fell ill
U
ناخوش شد
he fell ill
U
مریض شد
he fell ill
U
به بستر بیماری افتاد
he fell prone
U
دمر افتاده
he fell to the ground
U
دویدن اغازکردبزمین افتاد
his joke fell f.
U
شوخی اونگرفت
it fell to my lot to go
U
قرار شد من بروم
the lot fell upon me
U
پشک بمن افتاد
He fell on his face.
U
با صورت خورد زمین
They became estranged . They fell out .
U
میانه آنها بهم خورد
The project fell through ( got nowhere).
U
این طرح بجایی نرسید
all the expenses fell on him
U
تمام مخارج به گردن اوافتاد
wool fell
U
پوستین
He tripped and fell .
U
پایش گیر کرد وزمین خورد
the lot fell upon me
U
قرعه بنام من اصابت کرد
She fell in love at first sight .
U
با یک نظرعاشق شد
tears fell down his cheeks
U
اشک از چشمانش سرازیر شد
He felt sick,. he fell I'll.
U
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
My legs fell asleep
[are numb]
.
U
ساق پاهایم خوابشان برده
[سر شده اند]
.
He fell off his bike and bruised his knee.
U
او
[مرد]
از دوچرخه افتاد و زانویش کوفته
[کبود]
شد.
He fell into deep thought. He began to ponder .
U
بفکر فرو رفت
with child
<idiom>
U
حامله شدن
i would i were a child
U
ای کاش بچه بودم
he is my only child
U
فرزند یگانه من است
the child is a wonder
U
این بچه عجوبه ایست
child
U
بچه
with child
U
ابستن حامله
to get with child
U
ابستن کردن
only child
U
تک فرزند
from a child
U
ازهنگام بچگی
child
U
ولد
child
U
parent
child
U
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
U
فرزند
child
U
ionship relat child parent
child
U
طفل
child
U
کودک
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy
U
بچهبا استعداد
love child
U
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
backward child
U
کودک عقب مانده
child's play
U
هر کار بسیار آسان
child's play
U
بازی کودکان
child adoption
U
فرزند خواندگی
child abuse
U
بهره کشی از کودک
to beat a child
U
کتک زدن بچه
to i. a child with vaccine
U
ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child
U
ابله بچهای را کوبیدن
big with child
U
حامله
wolf child
U
کودک گرگ پرورده
big with child
U
ابستن
you will spoil the child
U
بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play
U
بچه بازی
an abortive child
U
فگانه
an abortive child
U
بچه سقط شده
poor child
U
بیچاره بچه
Watch the child !
U
مواظب بچه باش !
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
in child birth
U
درحال زایمان
Could we have a plate for the child?
U
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child .
<proverb>
U
یرف راست را از بچه بپرس.
To spoil child .
U
بچه یی را لوس کردن
to tuck in a child
U
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
The child is going to go to bed.
U
بچه دارد می رود بخواب
adopted child
U
فرزند خوانده
hardly a child anymore
U
دیگر به سختی بچه ای
the losser of a child
U
فقدان یا داغ فرزند
he treated me as a child
U
بامن مانند بچه رفتارکرد
child in the womp
U
حمل
child window
U
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child
U
بچه عوضی
elf child
U
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
gutter child
U
بچه موچه گرد
grand child
U
نوه
god child
U
فرزندتعمیدی
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
child window
U
پنجرهای در پنجره اصلی
child study
U
کودک پژوهی
child process
U
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed
U
بچه زن دوم
child law
U
حقوق کودک
child program
U
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
U
روانپزشکی کودک
child psychology
U
روانشناسی کودک
illegitimate child
U
طفل نامشروع
unborn child
U
حمل
lost child
U
طفل لقیط
natural child
U
بچه نامشروع
the child is a great t. to us
U
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
child development
U
رشد کودک
feral child
U
کودک وحشی
foster child
U
فرزند خوانده
child custody
U
حضانت
she is quick with child
U
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child
U
ان زن بچه زائیده است
rejected child
U
کودک مطرود
problem child
U
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
natural child
U
طفل حرامزاده
nurse child
U
فرزند رضائی
nurse child
U
فرزند خوانده
god child
U
بچه تعمیدی
child centered
U
کودک محور
problem child
U
کودک مشکل افرین
problem child
U
فرزند مسئله دار
female slave with a child
U
master her from child witha
child rearing practices
U
شیوههای پرورش کودک
to tuck up a child
[British E]
U
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
to kiss away a child's tears
U
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
She pressed the child to her side.
U
بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes.
U
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
child guidance clinic
U
درمانگاه راهنمایی کودک
female slave with a child
U
ام ولد
Dont spoil the child .
U
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child death rate
U
نرخ مرگ و میر کودکان
The child is beginning to talk.
U
بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) .
U
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child labor laws
U
قوانین کار کودکان
child labour legislation
U
قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation
U
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
parent child relationship
U
رابطه پدر و پسر
to i. obedience intoa child
U
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
blood money of an unborn child
U
غره
the child belongs to the marriage bed
U
الولد الفراش
blood money of an unborn child
U
دیه جنین
putative father of an illegitimate child
U
پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
U
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
U
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child.
U
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
U
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
U
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
Forum search
There is no search result on forum.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com