Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 163 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
I am in the dark. Iam not in the picture.
U
من در جریان نیستم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
in the dark
<idiom>
U
هیچ اطلاعی از چیزی نداشتن
It's too dark.
آن خیلی تاریک است.
It is getting dark .
U
هوادارد تاریک می شود
dark
<adj.>
U
رنگ تیره
at dark
U
درشب
in the dark
U
در رهگیری هوایی یعنی درصفحه رادار من مشهودنیست
one in the dark
U
میلهای که پشت میله دیگربماند و دیده نشود
dark
U
تاریک
to keep dark
U
پنهان ماندن
It is getting dark.
U
هواتاریک می شود
dark
<adj.>
U
تیره
dark
U
تیره کردن تاریک کردن
at dark
U
هنگام شب
dark grey
U
رنگ موشی
dark beige
U
رنگ کرم یا بژ تیره
dark coloured
U
سیاه رنگ
dark current
U
جریان تاریک
dark fiber
U
فیبر نوری که سیگنالی ندارد. مربوط به کابل فیبرنوری که نصب شده است ولی هنوز استفاده نشده است
dark fibre
U
فیبر نوری که سیگنالی ندارد. مربوط به کابل فیبرنوری که نصب شده است ولی هنوز استفاده نشده است
dark green
U
سبزسیر
dark hued
U
تیره رنگ
dark hued
U
سیه فام
dark lines
U
خطوط تاریک
dark room
U
تاریکخانه عکاسی
dark room
U
اتلیه
dark grey
U
رنگ خاکستری تیره
dark brown
U
رنگ قهوه ای تیره
dark age
U
دورهایکههمراهبافقدانفرهنگو پیشرفتهمراهباشد
dark glasses
عینک آفتابی
pitch dark
U
سیاه
pitch dark
U
قیرگون
A shot in the dark
U
تیری درتاریکی
Try to be home before dark.
U
سعی کن قبل از تاریک شدن بیایی منزل
We lost our way in the dark.
U
راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
dark horse
<idiom>
U
کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
shot in the dark
<idiom>
U
تیری درتاریکی
whistle in the dark
<idiom>
U
سعی درفراموش کردن ترس
dark horse
U
تودار
dark horse
U
مرموز
dark horse
U
آب زیر کاه
dark secret
U
راز نهان
to grow dark
U
تاریک شدن
dark burn
U
خستگی
dark adaptation
U
عادت کردن به تاریکی
dark bulb
U
نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
Dark Ages
U
ادوارتاریک
the dark ages
U
قرون وسطی
dark horses
U
برنده غیرمترقبه
the dark continent
U
افریقا
dark horse
U
برنده غیرمترقبه
dark adaptation
U
انطباق با تاریکی
dark blue
سرمه ای
dark adaptation
U
تطبیق با تاریکی
dark blue
U
ابی سیر
pitch dark
U
تاریک
In the dark corner of the room .
U
در گوشه تاریک اطاق
aston dark space
U
فضای تاریک استن
faraday dark space
U
فضای تاریک فارادی
I bumped into the table in the dark.
U
تو تاریکی خوردم به میز
anode dark space
U
فضای تاریک اند
cathode dark space
U
فضای تاریک کاتد
electrode dark current
U
جریان تاریک
hittorf dark space
U
فضای تاریک کاتد
hittorf dark space
U
فضای تاریک هیتورف
dark line spectrum
U
طیف خطوط تاریک
Some children are afraid of the dark.
بعضی بچه ها از تاریکی می ترسند.
crookes dark space
U
فضای تاریک هیتورف
dark trace screen
U
صفحه تصویر تاریک
crookes dark space
U
فضای تاریک کاتد
dark trace tube
U
لامپ تصویر تاریک
picture
U
الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture
U
ارسال تصویر روی خط تلفن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
To be in the know . To be in the picture .
U
وارد بودن ( مطلع وآگاه )
picture
U
مجسم کردن
picture
U
سینما با عکس نشان دادن
picture
U
تصور وصف
picture
U
نقاشی کردن
picture
U
عکس
picture
U
منظره
picture
U
تصویر
picture
U
روشن ساختن
picture
U
حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture
U
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture
U
و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture
U
کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture
U
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture
U
دیدن شی یا صحنه
picture
U
آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture
U
نمایش
[فیزیک]
[ریاضی]
self picture
U
خودانگاره
clear picture
U
تصویر واضح
sharp picture
U
تصویر شفاف
You have come out well in this photo(picture).
U
ازمد افتادن
picture rail
U
قابعکس
clear picture
U
تصویر شفاف
Heisenberg picture
U
نمایش هایزنبرگ
[فیزیک]
word picture
U
بیان یا شرح روشن
sharp picture
U
تصویر واضح
picture postcard
U
کارت پستال
picture noise
U
پارازیت روی تمام صفحه نمایش
put someone in the picture
<idiom>
U
شرایط را شرح دادن برای کسی
snowy picture
U
صفحه نمایش پر از پارازیت
The picture is not straight .
U
عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
as pretty as a picture
<idiom>
U
مثل ماه شب چهارده
the picture on the wall
U
این عکس روی دیوار
to picture to oneself
U
مجسم کردن
moving picture
U
سینما
picture frequency
U
بسامد تصویر
picture frequency
U
فرکانس تصویر
picture gallery
U
نگارخانه
picture gallery
U
اطاق نقاشی
picture graph
U
نمودار تصویری
picture hat
U
کلاه زنانه لبه پهن
picture palace
U
جایگاه سینما
picture palace
U
نمایش گاه تصاویر متحرک
picture palace
U
سینما
picture frame
قاب عکس
picture element
U
عنصر تصویر
picture element
U
کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
motion picture
U
سینما
transter picture
U
عکس برگردان
fancy picture
U
عکس خیالی
folded picture
U
تصویر تا خورده
living picture
U
نمایش یاتصویر برجسته
noisy picture
U
تصویر همهمهای
picture book
U
کتاب عکس دار
moving picture
U
فیلم سینما
picture element
U
سازه تصویر
picture point
U
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
picture postcard
U
کارت پستال عکس دار
picture processing
U
پردازش تصویری
picture tube
U
لامپ تصویر
living picture
U
پرده نقاشی
picture writing
U
خط تصویری
picture writing
U
تصویر نگاری
picture window
U
پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
the picture of joy
U
مظهر خوشی
the picture of joy
U
خوشی مجسم
string picture
U
روزنه کمان
to picture to oneself
U
تصور کردن
picture screen
U
صفحه تصویر
picture signal
U
علامت تصویر
picture signal
U
سیگنال تصویر
picture theatre
U
جایگاه سینما
picture theatre
U
سینما نمایش گاه متحرک
picture to oneself
U
پیش خود مجسم کردن
tricolor picture tube
U
لامپ تصویر سه لولهای
magnetic picture recording
U
ضبط تصویر مغناطیسی
three gun picture tube
U
لامپ تصویر سه لولهای
slow motion picture
U
تصویر با حرکت اهسته
picture arrangement test
U
ازمون تنظیم تصویرها
to paint a rosy picture of something
U
امیدوارانه به چیزی
[موضوعی]
نگاه کردن
picture completion test
U
ازمون تکمیل تصویر
picture interpretation test
U
ازمون تفسیر تصاویر
To draw a check ( picture ) .
U
چک ( عکس ) کشیدن
picture frustration test
U
ازمون ناکامی سنج تصویری
peabody picture vocabulary test
U
ازمون واژگان مصور پی بادی
healy picture completion test
U
ازمون تکمیل تصاویر هیلی
symonds' picture study test
U
ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
make a picture story test
آزمون داستان سازی مصور
rozenzweig picture frustration study
U
ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com