Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
He passed the ball on to his teammate.
U
او
[مرد]
توپ را به هم تیمی اش پاس داد.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
teammate
U
همکار همقطار
teammate
U
همبازی
teammate
U
همگروه
teammate
U
عضو تیم
passed
U
گذراندن
passed
U
گذر
passed
U
تصویب شدن
passed
U
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passed
U
انتقال یافتن منتقل شدن
passed
U
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passed
U
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
passed
U
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
passed
U
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
passed
U
رد کردن چوب امدادی
passed
<adj.>
<past-p.>
U
اجازه داده شده
passed
<adj.>
<past-p.>
U
به تایید رسیده
passed
<adj.>
<past-p.>
U
تصدیق شده
passed
<adj.>
<past-p.>
U
پذیرفته شده
passed
<adj.>
<past-p.>
U
قبول شده
passed
<adj.>
<past-p.>
U
تایید شده
passed
<adj.>
<past-p.>
U
تصویب شده
he passed hence
U
ازاین جهان رخت بربست
he passed hence
U
این جهان را بدرود گفت
passed
U
تمام شدن
passed
U
گردونه گدوک
passed
U
راه
passed
U
عبور کردن
passed
U
رد شدن سپری شدن
passed
U
رخ دادن
passed
U
قبول کردن
passed
U
گذرگاه
passed
U
گذر عبور
passed
U
اجتناب کردن
passed
U
رایج شدن
passed
U
پاس دادن
passed
U
وفات کردن
passed
U
پاس
passed
U
سبقت گرفتن از خطور کردن
passed
U
تصویب کردن قبول شدن
passed
U
گذشتن
passed
U
معبر جنگی
passed
U
اجازه عبور
passed
U
گذرگاه کارت عبور گذراندن
passed
U
عبورکردن
passed
U
مسیر کوتاه جنگی
passed
U
گردنه
passed
U
معبر
passed
U
کلمه عبور
passed
U
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passed
U
جواز
passed
U
گذراندن تصویب شدن
passed
U
بلیط
passed
U
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
passed
U
جواز گذرنامه
passed
U
پروانه
passed pawn
U
پیاده رونده یا پاسه شطرنج
he has passed the chair
U
ریاست داشته است
It passed over my head.
U
از بالای سرم رد شد
he has passed the chair
U
رئیس بوده است
Many years passed .
U
چندین سال گذشت
How many students passed the exam?
U
چند نفر در امتحان قبول شدند؟
protected passed pawn
U
پیاده رونده محافظت شده
i passed an uneasy night
U
دیشب
i passed an uneasy night
U
ناراحت بودم
i passed an uneasy night
U
شب بدی گذراندم
I stayed in concealment until the danger passed.
U
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
ball
U
ساچمه
ball
U
گرهک
ball
U
ساچمه توپ
ball
U
توپ
ball
U
توپ دور از دسترس توپزن
ball
U
گلوله توپ
ball
U
بیضه
no ball
U
اصطلاحیدرورزشچوگان
have something on the ball
<idiom>
U
باهوش ،زرنگ
on the ball
<idiom>
U
باهوش
ball
U
گوی
into a ball
U
نخ راگلوله کنید
have a ball
<idiom>
U
روزگارخوش داشتن
best ball
U
بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
ball
U
توپ بازی مجلس رقص
ball
U
ایام خوش
ball
U
گلوله کردن
four ball
U
مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
to a. the ball
U
اماده انداختن
ball
U
مجلس رقص
ball
U
بال
[رقص]
ball
U
بقچه
[کاموا ]
three ball
U
مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
to a. the ball
U
توشدن
ball
U
کانون
[کاموا]
ball
U
گلوله
ball
U
رقص
to a. the ball
U
توپ رانشان دادن
track ball
U
گوی پیگردی گوی شیار
bowling ball
U
توپبولینگ
ball game
U
مسابقه
black ball
U
توپسیاه
ball winder
U
نخپیچ
blue ball
U
توپآبی
beach ball
U
توپ بزرگ و رنگارنگ برای بازی در کنارهی دریا و دریاچه و یا استخر
ball stand
U
محلتوقفتوپ
ball games
U
گوبازی
ball peen
U
توپکنوکچکش
ball of clay
U
توپبرایساختسفال
square ball
U
پاس عرضی
spot ball
U
گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد
ball assembly
U
توپمجمع
ball games
U
شرایط وضعیت
ball games
U
هماورد
ball games
U
مسابقه
to play ball
U
توپ بازی کردن
track ball
U
گوی نشان
to block a ball
U
نگهداشتن توپ در بازی
to kick a ball
U
توپ زدن
to keep the ball rolling
U
رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
to kick a ball
U
زدن
to muff a ball
U
از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
to open the ball
U
اول رقصیدن
to open the ball
U
پیش قدم شدن
volley ball
U
والیبال
wash ball
U
صابون دستشویی
to kick a ball
U
توپی را
squat under the ball
U
توپگیری با شیرجه
straight ball
U
پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
ball games
U
ورزش یا بازی با توپ
ball game
U
شرایط وضعیت
ball game
U
هماورد
ball game
U
گوبازی
ball game
U
ورزش یا بازی با توپ
working ball
U
گوی با سرعت و چرخش کافی
sour ball
U
کلوچه سخت ترش مزه
long ball
U
[شوت کردن بلند توپ]
[فوتبال]
to stay on the ball
<idiom>
U
تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
high ball
U
شوت کردن بالا توپ
[فوتبال]
low ball
شوت کردن پائین توپ
[فوتبال]
The ball is in your court.
<idiom>
U
حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
The ball is in your court.
<idiom>
U
حالا نوبت تو است.
The ball was out of bounds.
U
توپ خارج
[از زمین بازی]
بود.
Now that you're here, it's a whole new ball game.
U
حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
to pass the ball to somebody
U
توپ را به کسی پاس دادن
short ball
U
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
ball is in your court
<idiom>
U
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
movement off-the-ball
U
بازی بدون توپ
[تمرین ورزش فوتبال]
to swat the ball away
U
با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن
[دربازه بان]
to give the ball away
U
توپ را
[از دست]
دادن
to let the ball do the work
U
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to keep the ball moving
U
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
a whole new ball game
<idiom>
U
یک ماجرای کاملا متفاوت
ball-flower
U
[ابزار تزئینی به سبک گوتیک ثانوی]
She is a ball of fire.
U
دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
tennis ball
U
توپتنیس
squash ball
U
توپاسکوآش
rugby ball
U
توپلاستیکی
red ball
U
توپقرمز
pink ball
U
توپصورتی
lead ball
U
کلاهکتوپی
ivory ball
U
توپعاجی
hockey ball
U
توپهاکی
green ball
U
توپسبز
cricket ball
U
توپبازیگریکت
cork ball
U
توپچوبپنبهای
carry the ball
<idiom>
U
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
get the ball rolling
<idiom>
U
شروع چیزی
That's the way the ball bounces.
<idiom>
U
موضوع اینطوری است.
[اصطلاح روزمره]
ball pens
U
روان نویس ها
ball pens
U
خودکار ها
ball pen
U
روان نویس
[نوشت افزار]
ball pen
U
خودکار
[نوشت افزار]
play ball with someone
<idiom>
U
شرکت منصفانه
keep the ball rolling
<idiom>
U
اجازه فعالیت دادن
keep one's eye on the ball
<idiom>
U
brown ball
U
توپقهوهای
snow ball
U
با گلوله برف زدن
fire ball
U
نارنجک
eat the ball
U
اسیر شدن با توپ بجای پرتاب
earth ball
U
دنبلان
ball bearings
U
کاسه ساچمه
drop ball
U
انداختن توپ بین دو بازیگر برای شرع مجدد
drop ball
U
دراپ بال
ball bearings
U
یاطاقان ساچمهای
anchor ball
U
گوی لنگر
ball ammunition
U
فشنگ مانوری
ball ammunition
U
مهمات مانوری
dead ball
U
توپ خارج ازبازی
dead ball
U
توپ مرده
darning ball
U
زیر رفویی
cue ball
U
گوی سفید اصلی که با ان ضربه به گویهای دیگربیلیارد زده میشود
ball back
U
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
eight ball billiard
U
بیلیارد امریکایی
eight ball billiard
U
تقسیمی از1 تا 7 برای یک نفر و از 9 تا51 برای نفردیگر و شماره 8برای بازیگری که شمارههای خود را بکیسه انداخته
ball bearing
U
چرخ فلزی که روی ساچمههای فلزی کوچکی باسانی میلغزد
ball bearing
U
بلبرینگ ساچمهای
fir ball
U
جوزصنوبر
fir ball
U
چلغوزه
ball bearing
U
کاسه ساچمه
ball bearing
U
یاطاقان ساچمهای
eye ball
U
تخم چشم خال سیاه هدف
ball bearings
U
بلبرینگ
eye ball
U
سیاهی چشم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com